پرش لینک ها

تکامل (فرگشت) – تفکر نمادین و تولد هنر (۱۰ سال به بالا)

در این اپیزود، به یکی از نقاط عطف شگفت‌انگیز در مسیر تکامل انسان می‌رسیم: زمانی که انسان نه‌ فقط برای بقا، بلکه برای بیان معنا، احساس و داستان، شروع به آفرینش کرد. از نقاشی‌های اعجاب‌انگیز غارها تا مجسمه‌های نمادین، با ما همراه شوید تا کشف کنیم چگونه ذهن انسان وارد دنیای نمادها، تخیل و هنر شد و چرا این نقطه‌ی عطف، آغاز تولدی تازه برای فرهنگ و آگاهی ما بود.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

تکامل - تفکر نمادین و تولد هنر

سلام بچه ها!

تا حالا به این فکر کردین که چرا ما انسانها نقاشی میکشیم، شعر میگیم، داستان مینویسیم یا موسیقی میسازیم؟

چرا وقتی آسمون نارنجی میشه، حس غریبی بهمون دست میده؟ یا چرا یه مجسمه ی کوچیک میتونه ما رو تحت تأثیر قرار بده؟

جواب همه ی این سوالها، به یه نقطه ی عجیب و شگفت انگیز توی تاریخ انسان برمیگرده جایی که ما فقط به «زنده موندن» فکر نمیکردیم، بلکه دنبال معنا، زیبایی، و نماد میگشتیم.

حدود ۴۰ هزار سال پیش، یه اتفاق عجیب توی ذهن انسانها افتاد اونا دیگه فقط دنبال شکار و زنده موندن نبودن؛ شروع کردن به کشیدن چیزهایی که توی ذهنشون بود، روی دیوار غارها.

توی غارهای فرانسه، اسپانیا، و اندونزی، نقشه ایی پیدا شده که باورنکردنی ان:

گاو وحشی، اسب، گوزن، شیر، و حتی کرگدن با جزئیاتی مثل حرکت پاها، چین و چروک پوست، و بازی نور و سایه .بعضی نقاشی ها با چند رنگ ساخته شده ن، یعنی انسانها از خاک، زغال و مواد طبیعی استفاده میکردن تا رنگ بسازن و ترکیب کنن.

ولی سؤال مهم اینه :چرا؟ چرا یه انسان اولیه، باید وقت و انرژی خودش رو برای کشیدن یه اسب روی دیوار یه غار تاریک صرف کنه؟

دانشمندها جواب قطعی برای این سوال ندارن، اما چندتا فرضیه ی خیلی جالب وجود داره بیاید باهم بررسیشون کنیم:

ممکنه نقاشی ها یه جور برنامه ریزی ذهنی برای شکار بوده باشن. مثل اینکه انسانها با کشیدن تصویر حیوان، تمرکز میکردن یا «احساس میکردن» کنترل بیشتری روی اون دارن. مثل تمرین ذهنی قبل از نبرد!

بعضیها معتقدن که این نقاشیها بخشی از آیینها و باورهای مذهبی یا جادویی بوده ن. انسانها فکر میکردن با کشیدن تصویر حیوان، میتونن کاری کنن که شکار موفقتری داشته باشن، یا با «روح حیوان» ارتباط برقرار کنن.

خیلی از نقشها فقط تصویر حیوان نیستن کنارشون نمادها، نقطه ها، و اشکال خاصی کشیده شده .شاید اینا اولین شکلهای نوشتن یا نشانه گذاری بودن. انگار انسانها داشتن یه زبان تصویری اختراع میکردن تا با هم حرف بزنن، حتی وقتی اونجا نبودن.

توی غارهایی مثل «سولاوسی» در اندونزی یا «ال کاستییو» در اسپانیا، نقشه ایی از دست انسان روی دیوار دیده میشه؛ انگار طرف دستش رو روی سنگ گذاشته و دورتادورش رو رنگ زده.

 این فقط یه نقاشی نیست یه جور اعلام حضوره. یه جور امضا. مثل اینکه بگه:

«من اینجام بودم. من آدمم. من فکر میکنم.»

در نهایت، این نقاشی ها یه نشونه ن از اینکه انسان شروع کرده بود به زندگی در دو دنیا: دنیای واقعی و دنیای ذهن.

برای اولین بار، چیزی که دیده نمیشه، روی دیوار ظاهر شد و اون لحظه، هنر و تخیل متولد شد.

در کنار نقاشی، انسانها شروع کردن به ساختن مجسمه ها و اشیای نمادین.

یکی از قدیمیترین مجسمه ها، ونوس ویلندورفه؛ پیکره ی کوچیکی از بدن یک زن که حدود ۲۵ هزار سال پیش ساخته شده. این مجسمه شاید نشان دهنده ی باروری یا زنانگی بوده.

جالبه که توی نقاط مختلف دنیا، شکلهای مشابهی از این مجسمه پیدا شده؛ انگار انسانها در جاهای مختلف، یه حس مشترک داشتن.

تا قبل از این، انسانها فقط به چیزهایی فکر میکردن که مستقیم جلوی چشمشون بودن :غذا، خطر، پناهگاه.

ولی از یه جایی به بعد، مغز انسان شروع کرد به فکر کردن درباره ی چیزهایی که دیده نمیشن.

اینکه یه نقش روی دیوار، میتونه نماینده ی یه حیوان واقعی باشه .اینکه یه مجسمه ی کوچیک، ممکنه نماد قدرت یا عشق یا زندگی باشه. یا اینکه میشه با نشونه ها و نمادها، احساس یا پیام رو منتقل کرد. این دقیقاً همون چیزیه که بهش میگن تفکر نمادین یا انتزاعی.

وقتی انسان تونست به جای اشیای واقعی، نمادها رو توی ذهنش نگه داره، یه دنیای جدید باز شد دنیای داستانها.

حالا دیگه فقط نمیگفتن «اونجا یه گوزن دیدم»، بلکه میگفتن:

«یکی بود، یکی نبود… یه گوزن جادویی اومد تو خوابم و گفت که بارون میاد.»

و این یعنی: تخیل، آینده نگری، هویت جمعی و آیین و فرهنگ

از اینجا به بعد، ذهن انسان دیگه فقط دنبال بقا نبود، بلکه به دنبال معنا بود.

حالا بیاید ببنیم چرا این تغییر اینقدر مهمه؟

تفکر نمادین، ما رو از تمام موجودات دیگه جدا کرد .هیچ حیوانی روی زمین تا حالا داستان ننوشته یا مجسمه نساخته. فقط ما آدم ها بودیم که از سنگ یه اسب ساختیم، از خاک یک چهره، و از ذهن، یک جهان. و این همون چیزیه که مغز بزرگ و پیچیده مون بهمون هدیه داد: توانایی دیدن چیزی که نیست، و تبدیلش به چیزی که هست.

 اگه این قسمت هم براتون جالب بود، حتماً با ما توی قسمت بعدی هم همراه بمونین. ما هنوز اول راه این راز بزرگ تکاملیم!

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.