چند چشم دارید که با آن ها مینگرید؟!
البته آن هنگام که دیگران به شما مینگرند، دو چشم می بینند و شما نیز- در آینه- دو چشم میبینید نه یک چشم واحد. ولی از نظر خودتان چند چشم دارید؟! با نگاهی تازه به خود بنگريد: شاید سراپا چشم شدهای، مُشرِف به همه چیز- آشکارا فوق العاده است!
مقاله مرتبط: در آیینه به دنبال خودت باش!
دارم با یک چشم مینگرم: حتی نمیشود اسمش را چشم گذاشت- بلکه این بیلبه، فضایی تقسیم نشده، پنجرهای بیچارچوب؛ گسترده و باز است. از این پنجره روشن، میتوانم به آنی، میز کار و رایانهام را و فراسوی آن باغچهام را ببینم!
این چشم واحد، چشمی بشری نیست: چشم خداست، چشم نفس؛ چشم بودا … شما هم میتوانید با این پنجره بیچارچوب و با چشم واحد ببینید؟! با مجموعه پادکست های دارما همراه باشید تا درباره چشم واحد از سری مقالات مدیتیشن بدون سر، بیشتر بدانید!
چگونه با چشم واحد بنگریم؟
برای متمرکز شدن روی چشم واحد، دستتان را به شکل عینک در برابر خویش نگاه دارید، گویی میخواهید این عینک را بر چشم بزنید.
اگر عینک میزنید، میتوانید آن را درآورده و مقابل خود نگه دارید. دو روزنه میبینید: تصویری که در هر کدام مشاهده میکنید، متفاوت است.
اکنون- به آرامی- دستان خود را به چشم های تان نزدیک کنید و عینک را بر چشم بگذارید.
هنگامی که این عینک را بر چشم میزنید، چه بر سر خط فاصل میان دو روزنه می آید؟! ناپدید میشود و شما از فضایی بیلبه و تقسیم نشده به پیرامون خود مینگرید؟ همان فضای بی لبه که شمایید!
لبهی میدان دید خود را مشاهده کنید.
توجه داشته باشید که نمیتوانید مستقیم بدان بنگرید (هر آن چه نگاهش کنید، به مرکز میدان دید؛ میگریزد).
آیا میدان دید شما لبه دارد؟ آیا مرز مشخصی برای آن تعریف شده است؟ یا- آرام آرام- ناپدید میگردد؟ به هیچ تبدیل میشود!؟ به یک چشم واحد؟
تمرین چشم واحد
دستتان را بدین لبه نزدیک سازید. خوب نگاه کن: چگونه در این جا ناپدید میشود. اینجا جایی است که همه چیز ناپدید میگردد.
چشم واحد تو چقدر وسیع است؟ گسترده تر از جهان است!؟
در دو سوی هر خط یا مرزی در گیتی، چیزهایی وجود دارد: هر شی محیطی دارد و محدود به دیگر اشیاست. این حقیقت را با نگریستن به اشیای پیرامونتان، بررسی کنید. لیکن، مرزی وجود دارد که در ورای هیچ چیز وجود ندارد. مرزی که میدان دید چشم واحد را احاطه کرده است.
گاهی که بر این مرز، متمرکز شوم؛ چیزی فراسویش نمییابم: این، مرزی یکتا و بیهمتاست. این، جایی است فراتر از لبهی جهان: ورطهای بیپایان! شما این ورطه هستید؛ ژرفایی که تمام جهان در آن شناور است. همه چیز درون شماست!
آرامش با چشم واحد
میتوانید هر جا و هر زمان، چشم واحد خود را پیدا کنید. دریابید که بیلبه مشاهده کردن تا چه اندازه آرامشبخش است. هیچ تنشی در این روشنای ویژه وجود ندارد. چه سرچشمهی زیبایی برای زمانهای پر از تنش و اضطراب!! پس از مراقبه بهترین راه برای رسیدن به آرامش مشاهده جهان با چشمهایی متفاوت است.
مقاله مرتبط: بررسی نحوه کار مدیتیشن از نظر مغز و نوروپلاستی
کثرت و وحدت در چشم واحد
منظرهای که با چشم واحد مشاهده میشود، برای هر شخص منحصر به فرد و بیهمتاست و همیشه در حال تغییر و تحول است. به اطرافم که نگاه میکنم، اتاق نشیمنم را میبینم: شما چیز دیگری خواهید دید. اما درباره منظرهی درونی و نفسانی، چه طور؟! چگونه دیدگاه درونی ام- با این چشم واحد- میتواند دگرگون شود؟!! اینجا، چیزی متفاوت؛ دیده نمیشود: این جا، همه ما یک نفر هستیم!
از مصاحبه ویدئویی داگلاس هاردینگ، زندگی و فلسفه او درباره چشم واحد
در مورد مشاهده آنچه در حال رخ دادن است – این انتقال از دو پنجره کوچک به یک پنجره واحد یا همان چشم واحد میباشد که به وسعت جهان است. در هندوستان درباره چشم سوم سخن میگویند. برای گشایش چشم سوم شما باید به کشورهایی نظیر هند، مکزیک، ژاپن یا هر جای دیگر بروید.
اما اینجا، اکنون، هر کجا که هستید، در دسترس است، اینطور نیست؟ آیا تا کنون به چیزی خارج از این پنجره نگریستهاید؟! همانطور که میدانید ششصد سال قبل از میلاد در هند، صوفیان و بوداییان هر دو بر این باور بودند که در همه موجودات یک غیبگو وجود دارد.
هوی های (Hui Hai)، استاد بزرگ بودایی ذن، میگوید: “آیا ما با چشمی که در صورتمان است، میبینیم؟ خیر! ما با فطرت بوداییمان مینگریم.” بعدها مرشدان صوفی گفتند ما با یک چشم مینگریم، همان چشم واحد. این همان چشمی است که از فراسویش به مشاهده میپردازید.
این همان چشم واحد است که شما به دنبال آن هستید. من این را کاملاً خارق العاده یافتم. ببینید به دنبال چه چیزی هستید! این چیز عجیبی است و با علم مدرن سازگار است. برخلاف چشم واحد، چشم های انسانی نمیبینند.
وضعیت چشم، بخشی از دستگاه شایسته سازی از آنچه میبینیم، است. آنها به آنچه میبینیم، کمک میکنند، اما بینایی در سطح چشم ادامه نمییابد. در حقیقت، باید از طریق اعصاب بینایی – به ناحیهای در مغز که گزارشش ثبت میشود، بازگردد.
آنچه در کهکشان با خورشید شروع میشود، نور پایین میآید و در جو زمین تصفیه میشود و به جسم برخورد میکند، سپس با چشم شما برخورد میکند و بعد از آن به ناحیه ای از قشر بینایی در مغز منتقل میشود. همان جایی که گزارشی با اتم ها، یاخته ها و غیره ثبت و ضبط میگردد. این تنها تا آستانهای میرسد که میگویید: سلام، من تو را میبینم.
چیزی که از کهکشان و با نور خورشید شروع میشود، با تحریک ذرات یا هر چیزی دیگر در اینجا خاتمه مییابد. این تنها جایی است که همه چیز به هیچ چیز تقلیل مییابد و سبب میشود که دیدن اتفاق افتد.
این قضیه علمی است و سرگذشت من نیز هست. اینجاست که دیدن اتفاق میافتد. در عالم ممکن الوجود که من اینجا هستم، بینا، بینای بزرگ، یک چشم واحد است. به نظر من این فوق العاده است. واقعاً خارق العاده.
شما هرگز به غیر از آنچه در شرق، چشم سوم نامیده میشود، نگاه نکردهاید – به نظر من، نیروی این بخشایش، تنها فیضی است که با التذاذ از وحدت با هستی مطلق- از عالم بالا- بر سرمان فرو میبارد.
جالب است بدانید که قدیس توماس آکوئینی (روشنفکر بزرگ کلیسای کاتولیک در قرون وسطا/سده های میانی) با ایمان کاتولیک نوشت و او هنوز هم به عنوان یک مقام بزرگ شناخته میشود. وی در پایان زندگانی نه چندان درازش فرمود: همهاش سایهی خیال و وهم است! آن چه اهمیت دارد، ظهور و تجلی الهی ست: تنها چیزی که ارزش دارد و به زندگیهایمان، معنا میبخشد! پس میگویم: به سراغش بروید، به سراغش بروید.
بخش هایی از سخنان داگلاس هاردینگ در یک مصاحبه دیگر
واژگان قاصرند. همه معلمان موافق این حرف هستند که ما در عمل میآموزیم! آن چه میآموزیم، آن چه میآموزم، آنچه من باید به اشتراک بگذارم، یک کار انجام شده و فعال است. این یک چیز فعال است. عینک خود را بگذارید و ببینید که دو سوراخ یکی شدهاند. شما با چشمی به پهنا و گسترهی گیتی و در واقع، با یک چشم واحد مینگرید؛ نه با چشم انسانی که در آینه مشاهده میکنید. این چشمی که به پهنای جهان است، دیدهی بشری نیست: این چشم، حقیقتی یگانه و بیهمتاست که در سراسر هستی جریان دارد و اوپانیشادها از آن سخن گفتهاند. چیزی است که انجام آن مهم است.
جملات قِصار درباره چشم واحد
- فقط به من بگو چشمانت چه هستند! جِنرو
- برای تو بهتر است با یک چشم وارد زندگی شوی، به جای داشتن دو چشم برای انداختن در آتش جهنم. عیسی
- عیسی به آنها گفت: وقتی این دو را یکی کنید … به پادشاهی خواهید رسید. انجیل توماس
- او یک چشم شد. عطّار نیشابوری
- تاتاگاتا چشم جهان شد. پارینیروانا سوترا
- تو آن بدن نیستی، تو این چشم واحد هستی. مولانا
- من یک کره چشم شفاف میشوم، من هیچام و همه را میبینم. امرسون
- بینش راستین، بی چشم ظاهر و با چشم واحد است! آناندا مائی ما
- تبدیل شدن به دیدن، دیدن، دیدن! مولانا
- خود، بینا شوید! فلوطین
- وقتی چانگ چینگ، پس از بیست سال عبادت، پرده را بلند کرد و دنیای بیرون را دید، تمام درک قبلی خود از ذن را از دست داد و فریاد زد: “چقدر اشتباه کردم! چقدر اشتباه کردم! پرده را بالا بیاورید و جهان را ببینید.”
- هر چیز- هر چند کوچک و ناچیز- که روح را مشغول سازد، از ادراک الاهیتان باز دارد. دیدنی ها را- جز با نادیدنی نتوانیم در یافت! مایستر اِکهارت
- شما آن چشم ها را می بینید که به نظر می رسند، اما آنها مانند تصاویر در حمامی هستند: آنها نمی بینند. تصویر ظاهر می شود، ستایشگر ظاهر، گویی دو چشم مرده آن به نظر می رسند. مولانا
- اگر چشم نبود، چه؟ اگر گوش وجود نداشت، چه؟ اگر دهان نبود، چه؟ اگر عقل وجود نداشت، چه؟ اگر کسی مجبور است با چنین شرایطی روبرو شود و میداند چگونه رفتار کند، در کنار پدرسالاران و بوداهای قدیمی است. هر کسی، در آن گروه، راضی است. بلوکلیف دیکورد
- بی چشم و گوش، میبینم و میشنوم! لیه تسو
- بدن یا مغز، به کدام معنا درمییابند؟! با چشم و گوش، ادراک میکنند!؟ فطرتتان است که اساساً پاک و منزه و هنوز کاملا قادر به درک نیست! هوئی- هائی
- هیچ بینندهای جز او وجود ندارد، کسی جز او نمیتواند بشنود، هیچکس فکر نمیکند، هیچکس جز او آگاه نیست. او خود است، حاکم درون، او یک جاودانه است. بریهادرانیاکا اوپانیشاد
- کسی که متولده نشده است، اما میبیند و مینوشد، میخورد و میخوابد. بانکی
- تنها خداست که میبیند و میشنود . العربی
یادداشت ها و نظرات
هنگامی که پسر بچهای بودم، میکوشیدم لبهی جهان را تصور کنم. چیزی که به ذهنم خطور میکرد، دیوار آجری سرخ رنگ بود که لبه هایش از هر سو امتداد مییافت. البته هر گاه این تصوّر به ذهنم میآمد، در مییافتم: سوی دیگر دیوار آجری هم هست و- از این رو- نمیتواند لبهی نهایی باشد.
با دیدن خودم با ذهنی آگاه و از طریق چشم یگانه ام- اکنون- منتهای عالم را مشاهده میکنم: درست همین جا، در دل تجربهام. لیکن جایی شگفتانگیز است: نمیتوانم راست بدان بنگرم. این لبه، چونان دیگر زبانهها نیست که همواره دگر چیزی هم فراسویش باشد و پایانی نیابد: لبهای میان چیزها و هیچ چیز است، خطی روشن نیست، ولی آرام آرام ناپدید میگردد. اما این توصیف کاملاً مورد توجه قرار نمیگیرد، با این وجود در آنجا، در حاشیه جهان به جستجوی بچگی من پاسخ داده شده است.
وقتی دختربچه بودم: شبها، پیش از خواب، در رختخواب دراز میکشیدم و بیشتر تلاش میکردم به خویش بیندیشم و آن چه پیش و پسش بر سرم آمده بود. و آن، بینهایت آگاهی؛ تا آن گاه که به آغاز یا میانه اش رسیدم، که جایی نبود. اکنون، با دیدن از راه چشم یکتا و بیهمتایم، هنوز میتوانم بدان راه بروم: در مرکزش، خویشتن خویشم است که در بردارندهی همهی این آگاهی های غوطهور در آن است. تلاش دوران دخترانگیام، پاسخی در خور یافته است (ایالات متحده ی امریکا).
منبع:
https://www.headless.org/experiments/the-single-eye.htm