پرش لینک ها

مدرسه صبحگاهی خورشید – روز ششم (۳ تا ۱۰ سال)

در این قسمت، آگوشی و قارچ فرفری و دیگر حیوانات جنگل، در کنار یگدیگر درباره اصول دوست‌یابی در مدرسه‌ی خورشید، داستانی پر از مهربانی و آموزش ارزشمند ارتباط با دیگران رو یاد میگیرند . کودکان در این قسمت با ماجرایی جذاب همراه هستند که به آن‌ها نشان می‌دهد چگونه دوست خوبی باشند و با شجاعت، دوستی‌های ارزشمند ایجاد کنند. این قسمت روایتی الهام‌بخش برای کودکان و والدین هست، با پیام‌هایی آموزنده برای زندگی اجتماعی بهتر!

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

مدرسه صبحگاهی خورشید - روز ششم

صبح دیگری از راه رسیده بود و جنگل پر از صدای پرنده‌ها و بوی تازه برگ‌ها شده بود. بچه‌های مدرسه‌ی خورشید به سمت کلاس می‌رفتند. توی حیاط، مثل همیشه سروصدا و هیاهوی بچه‌ها بلند بود، اما یک نفر از دور فقط نگاه می‌کرد و توی فکر بود، اون کسی نبود جزء طوطی رنگارنگ.

طوطی کوچولو به بچه‌ها نگاه می‌کرد که با هم بازی می‌کردند و می‌خندیدند. آگوشی بالای یکی از شاخه‌ها پرید و با صدای بلند گفت:
“قارچ فرفری! بیا منو ببین که می‌تونم از اینجا تا اون شاخه بعدی بپرم بدون اینکه بیوفتم.

قارچ فرفری که مشغول جمع کردن گل‌های وحشی بود، خندید و گفت:
حواست باشه نیفتی‌!

اما طوطی کوچولو همچنان ساکت گوشه‌ای ایستاده بود . به نظر می‌رسید داره فکر میکنه . اون آهسته گفت:
“چرا نمی‌تونم مثل بقیه راحت با کسی حرف بزنم؟”

خانم خرسه که تازه از راه رسیده ، متوجه سکوت طوطی کوچولو شده بود . با لبخند نزدیک اون امد و گفت:
“صبح بخیر، حالت خوبه؟ چرا با بقیه بازی نمی‌کنی؟”

طوطی که نمی‌خواست خانم معلم بفهمه ناراحته، سرش رو پایین انداخت و آروم جواب داد:
“نمی‌دونم… نمی‌دونم چطور باید باهاشون حرف بزنم یا بازی کنم.”

خانم خرسه لبخندش رو کمی بزرگ‌تر کرد و مهربانانه گفت:
“باشه عزیزم، نگران نباش. امروز یه درس خیلی خاص داریم که به همه‌تون کمک می‌کنه چطور دوست پیدا کنید و چطور دوست خوبی باشید.”

خانم خرسه با صدای بلند ادامه داد:
“بچه‌ها! بیاید توی کلاس. امروز قراره درباره یه موضوع خیلی مهم با هم صحبت کنیم  .که اسمش دوست‌یابیه !”

همه بچه‌ها دور میز گرد نشستند. خانم خرسه روی تخته نوشت:
“دوست خوب کیه و دوست خوب یعنی چی؟”

بعد برگشت و از بچه‌ها پرسید:
“خب، به من بگید… به نظرتون دوست خوب بودن یعنی چی؟ چی باعث می‌شه یه نفر دوست خوبی باشه؟”

آگوشی که نمی‌تونست یک جا بند بشه  و روی صندلیش بالا و پایین می‌رفت، دستش رو بالا برد و گفت:
خانم با اجاااازه … به نظر من دوست خوب کسیه که توی بازی‌ها بهت کمک کنه.

قارچ فرفری که کنارش نشسته بود، گفت:
“ولی به نظر من باید اول به حرفای بقیه گوش بدیم. اگه فقط خودمون حرف بزنیم و حواس‌مون به دوست‌مون نباشه، دوستی یعنی چی؟”

خانم خرسه با احترام سری تکان داد و گفت:
“درست می‌گی قارچ فرفری. گوش دادن بخش خیلی مهمیه. کسی دیگه نظری داره؟”

طوطی کوچولو دست به سینه نشسته بود و ساکت نگاه می‌کرد؛ انگار می‌ترسید چیزی بگه. اما آگوشی که متوجه سکوت اون شده بود، لبخندی زد و گفت:
طوطی کوچولو، حالا تو بگو. به نظرت دوست خوب یعنی چی؟”

طوطی کوچولو با تردید گفت:
“نمی‌دونم… شاید… شاید کسی باشه که تو موقع ناراحتی کنارت باشه.  ولی… نمی‌دونم چطور خودم می‌تونم دوست خوبی باشم.”

 خانم خرسه لبخند زد و گفت:
“یه داستان براتون دارم که شاید بتونه کمکتون کنه. خیلی وقت پیش، وقتی من یه خرس کوچولو بودم، نمی‌دونستم چطور باید با دیگران دوست بشم. همیشه می‌ترسیدم که اگه چیزی بگم، بقیه از من خوششون نیاد. اما یه روز یه سنجاب مهربون اومد پیشم و گفت: “سلام! دوست داری با هم بلوط جمع کنیم؟”

من یه کم خجالت کشیدم، ولی بعد گفتم: “باشه!” وقتی باهاش بازی کردم، فهمیدم چقدر راحته که فقط با یه کلمه ساده مثل “سلام” دوست پیدا کنی .

برای اینکه این درس رو عملی کند، خانم خرسه یک بازی طراحی کرده بود. اون گفت:
“بچه‌ها، همگی توی گروه‌های دوتایی تقسیم بشید. هر گروه باید یک مکالمه رو شروع کنه. بعد باید به هم شروع به صحبت کردن بکنید تا باعث بشه فکر کنید واقعاً با هم دوستید.”

آگوشی فوری طرف قارچ فرفری رفت و گفت:
“خب، ما که همیشه دوستیم، ولی حالا چطور حرف بزنیم که از اینم بیشتر دوست بشیم؟”

قارچ فرفری خندید و گفت:
“مثلاً می‌تونی بپرسی که امروز من چیکار کردم؟ یا مثلاً بهم بگی چطور می‌تونم توی کارهات کمکت کنم.”

آگوشی کمی فکر کرد و پرسید:
“خب، امروز کجا این گل‌های قشنگو جمع کردی؟”

بعد از سوال آگوشی همه بچه های کلاس شروع به پرسیدن سوال و صحبت کردن با هم کردن . کلاس پر از هم همه و سرو صدا شده بود

اما در اون بین  ،  طوطی  کوچولو که هنوز شک داشت  ،اون با تردید  پیش یکی از بچه‌ها رفت و یا آرومی و خجالت گفت:
“سلام… حالت خوبه؟ دوست داری با هم حرف بزنیم؟”

دوستش لبخند زد و جواب داد:
“آره! خیلی خوبه که اومدی پیشم. بیا از دوستانمون بیشتر یاد بگیریم.”

چند دقیقه بعد، طوطی کوچولو پیش آگوشی و قارچ فرفری رفت و آرام گفت:
ببخشید  یه سوال دارم … اگه حرفی نداشته باشیم که به هم بزنیم چی؟ مثلاً اگه ندونیم چی بگیم؟”

آگوشی که همیشه جواب آماده داشت، به شاخه درختی اشاره کرد و گفت:
“خب، اون وقت از چیزایی که می‌بینیم حرف می‌زنیم! مثلاً می‌تونی بگی اون شاخه چقدر عجیب پیچ خورده، یا مثلاً از طرف مقابلت  بپرسی که چه کاری دوست داره انجام بده یا کلی چیزای دیگه .

قارچ فرفری سرش رو تکان داد و گفت:
“یا اینکه… می‌تونی از چیزایی که دوست داری حرف بزنی. وقتی از دلت حرف بزنی، بقیه هم مشتاق می‌شن باهات حرف بزنن. مهم اینه که مهربون باشی دوست من .

خانم خرسه از همه خواست درباره تجربه‌شون حرف بزنند. بچه‌ها یکی یکی گفتند که چطور با همدیگه حرف زدند و حس بهتری پیدا کردند.

طوطی کوچولو که حالا دیگه خجالت نمیکشید با لبخند گفت:
“امروز فهمیدم که دوست پیدا کردن ترسناک نیست. فقط باید اولین قدم رو بردارم.”

قارچ فرفری با انرژی گفت:
“و مهم‌تر از اون، همیشه با مهربونی شروع کنی! من از امروز می‌خوام بیشتر به دوستام اهمیت بدم.”

خانم خرسه با لبخند گفت:
“بچه‌ها، یادمون باشه که دوستی یعنی اینکه هم به دوستامون گوش بدیم، هم با هم خوش بگذرونیم. اما قبل از هر چیزی، باید شجاع باشیم و قدم اول رو برداریم.”

بعد از اون مدرسه به پایان رسید و بچها با دوستاشون راهی خونه شدن و اونها یاد گرفتن باید باهم صحبت کنن تا برای هم دوست های بهتری باشن.

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.