پرش لینک ها

آزمایش چشم بسته

در این مقاله ازمجموعه پادکست های دارما با ما همراه باشید تا ببینیم اگر بخواهید از مرکز خودتان، خود را مستقیماً تجربه کنید، چه می‌بینید؟ این مطلب به مدیتیشن و مراقبه ذهنی مرتبط است.

بهترین راه برای کشف این موضوع که ببینید به طور عملی اول شخص مفرد بودن چگونه است، این است که سؤالی را بخوانید، سپس، چشمان خود را ببندید و تجربه خود را بررسی کنید. سپس، چشمان خود را باز کنید، یک سؤال دیگر بخوانید و …

زمانی که چشمتان بسته است… موارد زیر را در نظر بگیرید: بر اساس تجربیات فعلی خود، نه بر طبق حافظه، شنیده‌ها یا تخیلتان، چقدر بزرگ هستید؟

شما چه شکلی هستید؟

آیا می‌توانید هراندازه یا شکلی داشته باشید؟

آیا محدودیتی دارید؟

آیا جایی وجود دارد که شما توقف کنید و جهان آغاز شود؟ یا به نظرتان هیچ چیزی نمی‌تواند شما را از دنیا جدا کند؟

احتمالاً طیف وسیعی از صداهای دور تا نزدیک را می‌شنوید. آیا در جایی که هستید صدایی می‌شنوید؟ آیا در جایی که هستید، صداها در سکوت می‌آیند و نمی‌روند؟

شما احساساتی مانند گرما، ناراحتی، لذت، تنفس و غیره را تجربه می‌کنید. آیا این‌ها شما را به چیزی جدا از جهان اطراف مثل چیزی محکم و یا محدود تبدیل می‌کنند؟ آیا چیزی ثابت و بدون تغییر در مرکز شما وجود دارد؟ یا این احساسات در هیچ‌چیز آگاهانه می‌آیند و می‌روند؟

آیا این هیچ چیز آگاهانه مانند صفحه تلویزیون است که علیرغم این که رویدادها روی صفحه رخ می‌دهند، اما خود صفحه را تحت تأثیر قرار نمی‌دهند، تعریف می‌شوند؟ آیا صداها و احساسات می‌آیند و می‌روند بدون آنکه اثری بر روی آگاهی بگذارند؟

فارغ از هر اتفاقی که در گذشته شما افتاده است، آیا شما اکنون ظرفیت و گنجایش آنچه را که اکنون در حال رخ دادن است، ندارید؟ یک احساس چقدر بزرگ است؟ آیا در واقع حس‌های شما را تعریف می‌کند یا آن‌ها را محدود می‌کند؟

به پای راست خود توجه کنید. به این فکر کنید که چگونه به نظر می‌رسد. در واقع در صورتی‌که نمی‌توانید پای خود را در لحظه ببینید، این تصویر چیزی شبیه خاطره است؛ اما در مورد احساس واقعی پایتان، تجربه شما در این لحظه کنونی در صورت کنار گذاشتن حافظه چطوراست؟ این که پایتان چه حسی دارد، چه شکلی و یا چه اندازه‌ای است؟

چقدر دور است؟ (از جایی که هستید؟)

مرزهای آن دقیقاً کجاست؟ آیا در نظرتان دارای یک لبه واضح است؟ آیا این احساسات در وجود شما نهادینه شده است و یا حس می‌کنید این تصورات شما را محدود و زندانی کرده‌اند؟ آیا این احساس بر اثر آگاهی بی‌حد و حصر شما اتفاق نمی‌افتد؟

آیا آگاهی از این که موجود بی‌حاشیه‌ای نیستید، باعث شده احساس متغیر نسبتاً دشواری برای توصیف آنچه در حال حاضر در حال رخ دادن است، به وجود بیاید؟

درست همان‌طور که وقتی چشمان خود را باز می‌کنید و فضای اطراف را می‌بینید، با بستن چشمانتان حس می‌کنید این فضا دیگر وجود ندارد؟ به طوری که وجود شما حد و مرزی ندارد. شما مثل فضای بی لبه‌ای هستید با حس بدن فیزیکی‌تان.

آن‌ها کجا هستند؟

آیا واقعاً داخل چیزی هستند؟ یا در درون آگاهی شما قرار دارند؟

آیا آن‌ها برای شما موضوعاتی محوری هستند یا محیطی؟

آیا وقتی می‌روند اثری از خود به جای می‌گذارند؟ آیا آن‌ها همانطور که صداها و احساسات می‌آیند و می‌روند بدون هیچ اثری بر روی صفحه آگاهی می‌آیند و می‌روند؟

در واقع، ما با ذهن خود هم ذات پنداری می‌کنیم و معتقدیم که افکار و احساسات ما در واقع خود ما هستیم. آیا ذهن شما در هر چیزی گنجانده شده است؟ آیا هر چیزی در آن گنجانده شده است؟

حالا به نام یک شهر فکر کنید.

آیا قبل از اینکه فکرش را بکنید می‌دانید این نام چیست؟ از کجا آمده؟ کجا اتفاق افتاده؟ و به کجا خواهد رفت؟

به یک سیاره فکر کنید. یک دوست. یک کشور. آیا این افکار در داخل هر نوع فضا و محیطی اتفاق می‌افتد یا در فضای بی حد و مرز آگاهی رخ می‌دهد؟

من به شخصه هیچ مبدأ، هیچ ظرف و هیچ مقصدی پیدا نمی‌کنم. برای من آن‌ها از هیچ جا، یعنی از وجود غیرقابل تعریف من و بدون هیچ پیش نمایشی، بدون تلاش بیرون می‌آیند و دوباره در این نیستی حل می‌شوند و هیچ اثری در این هیچ، باقی نمی‌گذارند.

رنگ آبی را تصور کنید. حالا رنگ نارنجی. حالا شکل مثلث. چطوری این کار را انجام می‌دهید؟

باز هم هیچ نظری ندارم که چگونه این کار را انجام می‌دهم. این چیزها انگار با جادو ظاهر می‌شوند.

این بیهودگی به طرز عجیبی خلاق است و این بی‌اعتباری شبیه چیزی است که برخی بودائیان آن را ذن می‌نامند. در واقع، این افکار بدون تلاش و تصاویر از هیچ جا، بدون پیش نمایش، بدون آنکه بدانیم چگونه اتفاق می‌افتند، ظاهر می‌شوند.

مراقب احساسی که دارید، باشید.

به یاد بیاورید در اوایل روز با مثلاً دیروز چه احساسی داشتید و فراموش نکنید که جریان احساس همیشه در حال تغییر است.

آیا احساسات شما برای شما محوری هستند؟ آیا احساسات شما در آگاهی‌تان اثری از خود به جای می‌گذارد؟ آیا تجربه‌های سخت به ادراک ما آسیب می‌زنند؟

احساساتم کجاست؟ من ظرفی برای آن پیدا نمی‌کنم. ذهن من به بزرگی جهان است.

نقل قول‌هایی از داگلاس هاردینگ

  • مشکل ذهن این است که انتزاع فرضی آن از جهان، حبس فرضی و متراکم شدن فرضی آن در اینجا، به یک موضوع هسته‌ای تبدیل می‌شود. ذهن با درک نادرست از اینکه کجاست و متعلق به چه کسی است، اغلب اشتباه می‌کند. (مصاحبه 1977)
  • من بر این باور هستم که ذهن من زمانی که رها می‌شود و تمام صحنه را به هم پیوند می‌دهند و تابش آن حقایق را روشن می‌کند. تنگ‌نظری، فشارهای روانی، افسردگی، سرکوب و بسیاری از این بیماری‌های ذهنی از جابجایی و فشرده شدن ناشی می‌شود و با بازگشت به جهان و به‌جایی که از آن آمده است، بهبود می‌یابد
  • من واقعاً تا آنجا که ذهنم رها می‌شود، روشن می‌شود و تمام صحنه را به هم می‌پیوندد و به آن تابش می‌دهد. آنجا به خودی خود می‌آید. برای داشتن نظر، تنگ نظری، تحت فشار، افسردگی، سرکوب-همه این بیماری‌های ذهن از جابجایی و فشرده شدن ناشی می‌شود. با بازگشت به جهان، بازگشت به جایی که از آن آمده است، گسترش یافته و بهبود می‌یابد. آزادی دوباره، بی‌نهایت بزرگ و سخاوتمند است. (دنبال خودت باش)
  • همه پیچیدگی‌ها و مشکلات ذهن از شلوغی و ازدحام آن ناشی می‌شود. راه درمان تنها این نیست که آن را اصلاح کنید بلکه گاهی لازم است فقط بگذارید به جایی برود که می‌خواهد. ما در حال حاضر اجازه می‌دهیم به جایی که تعلق دارد برود؛ که البته چه تسکین فوق‌العاده‌ای!
  • اما در کل، این حدسیات کامل کننده عقل نیست؛ چرا که ذهن از هر نظر ناقص است و هنوز کمی غم و گیجی و اضطراب، درد و همچنین احساسات مثبت را تجربه می‌کند. این احساسات اغلب به‌عنوان جهان توصیف می‌شوند نه تعلیق شخصی. این جابجایی‌ها اگرچه بسیار کمک کننده هستند، اما دستورالعمل شادی مستمر یا هر نوع کمالی نیست. فقط در مرکز همه چیز خوب است! (مصاحبه 1977)

نقل‌قول افراد مختلف پیرامون شناخت خود بدون چشم ظاهری

  • خدا شنونده است و با نسبت دادن این استعداد به خودتان، شما ناشنوا هستید. شما از طریق انتساب بینایی به خود، کور هستید. وقتی او شنوایی و بینایی شما است، شما فقط او را می‌شنوید و فقط او را می‌بینید. ابن اشیر
  • برای اثبات اینکه ذهن شما ذهن بودا است، تمام آنچه من در اینجا می‌گویم، باید به شما وارد شود، بدون اینکه حتی یک مورد را از دست بدهید. ذهن بودا ده هزار بار شفاف‌تر از آینه است و به طرز غیرقابل توصیفی شگفت انگیز است. بانکی
  • این روشنایی آن‌قدر زیاد است که یک فرد متفکر عاشق، در زمینی که در آن استراحت می‌کند، چیزی جز یک نور نامفهوم نمی‌بیند و احساس نمی‌کند؛ و از طریق این نور برهنه ساده که همه چیز را در برمی‌گیرد، خود را می‌یابد و احساس می‌کند که این همان نوری است که تنها به‌واسطه آن قادر به دیدن است. رویسبروک
  • من منشأ قدرت غیرقابل تصوری هستم؛ بدون چشم می‌بینم؛ بدون گوش می‌شنوم. کایالیا اوپانیشاد
  • وقتی ما اصلاً با هیچ چیز روبرو هستیم، چگونه می‌توانیم از آن ادراکی داشته باشیم؟ ماهیت ادراکی بودن به این معنا است که بفهمیم آیا اشیاء وجود دارند یا نه. در حالی که اجسام به طور طبیعی ظاهر می‌شوند و ناپدید می‌شوند، طبیعت دیدن هیچ‌یک از این موارد را انجام نمی‌دهد. در مورد سایر حواس شما نیز چنین است. ما همیشه می‌شنویم، چه صدایی باشد چه نباشد. پس در حقیقت چه چیز یا چه کسی قابل شنیدن است. هوی های
  • درک اینکه چیزی برای درک وجود ندارد نیروانا است که به عنوان رهایی نیز شناخته می‌شود. سورانگاما سوترا
  • شما مانند سرابی در بیابان هستید که یک فرد تشنه تصور می‌کند آب است؛ اما وقتی به آن نزدیک می‌شود می‌بیند که چیزی نیست. به طور مشابه، اگر بخواهید خودتان را بررسی کنید، می‌بینید که هیچ چیزی نیست و در عوض خدا را پیدا می‌کنید. در نتیجه باید بگوییم، شما خدا را به جای خود خواهید یافت و از شما چیزی جز نامی بدون فرم باقی نمی‌ماند. علوی
  • همانطور که رودخانه‌ها نام و شکل خود را در دریا از دست می‌دهند، خردمندان نیز در خدا نام و شکل خود را از دست می‌دهند و بیش از هر فاصله‌ای می‌درخشند. موندکا اوپانیشاد
  • این عقیده که یک بدن دارای جسمی متمایز از روح خود است باید از بین برود. این کار را با ذوب سطوح ظاهری و نمایش و نمایش نامتناهی که مخفی شده بود انجام خواهم داد. بلیک
  • ظاهر و باطن انسان مانند زمین و آسمان متفاوت است. اکهارت
  • عیسی گفت: آنچه در حال حاضر به نظر می‌رسد، من نیستم … بر این اساس من نیز مردانگی را جدا می‌کنم. اعمال جان
  • ندانستن عمیق است؛ دانستن سطحی است. ندانستن داخلی است؛ دانستن خارجی است چوانگ تزو
  • شادی از هیچ چیز و ندانستن هیچ چیز، شادی واقعی و دانش واقعی نیست. لائوتسه
  • این که هیچ ذهنیتی نداشته باشید به عنوان دانش آلوده‌ای شناخته می‌شود. هوانگ پو
  • اگر او دارای ذهن تبعیض آمیزی باشد، آیا فکر می‌کنید او می‌تواند برای هر چیزی تبعیض قائل شود؟ شن هوئی
  • درک، حافظه و اراده در خلأ ترسناکی، در نیستی قرار دارند. عاشق این خلأ عظیم باشید به این نیستی عشق بورزید چرا که نامتناهی بودن خدا در آن است. De Caussade
  • برای این که از هر چیزی لذت ببرید، در هیچ چیز به دنبال لذت نباشید. برای این که همه چیز را بدانید، به دنبال این باشید که چیزی را ندانید. برای اینکه بتوانید همه چیز را در اختیار داشته باشید، به دنبال نداشتن هیچ چیزی باشید. سنت جان صلیب
  • کسانی که او را کاملاً می‌شناسند به‌وضوح می‌فهمند که او کاملاً غیرقابل درک است. سنت جان صلیب
  • چه در واقعیت و چه در نحوه درک ما، هیچ چیز نمی‌تواند ساده‌تر از خدا باشد. سنت توماس آکویناس
  • وقتی خود را می‌بینیم، می‌شنویم، به آن فکر می‌کنیم، شناخته می‌شویم و همه چیز شناخته شده می‌شود. بریهادرانیاکا اوپانیشاد
  • همه چیز چیزی است که در واقع جوهر بودا را تشکیل می‌دهد. این بدان معنا نیست که بودا همه چیز را می‌داند، بلکه این به این معنی است که او اصل اساسی وجود را درک کرده است و در اعماق درون خودش نفوذ کرده است. D.T. سوزوکی
  • اگر خودم را آن‌طور که باید از نزدیک می‌شناختم، آن‌وقت از همه موجودات نیز شناخت کاملی داشتم. اکهارت
  • ای دوستان، اگر از شکل و ظاهر فراتر رفتید، آن بهشت است با باغ‌های گل رزی در میان باغ‌های گل رز. بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید، یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان، چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید. مولانا

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.