امیدوارم حال همهتون خوب باشه تو این حال و هوای زیبای بهاری که بهتازگی از راه رسیده، اسفنده منو زیباتر کرده و من در خدمت شما هستم امروز با یک تمرین جذاب. بچهها، اسم تمرین امروز کاسه صبر یا به قول دختر من لیوان تابآوریه. شده تا حالا که یه روزایی احساس کنید که یه عالمه اتفاقای عجیب و غریب، بد، اعصابخردکن، کلافهکننده براتون میافته؟ توی خونه، توی مدرسه، موقع کشیدن نقاشی، موقع پلّه بالا رفتن، کوچکترین موضوعی که بتونه کمی شما رو ناراحت کنه یا کلافه کنه یا باعث بشه که حس خوبی نداشته باشید.
به این میگن یک تنش یا یک چالش یا یک نگرانی کوچک یا بزرگ. بچهها، اگر بخوایم توانمونو، صبرمونو، حوصلهمونو، اون حالوحوایی که میتونیم کیف کنیم و لذت ببریم رو تشبیه کنیم به یک کاسه، این کاسه صبح که از خواب بلند میشیم چون شب استراحت کردیم، ذهنمون آرامش پیدا کرده، بدنمون آرامش پیدا کرده و خلاصه، حسابی، سرحال و قبراق از خواب بلند شدیم، خورشید خانم تو آسمونه، نور روز رو دیدیم، نور روز خودش قسمت خیلی زیادی از سلولهای بدن ما رو آروم میکنه، شاد میکنه بخاطر همین این کاسه صبح اول صبح خالیه، کفش برق میزنه و آماده است تا ما از روزمون لذت ببریم.
اما کمکم ممکنه در طی روز اتفاقات ناخوشایند، سر و کلشون پیدا بشه از این ور و اون ور. ممکنه یه کاری بکنیم که مامان خوشش نیاد و دعوامون کنه یا به ما امتیاز منفی بده. ممکنه با دوستمون قهر کنیم، ممکنه زمین بخوریم و زانومون زخمی بشه، ممکنه درس امروز رو تو مدرسه خوب یاد نگرفته باشیم، ممکنه توی مهدکودک، موقعی که همه داشتن شادی میکردن و بپربپر میکردن، کسی حواسش به ما نبوده و ما خیلی حال و حوصله خوبی نداشتیم اون روز.
تمام اینا، بچهها، مثل قطرهقطرههای آب میان، میان، میان و اتفاق جالبی که میافته اینه که کمکم این کاسه یا لیوان صبر ما رو پر میکنن.
اصولاً دیگه به طرفای عصر که میرسیم، هم خسته شدیم، هم کمکم نور روز داره تموم میشه، هم این کاسه یکم پر شده. بچهها، من که با دختر خودم صحبت میکنم، بیشتر به این نتیجه رسیدیم که خیلی وقتا وقتی که روز خوبی نداشتیم، طرفای عصر این کاسه لبریز میشه و ممکنه ما دلمون بخواد گریه کنیم. ممکنه خیلی حال بدی رو تجربه کنیم. ممکنه ناراحت و بیقرار باشیم.این اون موقعیه که کاسه ما لبریز شده. ولی یه خبر خوب براتون دارم و خبر خوب اینه که راههای خیلی زیادی هستن برای این که یه مقداری از اون آبی که از ناراحتیها توی کاسه ما جمع شده رو ما بتونیم در طی روز خالی کنیم.
تمریناتی که توی این قسمت میخوام بهتون بدم، تمریناتی هستن که نیاز به نشستن و گوش دادن کامل به این قسمت نداره. و شما در طی هفته آینده باید زحمت بکشید و در طی روز، هر وقتی که یاد این قسمت افتادید و احساس کردید کمکم کاسهتون داره لبریز میشه، یه قسمتی از آبش رو با همین تمریناتی که الان بهتون میگم، سرریز کنید، خالی کنید تا دوباره حالتون بهتر بشه.
یکی از بهترین راهحلهایی که من و دخترم برای این داستان پیدا کردیم، بچهها، با صدای بلند خندیدنه. یعنی شده یه موضوع خندهداری رو برای همدیگه تعریف کنیم و وقتی که با صدای بلند میخندیم، انگار یه قسمتی از اون سرریزیه از بین میره.
یکی دیگه از روشها، بچهها، صحبت کردن با مادر، پدر یا دوست درباره احساس واقعیمونه. یعنی کاملاً بدون این که هیچ قسمتی از احساساتمون رو سانسور کنیم، واقعاً درباره حس اصلیمون صحبت کنیم. این خودش میتونه خیلی کمککننده باشه.
یه روش دیگه، بچهها، خیلی روش جالبیه: روش بغل کردنه! شما میتونید دوستاتونو، معلمتونو، مادرتونو، پدرتونو، فامیلتونو، مادربزرگتونو، پدربزرگتونو، هر کسی که بغلش به شما حس آرامش میده، محکم در آغوش بکشید.
یه روش دیگه نقاشی کشیدنه؛ نقاشی کشیدن از یه چیز جالب یا نقاشی کشیدن از اون حس بدتون. این خودش باعث میشه که اون سختی از توی ذهنتون خارج بشه و کاسهتون یک کم ارتفاع آبش کمتر بشه.
یه روش دیگه، بچهها، استراحت کردنه. یه وقتایی، اگه هر شب 9 میخوابید، وقتی که احساس میکنید دیگه ذهنتون، بدنتون حسابی لبریز شده، میتونید یکم زودتر بخوابید. تجربه زودتر خوابیدن به من و دخترم خیلی کمک کرده.
امیدوارم که این روشهایی که بهتون گفتم به شما کمک کنه و از شما هم خواهش میکنم، اگر روش دیگهای دارید که بهتون کمک میکنه، برای خودتون شخصیسازیش کردید و در مورد شخص شما یا مادر شما یا دوست شما همیشه در همچین شرایطی به دادتون رسیده، برای من پیغام بفرستید.
مرسی که همراه هم بودین. تا قسمت بعدی، خدا نگهدار!