در این اپیزود به تغییرات مهم در روابط نوجوانان با گروه همسالان در اواسط نوجوانی پرداخته میشود. گفتگو حول این محور است که نوجوان چگونه شروع به متمایز شدن از خانواده میکند، چرا تعلق به گروه همسالان اهمیت پیدا میکند، و چگونه والدین میتوانند به جای واکنشهای سرکوبگرانه، با صبر و آگاهی این مرحله رشدی را همراهی کنند. گوش دادن به این اپیزود به شما کمک میکند تا درک عمیقتری از دنیای درونی نوجوان خود پیدا کنید، ترسهای طبیعی والدگری را بهتر مدیریت کنید، و مهارتهایی برای تربیت نوجوانانی مسئول، مستقل و متعادل بیاموزید. امیر : بحث روابط نوجوان با همسالان خودش هستش. یه گفتگوی کوتاهی هم توی این مورد بزنیم با همدیگه که، در اواسط نوجوانی رویکرد و روش نوجوان به دنیای همسالان خودش چه شکلی میشه؟ چه اتفاقی واسهاش میافته؟ الناز : ما در مورد این موضوع در مبحث اوایل نوجوانی یه مقداری صحبت کردیم و گفتیم که نوجوان جذب گروه همسالانش میشه. حالا اینجا یه تفاوتی داره؛ ترکیب گروه همسالان، ترکیبش به هم میخوره. یعنی چی؟ یعنی که من جذب جنس مخالف هم میشم و مهمترین خصیصه در مورد گروه همسالان اینه که من تو سن ده سالگی یا از ده سالگی شاید اگه دختر بودم،فقط دخترها رو میدیدم با اونا معاشرت میکردم ولی الان یه خورده شرایط من فرق میکنه، من پونزده سالمه و من خیلی میتونم جلب و جذب جنس مخالف خودم بشم. امیر : یعنی اگر بخوام یه خورده توی فضای نسبتاً خانوادگی بسته ایرانی نگاه کنیم، مثلاً اگر که الان دختر من که مثلاً ده سالش بود بیشتر با دخترخالهها و دختر عموها و دخترعمهها یا با دختر داییها بازی میکرد، الان که پونزده ساله شده دوست داره با پسر دایی، پسر خاله، پسرعمو و پسرعمه هم تو سن سال خودش یه گفتوگویی بزنه و یه ارتباطی باشه. الناز : دقیقاً و این واقعاً یه چیزی هست که من به پدر مادرم میخوام بگم اجتناب ناپذیره . امیر : هیچ کارش نمیشه کرد، الناز :نه هیچ کارش نمیشه کرد امیر : مگر این که سرکوبش کنی و این فاجعه است . الناز : دقیقاً دیگه. ببین، اگر سرکوبش کنی، سرکوب هم ممکنه نشه و نوجوان بره به سمت پنهان کاری . امیر :آخه سرکوبش هم بکنی، امروز سرکوب میشه. امروز به حرفت گوش میکنه، ازت میترسه، از کمربندت، از فحشت، از توهینت، از تهدیدات میترسه و نمیکنه، ولی بزرگتر بشه، بالاخره میکنه و به اشتباه اونجا البته این کار رو انجام میده. خب، چه اتفاقی میافته؟ دنیاش بزرگتر میشه و ترکیب تیمش عوض میشه، جنس مخالف هم وارد میشه. الناز : بله و شروع میکنه خودش رو متمایز کردن. امیر : چطوری: الناز : یعنی که من دنبال خودمم. متمایز میکنه باورهاش رو، احساساتش رو، افکارش رو از بقیه. ببین، مثال واضح اینه که شاید من قبلاً مثلاً موسیقی پاپ دوست داشتم یا فلان پوشش رو دوست داشتم ، تحت تأثیر دوستانم بودم، گروه همسالان بودم تا قبل از اواسط نوجوانی ، ولی اینجا من الان خودم به این نتیجه رسیدم که ،من مثلاً موسیقی پاپ دوست دارم. من این خواننده رو دوست دارم. من دوست دارم.( من… )و مرتب تأکید میکنن “من این رو دوست دارم” و انگار خیلی خوشحال میگن، خیلی با اعتماد به نفس میگن من دوست دارم اینو . امیر :انگار به یه شناختی از خودم رسیدم. الناز :بله اصلاً داره میره به سمت یه خودشناسی. امیر: که علاقه من از علاقه گروهی که بهش تعلق دارم فرق میکنه. خود متمایز. الناز :خود متمایز دقیقاً و من میخوام خودم رو از شما که یه جهان دیگهای متمایز بکنم . شاید اینجا یکی از بزرگ ترین چالش های والدینه . امیر : چه چالشی؟ الناز : خب، همینه که مخالفتها شکل میگیره دیگه. من میخوام باور و نظر خودم رو تحمیل کنم. نه بابا، جون این درسته؟ امیر : حالا من بگم اینو، میتونم ذهن پدر و مادرها رو بخونم که مثلاً “تو اون دختر سرکشی هستی”. خب من میگم که آهان ببین، تو دوستات خرابت کردن. تو اینجوری نبودی. دختر من این شکلی نبود. من همچین دختری تربیت نکرده بودم. اون دختری که من تربیت کردم تو نیستی. از وقتی با این دوستات میگردی، این شکلی شدی نگاه کن! اما تو دل این جملات یک اشتباه بزرگ وجود داره، ها، که این خودش، علاقههاش داره شکل میگیره. این خودشه. این سخنگوی گروه دوستانش تو خانواده نیست. داره از علاقه شخصی خودش حرف میزنه و داره نشون میده که من از پدر مادر خودم دارم متمایز میشم دارم جدا میشم از نظر فکری ، روانی و…. الناز: میخوام داستانم رو یه جور دیگهای بگم. داستان زندگی شخصیم رو و میخوام قصه زندگیم رو یه جور دیگهای بسازم. یعنی قصهمو یه جور دیگهای تعریف کنم واسه خودم. و به نظرم کلمه “میخوام” برای اینجا خیلی کلمه درستیه. من میخوام که این اتفاق شکل بگیره و من فکر میکنم که اینجا والدین دو تا مشکل دارن. یعنی یکی ترسشون میزنه بالا، اون ترسه و من فکر میکنم که برای اینکه روی این ترسه غلبه کنن، پیشنهاد میکنم یه مقدار آگاهی و دانششون رو ببرن بالا. امیر : آره، موافقم. ولی به نظرت واقعاً با آگاهی و دانش میره بالاتر؟ الناز : نه دیگه، نیاز به تراپی و جلسه و همه اینا هم هست واقعاً. یعنی اگر اینجوری بود که خب با کتاب و اینا، همه خیلی عوض میشدن و درست میشدن. امیر : ببین، یکی از مباحثی که واسه روابط زوج کنار گذاشتم گوشه ذهنم و میخوام که حتماً در آینده حالا اگه تونستیم با هم دربارش یک پادکستی، یک گپی بزنیم، که حتماً میخوام یکی از موضوع پادکست باشه، این تایتل، این عنوانه: با چه کسانی ازدواج نکنیم؟ و پاسخ در اون پادکست این خواهد بود (با افراد تمایز نیافته ازدواج نکنید ) تمایز نیافته ها چه کسانی هستن ؟ الناز : بند عاطفی شون جدا نشده امیر :تمایز نیافته ها دقیقاً تو همین بحثه تو کسانی هستن که پدر و مادرشون وقتی که این نوجوان میخواست بگه من میخوام، من فکر میکنم، نظر من اینه، احساس من اینه، من هستم، انتخاب من اینه، من انصراف میدم، من انتخاب میکنم، من میخوام که اقدام کنم، من میخوام که این کارو بکنم یا نکنم، تو این مقطع تمایز نیافتگی درواقع کامل میشه. به این شکل که خانواده اجازه نمیدن این نوجوان خودشو از متن خانواده متمایز بدونه و نظرات، افکار و احساسات مستقلی برای خودش قائل باشه. اینجا اون میخ تمایز نیافتگی محکم کوبیده میشه که تو بیست و پنجسالگی، سیسالگی میشه دختری یا پسری که ازدواج میکنه، اما هر روز خونه مادر و پدرشونه. ازدواج کرده، زن گرفته، باباش هنوز بهش پول تو جیبی میده ، کرایه خونهشو باباش میده و میشه اون زنی که وقتی من باهاش حرف میزنم میگه : شوهر من توی این سن ۴۰ سالگی هنوز بهشدت تحت تأثیر والدینه. تمایز نیافتگی اینجاست یعنی این فرد، کسیه که تو دوران نوجوانی وقتی میخواسته متمایز بشه، بگه من میخوام، من هستم، من فکر میکنم، نظر من اینه، احساس من اینه، تو تمام اینا تو سری رو خورده. میتونم خیلی رک و راست بگم که بهش گفتن: خفه شو، بشین سر جات، تو اصلاً بیخود میکنی نظر داشته باشی و این از کجا میاد؟ از اضطراب والدین. ببخشید مجبور شدم این ایده رو ما بین حرف ها بگم و بگم که چقدر این موضوع اهمیت داره . الناز : یک چیزی که میخواهم بگم اینه که اگر این والدین فکر کنن که میترسن که اگر یکی دیگه یه جور دیگه فکر کنه یا تفسیر بکنه، شاید دلیلش اینه که آیا جایگاه من به خطر میافته؟ امیر : همینو میخواستم بگم. تو بگو و این بحث رو بازش کن الناز : من فکر میکنم همون ترس و اضطرابی که میگی و یه موقعی یا یه وقتی واقعا این ،به این معنی من نیستش که من همش میخوام که اجازه ندم به نوجوانم. من یه وقتی یه ترسی دارم. یعنی ترس من اینه که اگر این که اون متفاوت فکر کنه، چه اتفاقی برای من میافته؟ امیر :چه اتفاقی میافته واسه منِ والدین؟ دیگه منو دوست نداره؟ یا من دیگه اون قدرت و اقتداری که به عنوان حاکم بر حق خانواده خودم میدونم رو دیگه ندارم؟ الناز :دقیقاً من فکر میکنم اینا یه سری فرایندهای ناهشیار که حتی خودشون هم آگاه نیستن. امیر : میدونی ریشش کجاست؟ ریشش اینجاست که پدر و مادر فکر میکنن که تو این سن نوجوانی، بیشترین زمانی که نوجوان باید از منِ والدین اطاعت بکنه و محوریت بحث اطاعت داره، که چقدر در فرهنگ شرقی، چقدر فرهنگ خاورمیانهای متداوله، بحث اطاعت در فرزندپروری چقدر رایج و قدرتمندیه. یعنی ریشه داره بهشدت و اینکه والدین بهشدت نگران این هستند که اگر این از من متمایز کنه خودشو، نظر، فکر، احساس و تصمیم و انتخاب مستقل خودشو داشته باشه، دیگه من رو میخواد انکار کنه. الناز :سر من چی میاد؟ این خیلی مهمه. امیر : من احساس بهدردنخور بودن دیگه میکنم. چون یه بچهای دارم که یا مشکلات زندگیم رو وِل میکنم، میچسبم به این بچه، حواس خودم رو باهاش پرت میکنم. چون اگه این بچه الان مشکل نداشته باشه، من مجبورم به مشکلات زندگی زن و شویم با شوهرم یا با زنم فکر کنم. پس باید خودم رو مشغول این بچه کنم و بگم از من اطاعت کن. الناز : امروز به شدت فکرامون نزدیکه همه شده و من میخواستم این جمله رو به این شکل بگم : هر وقت یه کار عجیب و غریب میخواهید بکنید ، یه سؤال از خودتون بپرسید: خب وقتی نوجوان این کار رو میکنه چه اتفاقی داره برای من میافته؟ تو درون من چه خبره که من اینجوری واکنش نشون میدم؟ امیر : احساس پوچی، بیارزشی، بیهودگی، بیمصرف بودن، که باید یکی باشه که من زندگیم رو صرفش کنم ، که در سن 50 یا 60 سالگی بشم مادر قربانی و فداکار که بگم که من همه کار رو واسه بچهم کردم، بچهم یه تُف کف دست من ننداخت. الناز : والدین از خودشون بپرسن که هر موقع من دارم این کار رو میکنم، خودم رو یکم ببینم. امیر : چهارده تا شانزده سالگی زمانیه که مادر عزیز، پدر عزیز، مادر پدرِ بهترین روی کره زمین، بهترین زمانیه که تو باید شروع کنی فوکوست و تمرکزتو از روی بچهت آرومآروم برداری، روی خودت بذاری و اجازه بدی اون تمرکز و فوکوسشو روی خودش بذاره، دنیای شخصی خودش رو زندگی کنه و تجربه کنه. اما با نظارت شما به عنوان والد ،نگفتیم کاملاً بیمصرف شو و نگفتیم کاملاً بیهوده باش، بکش کنار و بیقید و بند ولش کن. نه! ولی یک کم عقب نشینی کن و بهش فضا و میدان بده و بذار خودش زندگی کنه. لازم نیست تو به جاش فکر کنی، به جاش نظر بدی، به جاش حرف بزنی، به جاش احساس کنی، به جاش انتخاب کنی، به جاش انصراف بدی. امیر : شاید این جملهی من خیلی سخیفانه باشه یا خیلی خشمگینانه باشه، اما من به پدر و مادرها بعضی وقتها میگم که: “ببین، مگه تو غیر از یه اسپرم دیگه چی دادی؟ مگه غیر از یه تخمک چی دادی که انقدر مدعی مالکیت بچهت هستی؟” الناز : میخوام به والدین یه چیزی بگم، اگه ما برگردیم، حالا تو اینو حتماً تجربه کردی. وقتی بچهت داره مثلاً تازه داره چهار دست و پا میره، چه کار میکنه؟ امیر : آزمون و خطا. الناز : آفرین آزمون و خطا. چرا اون موقع برای ما جذابه؟ خوشمون میاد، قربون دست و پاشم میریم. یک سالش میشه، چی؟ آزمون و خطاست باز هم، یعنی اون بچه داره دنیا رو تجربه میکنه. الناز : دقیقاً. نه! خیلیا هم نمیذارن بچه زمین بخوره. امیر : اون که دیگه فاجعه ست الناز : دقیقا میخوام بگم که نترسن و اجازه بدن. اون فرایند داره به یه شکل دیگه تکرار میشه. امیر : حالا من میخوام این حرف رو توی لا به لای حرفا بگم که به قول تو، مثال قشنگی زدی. اگه اون میخواست راه بره، چهار دست و پا میرفت و پاهاش وایمیستاد و میخوره زمین ، قربونصدقهشم میرفتید. خب چرا حالا اجازه نمیدیم روابطش با همسالان خودش رو آزمون و خطا کنه و یه چیزایی بفهمه؟ الناز : یه جواب اگه بخوام بدم اینکه : «ما فکر میکنیم، ما بیشتر میفهمیم، اون نمیفهمه، اون نمیتونه از خودش دفاع کنه، گول میخوره، آسیب میبینه.» و بعدم فکر نمیکنیم. ما هنوز شاید اون بچهی ۱۵ ساله رو همون یهساله میبینیم که نیاز داره. امیر : پس فقط ترس والدین از کاهش اقتدار خودشون نیست. الناز : نه، قطعا. امیر : یه بخشیش ترس از آسیب دیدن بچههاشونه الناز : بله. که میتونه کاملا ترس طبیعی باشه. ولی من والدین، چیکار کردم برای این ترس؟ قبلش چجوری؟ آخه یه نگاهی به قبلش هم بکنیم. یعنی میدونیم که، یه شبه که یه سری اتفاقها نمیافته. اگر من ریشهم درست باشه، آموزش هم درسته، تربیتم درسته باشه. واقعا این ترس… من بازم تأکید میکنم. ترس، ترس بهجاییه، ولی به اندازه. آیا این ترس رو همه دارن؟ همه به یه اندازه دارن؟ خیلی وقتها اینه که شاید من والد، بهشدت مضطر بی ام و والد کنترلگری هستم. خب این داستانش فرق میکنه. ولی الزاما میخوام بگم که توجیه ، این نباشه که چون میخوایم مراقبت کنیم از تو، داریم این کار رو میکنیم. امیر :درست میگی . پس تا اینجا، این بحث ترس از کاهش اقتدار خود والد ــ که باعث میشه در امور ارتباطی نوجوانشون دخالت کنن و یه بحث دیگه، ترس از آسیب دیدن و آماده نبودن نوجوانه، که این هم یه ترس کاملا طبیعیه. الناز : نه قطعا. الناز : اینجا جنگی شروع میشه و اینکه خیلی وقتها، واقعاً استقلال نیست. یعنی من اصلاً استقلال ندارم، من فقط میخوام مخالفت کنم. تو در کارای دیگهم میمونم، و یه چیز دیگه هم که خیلی مهمه، اینه که یه بچهی ۱۵ یا ۱۶ ساله، یه سری کارها رو انجام داده. امیر : از همون کوچکی باید آموزشش داده .منتها مسئولیت باید متناسب با سن بچه باشه امیر : مثلاً دیدی تو خیابون داری راه میری، یه بچه رو میبینی مثلا زل آفتاب، ساعت دو بعدازظهر، توی کوچه و خیابون خلوت، یه بچهی هشتساله برای خودش داره میره که از سوپرمارکت خرید کنه.من یه وقت هایی میگم آیا این کار درسته واقعا ؟ الناز : دقیقا دفاع کنه، بشناسه و گول نخوره. امیر : وقتی که مراتب رو دونه دونه طی نکرده، پلهی اول، پلهی دوم، میخواد که این قدم بزرگ رو برداره که از پلهی اول بذاره پله آخر، نمیشه. الناز : باید کوچیک کوچیک شروع کنیم و بریم جلو. این مسئولیتپذیری یه آموزشه. امیر : باید یاد بگیریم دندون به جیگر بذاریم، صبر داشته باشیم، به شدت صبور باشیم، به شدت. اینکه انتظار داشته باشی مسئولیتپذیری رو کامل و تمام و کمال الان بفهمه و انجام بده، حتی اگر بچهی من، اگر بچهی تو، اگر هر کسی، مفهوم مسئولیت رو خوب و کامل فهمیده باشه، باز هم خوب و کامل اجراش نمیکنه، چون اجرا، اجرای یک مسئولیت، یک مهارته، نیاز به تمرین داره، اگر واقعاً پدر و مادر میخوان بچهشون سالم و صحیح، و یک فرزند صالح بزرگ بشه، خیلی باید صبر کنن. در طول زمان باید فراز و نشیب رو، بالا و پایین رو بشناسن، و در طول فراز و نشیب به طول زمان بدن که اتفاق بیفته. خب پس، در واقع، اینم نکتهی جالبیه. یکی از چیزها که خیلی مهمه اینه که. نوجوانها رو میدونیم که آدمهای واکنشی هستند. تحریکپذیرن، بسیار. هر چیزی میتونه اینا رو سریع تحریک کنه. در اولین قسمتهایی که راجعبه اوایل نوجوانی هم حرف میزدیم، بحث ما این بود که، نوجوانها به سرعت هیجاناتشون تحریک مشه و به سرعت دوست دارن واکنش نشون بدن و ابرازشون کنن. مهارت بازداری هیجانی رو ما که بزرگسالیم خیلی نداریم خودمون. حالا اونا قطعاً کمتر از ما دارن. ما هم نوجوان بودیم، قطعاً خیلی کمتر از الان داشتیم. الان پختهتر شدیم. نوجوانها آمادهی واکنش نشون دادن هستن که عمدهی این واکنشها میتونه لجبازی باشه، میتونه انزوا و افسردگی باشه، میتونه پرخاشگری باشه، میتونه قانونشکنی باشه، میتونه تمرد باشه، خیلی چیزا میتونه باشه. ما فکر میکنیم یکی از منطقیترین توصیههایی که میشه به پدر و مادرها کرد توی این بحث، اینه که از تحریک این روحیهی واکنشی جلوگیری کنن و از همه مهمتر، اینکه خودشون هم در مقابل این نوجوان واکنشی رفتار نکنن. امیر : برای آموزش اون اخلاقیات ، برای اون استقلاله، برای اون مسئولیتپذیریه ، وقتی پدر و مادر خودشون واکنشی رفتار میکنن، وقتی پرخاشگرانه، وقتی سرکوبگرانه، وقتی مقتدرانه و بهاصطلاح یه جورایی زورگویانه و سلطهجویانه رفتار میکنن، یا حتی وقتی پدر و مادرها بسیار هیجانی و مضطربانه رفتار میکنن نسبت به امور نوجوانشون، مشکلاتشون یا رفتارهایی که از نوجوانشون میبینن، این فقط گرفتار شدن در یک چرخهی معیوبه و این چرخه باعث تشدید مشکل در خانواده میشه. امیر : اصلا شاید شروع کننده این بحث والدین باشه . والدین داد میزنن که اونم داد میزنه ،فحش میدن که نوجوان هم فحش میده ،توهین میکنن که توهین هم میبینن و تحقیر میکنن و …. الناز : یعنی والد باید یکم به رفتار خودش نگاه کنه! دوباره برگردن به خودشون جمله ای که تو گفتی. امیر : آره، یا حتی میتونم میگم تو لجبازی میکنی که اونم لجبازی میکنه ، تو کینه توزی میکنی که اونم با تو کینه توزانه رفتار میکنه . منظور من نیستش که سر منشا همه مشکلات والدینه . نه، قطعا منظور این نیست. ولی بحث اینکه اگر تو خودت یه بزرگسال واکنشی باشی که فقط میخوای واکنش ناگهانی و هیجانی نشون بدی ، چه انتظاری از نوجوونه میتونی داشته باشی؟ در مواجهه با این مسئله رشدی که باید خیلی باشون ظریف و سنجیده و دقیق رفتار کنی. الناز : و تو جنگ قدرت نیفتن واقعا با نوجوون، چون من فکر کنم تهش جز بازندگی برای جفتشون هیچی نداره. برای نوجوون آسیبه، برای پدر مادران یه جور دیگه آسیبه. امیر :به نظر تو در جمع بندی این قسمت از بحثمون ، این تعادل بین استقلال و مسئولیت چجوری اتفاق میفته؟ غیر از نکنه ای که قبلا گفتیم . اینکه ،اقتدار جویانه رفتار نکن، سلطه جویانه نکن نباش واکنشی نباش مثلا مسئولیتو به تناسب سن به اصطلاح بده از این که تو رو نفی میکنه، نترس .اون با گروه همسالانش به اصطلاح یه خورده الان باید بیشتر خودشو هم رنگ کنه و بعد خودشو متمایز میکنه میخواد نظرات شخصی داشته باشه خودشو خاص ببینه، خودشو خیلی جدا ببینه نظر دیگه ای داری که غیر از اینا چجوری این تعادل میشه ؟ الناز : آره، من میخواد بگم که تو جمع بندی همه اینا یه مسئله خیلی مهمه و همه اینایی که من فکر میکنم راجبش داریم صحبت میکنیم برمیگرده به یه آیتم ،اینکه روش و شیوه ی فرزندپروری من چی بوده ؟ یا چی باشه ؟یعنی مثلا ما خیلی شیوه های مختلف داریم من فکر میکنم ما یه روش درست و مقتدرانه داشته باشیم یعنی یه جوری رفتار بکنیم که توش تعادل باشه یعنی که نه این که من یه والده بسیار آسان گیر باشم که حد و مرزی نداریم و میگیم که تو این خونه فرزندسالاری . امیر : من دیدم اینجور پدر مادر هارو و بعد پاسخاشون چیه؟ میگن: مثلا پدر مادر بچهت این کار رو کرد میگن ولش کن بابا مهم نیست ، یا میگن :درست میشه ولش کن ای بابا تو هم چه چیزایی واست اهمیت داره، مثلا اینجور پاسخ ها رو میدن معمولاً. الناز : یا این که دیگه از اونوره بوم افتادن سفت میگیرن ،سفت و دیکتاتوری ،خشک ،قوانین خشک شیوه استبدادی امیر : یعنی اگر شیش شد نه و نوجوان نیومد خونه و شیش و یک دقیقه شد اون شب قطعا توی اون خونه یک دعوا و یک بحران بزرگ به وجود میاد . یعنی تو باید رأس شیش خونه باشی. الناز : آره ولی حالا میتونین بررسیش بکنیم خب اصلا چی شد که تو شیش نیومدی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ بیا با هم صحبت بکنیم ،پس بهترینش اینکه من یه والد مقتدر باشم ولی در عین حال والدی باشم که به نوجوانم فضا بدم . امیر : این فرزندپروری قاطعانه یا مقتدرانه چه ویژگیهایی داره ویژگی اصلیش چی هست ؟ الناز : یعنی این که من والدی هستم که تو جایگاه خودم هستم یعنی اون هد خانواده بالای خانواده رأس امور هستم . ولی در عین حال ما یه فضایی ایجاد میکنیم فضایی صمیمانه امیر : با اینکه من رئیس خانواده هم ولی با تو بسیار صمیمی و با محبت و گرمم. الناز: دقیقا و من این شرایط رو ایجاد میکنم که تو هم بتونی در این شرایط حرف بزنی، تبادل نظر بکنی ،مهمی که تو رو بشنوم، میشنومت احساسهایی که داری تجربه میکنی. یعنی اینکه در یک کلام تو هم هستی تصمیمها رو فقط من نمیگیرم باز هم برمیگردیم به اون تناسابه امیر : حالا اگر این پدر مادری که انقدر رأس و امور میدونند با بچههاشون صمیمی هم هستند. حالا اگه این بچه یه حد و مرزی رو شکست رعایت نکرد این پدر مادر صمیمی چه برخوردی میکنن با حد و مرزی که زیر پا گذاشته شده ؟ الناز : در خانواده ای که صمیمیت بین آدما شکل گرفته هم مرز هاشون مشخصه یعنی مرز من به عنوان پدر مادر با بچم مشخصه ،اولا این مرزه شکل گرفته من با بچم توی یه تیم نیستم یک کدومه از والدین جدا دقیقا من توی تیم شوهرم هستم یا شوهرم توی تیم من هستش و توی این شرایط وقتی اون پایه شکل گرفته باشه اگر این که یه اتفاقی افتاد فاجعه صورت نمیگیره برای اینکه توی هر شرایطی ممکنه توی هر خانواده این اتفاق بیوفته امیر : برخورد بدی نمیکنن باهاش . شاید بخورد صورت بگیره ولی مهم اینه که برخورد چی باشه . الناز : برخورد اینه که ما میشینیم در موردش این شرایط حرف میزنیم که چه اتفاقی افتاد؟ در مورد کار بدی که تو کردی حرف میزنیم در مورد اون کار صحبت میکنیم مشخص و ویژه ،یه مثال بزنیم اینه که ما همیشه قوانینمون نه شب بوده هشت شب بوده، یهو خیلی فاصله افتاده و شده ،ده شب امیر : مثلا بچه بی مهابا ساعت 11 شب اومده خونه ،قرار بوده هشت خونه باشه 11 اومده الان اون پدر یا مادر صمیمی آیا میاد میگه : الهی بچم قربونت برم مثلا پسرم دخترم اشکال نداره دیر اومدی یا اگه برم دعواش کنم صمیمیتمون مختوش میشه میترسه مثلا یا نه اگه برخورد میکنه علارقم اینکه صمیمیه ،اما جدیت و قاطعیت رو سر اینکه تو مرز رو شکستی حد دو زیر پا گذاشتی ام حفظ میکنه و اون توبیخ رو میده بهش. الناز : دقیقا یعنی مثلا سه شب پشت سره هم داره تکرار میشه. یا اصلا تو شب ها انگار این بچه قانونه یادش رفته این نوجونه، خب حالا من چیکار میکنم؟ فریاد میکشم ؟راهش نمیدم ؟فحش میدم ؟ من یه والدی داشتم با پسرش میامدن جلسه تراپی ،دقیقا این کاری کرده بود که پسره رو از خونه انداخته بود بیرون چون دیر اومده بود. از خونه انداخته بود بیرون بعد میگفت چرا این شکلی شده ؟یه روز تو خونه این میخوابید ،یه روز تو خونه اون می خوابید یه روز تو پارکینگ می خوابید و همسایه ها امده بودن گفته بودن این چه حرکتیه ؟ بعد میگفت خب دیر اومده. این کار سختگیرانه ای که اون والد کرده بود باعث شده بود بچه شوک بشه و متوجه نشده بود که اتفاقا تو با این کارت بهش یاد دادی که چه کار بکنه از این به بعد، یعنی یه فضا داده که میتونی تو پارکینگ باشی، حالا خیلی هم اتفاق نمی افته ،بیرون از خونه هم خیلی جای بدی نیست ،جذابه بعضی وقتا. یعنی ما والدین خیلی وقتا متوجه نیستیم که با رفتارمون چقدر چیزهای بد به بچه همون یاد میدهیم. امیر : یکی از جمله های ایرانی که من میشنوم اینه که (از خونه میندازمت بیرونا ) ، یا اگه دفعه باید این کارو بکنی از این خونه پرتت میکنم بیرون . اضطراب و تهدید خیلی جدیه واسه یه نوجوان خیلی اضطراب زا هستش و ترس از دست دادن و تشدید میکنه . یا این جمله که (جمع کن از این خونه برو بیرون اگه میخوای اینجوری باشی ) خیلی تحدید بزرگیه . الناز : اون هم خیلی وقت ها میخنده بهشون امیر : یا شاید بترسه . یا شاید بچه پرو بازی در میاره لبخند میزنه که بگه من کم نیاوردم ، و میگه : آره میرم خونه دوستام . تهش این جواب رو میده ولی این که تو به خاطر یک عمل برخلاف قوانین و قواعد خانوادگی یک چنین مجازاتی رو میذاری و از بدنه ی خانواده میخوای اخراجش کنی خیلی سنگینه. الناز : ما باید ببینیم که واقعا واسه یه خطای کوچک اینقدر این نوجوان مستحقه که یه سری رفتار ببینه ؟ ولی تو فضای صمیمانه ما ازش نمیگذریم به هیچ عنوان نمیگذریم، که تکرار بشه .قاطع برخورد میکنیم یعنی واقعا وقتی میگیم باید صحبت کنیم ،باید بشینیم صحبت کنیم. امیر :حتی من پیشنهاد دارم که برای تنبیهی که برای اون نوجوانی که اون حد و مرز رو زیر پا گذاشته اگر میخوایم تنبیه هم در نظر بگیریم ،حتی میتونیم از پیشنهادات خودش واسه تنبیه هم استفاده بکنیم حالا که نوجوان 2 شب مداوم مثلا به جای 8 ، 11 اومدی خونه خودت ترجیح میدی چه جور تنبیهی واست در نظر بگیریم ؟ و واقعا اجرا کنیم . اینا میتونه معانی اون فرزند پروری قاطعانه باشه الناز :بله . و باز هم تاکید میکنم توضیحات فرزندمون رو بشنویم . امیر : حرف بزنیم ،نه که واکنشی بیاییم ، یا واکنشی مثل اینکه وقتی سلام میده جوابش رو ندیم ، قیافه بگیریم ،پشتمون رو بهش بکنیم ،اخم بکنیم ، پسش بزنیم، طردش کنیم ، یا مثلا بگیم : با من حرف نزن برو کنار … الناز : قبل از هر واکنشی ما حرف ها رو بشنویم ولی در انتها رفتار قاطع رو داشته باشیم امیر : یا اون تنبیه ، یا اون جریمه الناز :هر چیزی که به تناسبش باشه ،ولی نگذریم ازش خیلی راحت که عادی بشه . دیدین که بچه ها به خودشون میگن: من شنیدم بابا سه بار این کارو بکنی حله . امیر : آفرین . میگن ولشون کن ،این هارتو پورتش زیاده سه بار این کارو بکنی حله . حرف میزنه پدر من یا مادر من بعد دیگه یادش میره خودش. الناز : پشت گوش نندازیم ببینیم یک بار شاید من میگم که ببینیم چه اتفاقی میفته ولی ما هیچ گوشزد بکنیم مثلا این که عزیزم حواسم بود که دیر اومدی، در این حد کافیه . حالا اگه تکرار میشه چه اتفاقی داره میفته ؟چه اتفاقی افتاده که تو این قانون رو شکستی ؟ امیر : بله دقیقا. مرسی ازت النار . مباحث ما اینجا تموم میشه تو این قسمت و جلسه بعدی درباره اواخر نوجوانی حرف میزنیم و توضیحاتی رو براشون میدیم .از تو ممنونم که امروز بودی با ما وقت طولانی رو گذاشتی و توضیحات خیلی خوبی دادی و امیدوارم که تونسته باشیم با همدیگه این مفاهیم رو روشن تر کرده باشیم ،بو امیدوارم که این محبث تونسته باشه یک چراغی هر چند کوچک در ذهن اونها روشن کرده باشه و مسیر فرزند پروری مسیر والدینی کردن رو واسه اونایی کم هموارتر بکنه .من دیگه حرفی ندارم خسته نباشید الناز : منم از شما ممنونم بابت این فرصت منم امیدوارم که حداقل یک چراغ کوچیکی براشون روشن بشه که برن دنبالش و کشف بکنن و یاد بگیرن و در نهایت نترسن چون وقتی که به ترسی دنبالش نمیرین اون ترس مانع بزرگ میشه و ترسشون اجازه بدن ترسشون رو بشناسن و برن به سمت آگاه شدن خیلی ممنون. ارتباط والدین با نوجوانان – روابط نوجوانان با همسالان و چالشهای استقلال
این که دارم بهت میگم، من شاید غلو میکنم، بیتعارف بهت میگم. ولی به نظرم توی بحث فرزندپروری ایرانی، فاجعه است این آیتم هایی که گفتم ، از نظر کیفیتی فاجعه ست. پدر و مادری که خودش رو مالک بچهش میدونه. مالک جسمش، احساسش، افکارش، نظرش، آیندهش.
الناز : و توجیه پشتش چیه؟
نمیدونم، شاید اینم یه جورایی بهاصطلاح یه دیدگاهی باشه برای خودش.
اما در نهایت در مورد روابط نوجوان با همسالانش، به جمعبندی برسیم؟ چه اتفاقی قراره تهش بیفته ؟
امیر : یعنی زمین میخوره، قربون صدقش میریم!
الناز : فاجعه اینجاست که بچه دو سالش شده و ما میبینیم که نمیتونه درست راه بره
امیر : باورت میشه من کیس داشتم که مادر میگفت: “من از وقتی بچهم به دنیا اومد، میآوردمش تو خیابون، تو گوشهاش پنبه میکردم که آلودگی صوتی اذیتش نکنه.”
و جالب بود این بچه دوچار مشکل شنوایی شده بود و سیستم شنوایی و عصبیش مشکل داشت و دکترها کلی دعواش کردند که: «آخه مادر حسابی، باید اجازه بدی این سر و صداها عصب شنوایی رو تحریک و قوی کنه، چرا این کارو کردی؟» نه، من میخواستم بچهم مغزش مثلا آسیب نبینه. یه داستانهای فکاهی میشنویم که…..
یکی از مهمترین مباحثی که همواره بین والدین و نوجوانا باعث چالش و تنش و در واقع دعوا و مشاجره میشه، بحث مسئولیت و استقلاله . یکی از مهمترین باورهایی که وجود داره اینه که، به اصطلاح، میخوام بگم که والدین خیلی اصرار دارن که بچهشون بسیار مسئولیتپذیر باشه.یکی از مهمترین باورهایی که هست اینه که بچهای که از زیر بار مسئولیت درمیره ،که خیلی هم بحث رایجیه تو خانوادهها، تو خانوادههایی که نوجوان دارن ،بچهای که از زیر بار مسئولیت درمیره، فلان است و بهمان.
شروع میکنن قضاوت کردنش. این بچه آیندهش فلان و دیگه تا آخر عمرش هم نوشتن طرف قراره چی بشه دیگه.
من میخوام بگم که مسئولیت از دیدگاه والدین و نوجوانا آیا تعریف یکسانی داره؟
امیر : چیه این تعریف؟
الناز : از دید بزرگسال، اینه که استقلال برای بزرگسال اینطوری تعریف میشه که نوجوان مسئولیتپذیر باشه، ولی از دید منِ نوجوان، خیلی تعریفش متفاوته.
اینه که من میخوام از زیر دست اینا، از این باید و نباید اینا خلاص کنم. دستوراتشون، قضاوتهاشون، احکامشون، رها شم و ولم کنن.
دو تعریف کاملاً متفاوت.
امیر : پس من میتونم تصور کنم، والدین شروع میکنن به امر دادن که: «تو باید این کار رو بکنی، اون کار رو بکنی، که مسئولیتپذیر بشی.»
نوجوانا شروع میکنن به تَمرد کردن، برای اینکه میخوان خودشون رو مستقل نشون بدن: «نه، من به حرف شما گوش نمیکنم، پس انجامش نمیدم.» جنگ شروع میشه، نه؟
حالا سادهترین کار ، تو بهعنوان یه پدر به من بگو که از چند سالگی بچهت آموزش دادی مثلا تختش رو مرتب بکنه ؟
الناز : بله درسته سن مهمه .
من یه وقتایی میگم: آیا این کار واقعاً درسته؟این مسئولیت رو الان باید بهش بده؟
یا نه، این مسئولیت برای اون بچهایه که وقتی میاد بیرون بتونه از خودش دفاع کنه در مقابل یه غریبه
امیر : پس مسئولیتی که تو از دید والد تعریف کردی، در نهایت باید متناسب با سن بچه باشه.
الناز : مسئولیتپذیری چیزی نیست که یه شبه اتفاق بیفته. این یه فرایند. بهعنوان مثال، به بچهی چهار سالهات میگی وقتی نقاشی میکشی، مداد رنگیهات رو جمع کن بذار توی باکسشون.
هیچوقت گوش نمیکنه ولی تو تلاشت رو کردی .
ولی به هر حال شاید اون موقع یه امکاناتی دادی، شاید یه تنبیهاتی یا یه تشویقهایی در نظر گرفتی که اون بچه یاد گرفته که تو همین حده، دیگه بهش نگفتی که مثلاً کل خونه رو تمیز کنه یا کارهایی که باید خودت انجام بدی رو بندازی گردن اون .
میخوام بگم این فرایند ،تیکهتیکه جلو میره. اگر این که تا الان یک لیوان رو هم جمع نکرده ، دیگه من فکر میکنم بچه ۷ ساله یا ۸ ساله میتونه تختشو مرتب کنه، لیوانش رو بذاره سر جاش.حالا اگه نگم که «بشورش».
بعد مثلاً میای یه شب میگی که: “از فردا، تمام کارهاتو باید خودت انجام بدی!”
من یه سؤال دارم:خودت فکر نمیکنی برای اون بچه این یه جوکه؟
اون به ما میخنده، بعد میگه: “چی شد؟ یه شبه همهچی عوض شد؟!”
تو هم قطعا اینو تو خانوادهدرمانیهات دیدی.
بعد میان پیش ما میگن: «هیچ کاری نمیکنه.»
بعد میپرسی: “خب قبلاً چیکار میکرده؟”
میگن: “هیچی! من همیشه تختشو مرتب میکردم، مشقشم مینوشتم براش، همه کارهاشو انجام میدادم.” خب چجوری میخوای این اتفاق بیفته
الناز : که متاسفانه خیلی وقتها این کارو میکنن. جهت ابراز قدرت . یعنی انگار یک جنگ قدرته که میخوان بگن “من از تو برترم.
الناز : و من میخوام بگم که این باعث تشدیدش میشه و والدین باید اول از همه به خودشون نگاه کنن. چون هر جوری رفتار کنن،انگار دارن همون نوع رفتار رو در نوجوان خودشون تقویت میکنن. یه کاری میکنن که فیکس بشه، بمونه. انگار دارن این رو آموزش میدن . وقتی که اون داد میزنه و توام داد میزنی به عنوان والدین ،پس داری بهش یاد میدی دفعه بعد اون صداش رو بالا تر ببره اپیزودهای دیگر این فصل: