سلام دوستای عزیزم!
میدونید، بعضی وقتا ذهن ما پر از فکرهای جورواجور و نمیتونه آروم بشینه. شاید در حال فکر کردن به کارهای مدرسه باشه یا شاید داره به بازیهای هیجانانگیز فکر میکنه! ولی آیا میدونستید میتونید ذهن خودتون رو به جایی خیلی قشنگ ببرید، فقط با قدرت تخیل؟ بله، تخیل ما میتونه مارو به همه جا ببره .تخیلی مثل داشتن دو تا بال جادویی به ما اجازه میده به هر جای دنیا پرواز کنیم! امروز من و شما قراره یاد بگیریم که چطور با تخیلمون به آرومترین و خوشحالترین جاهای دنیا سفر کنیم.
حالا آمادهاید که با میا و دوست قدیمی ما لونا یاد بگیریم که چطور از این بالهای تخیلی استفاده کنیم؟ بیایید شروع کنیم!
یه روز آفتابی، میا توی باغ کوچیک خونهشون نشسته بود و داشت نقاشی میکشید. توی نقاشیهاش، یه دنیای خیلی بزرگ و قشنگی ساخته بود: کوههای بلند، رودخونههایی با آبهای شفاف، دشتهای پر از رنگینکمان و حتی یه قلعه که روی ابرها معلق بود.
اما وقتی نقاشی تموم شد، آهی کشید و گفت: «کاش میشد واقعاً برم به اینجا، کاش میتونستم حس و حال بودن تو اینجا رو تجربه کنم…» بعد از چند لحظه، یه صدای آشنا شنید:
“سلام میا! چی شده که اینقدر تو فکر فرو رفتی؟”
میا سرش رو بلند کرد و لونا، پروانهی آبی کوچولو و مهربون خودش رو دید که بالزنان کنار دستش نشست. میا گفت:” میخوام به دنیای نقاشی هام سفر کنم لونا، اما نمیشه…”
لونا با مهربونی توی هوا چرخی زد و گفت: “چرا ما میتونیم این کار رو انجام بدیم”
میا با هیجان گفت: “واقعا! چحوری؟”
لونا خندید و گفت: “خیلی سادهست، تو فقط نیاز داری دکمه تخیلت رو روشن کنی و با ذهنت به دنیای تخیلت سفر کنی”
میا با کنجکاو گفت: “دنیای تخیل ؟ چطوری این کارو کنم؟”
لونا به سمتش نزدیک شد و گفت: “بیا با هم انجامش بدیم. من کمکت میکنم قدمبهقدم یاد بگیری.”
لونا گفت: “اول از همه، یه جای راحت بشین یا دراز بکش. چشمهات رو ببند و با چند تا نفس عمیق بدنت رو آروم کن. اصلاً عجله نکن، فقط حس کن که همه چیز دور و برت آرامه.”
میا چشمهاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید.
(برای کودکان): بچه ها شما هم همین حالا یه جای آروم بشینید یا دراز بکشید. چشمهاتون رو ببندید، دستهاتون رو کنارتون بذارید و هر کاری که میا میکنه رو شما هم انجام بدین.
(3 بار نفس عمیق به صورت تمرین عملی)
لونا گفت: “حالا تصور کن که دو تا بال سبک و قوی از پشتت بیرون اومده. این بالها بهت کمک میکنن به جایی که دلت میخواد، پرواز کنی. میتونی بالهات رو ببینی؟ چه رنگی هستن؟”
میا گفت: “وای، بالهای من یه طرفش طلاییه و طرف دیگهش آبی شفافه!”
(برای کودکان): بچه ها شما هم بالهاتون رو تصور کنید. اونا چه رنگی ان؟ نور دارن؟ این بالها برای تو ساخته شدن، پس خاص تو هستن.)
لونا ادامه داد: “حالا تصور کن که آروم بالهات رو باز کردی و اولین قدم رو از زمین بالا رفتی. اول انگار داری شناور میشی، بعد کمکم سبکتر میشی و بلندتر میری.”
لونا گفت: “حالا به جایی فکر کن که همیشه دلت میخواست بری. یک دنیای خیالی که فقط مال تو باشه. میتونی روی ابرهای نرم راه بری، یا توی یک جنگل پر از گلهای رنگارنگ قدم بزنی، یا حتی کنار یک دریا استراحت کنی. اونجا کجاست؟”
میا با لبخند کوچیک گفت: “من دوست دارم به یک جزیرهی آروم برم، جزیرهای که همهاش پر از درختهای سبزه و پرندههای قشنگ آواز میخونن.”
(برای کودکان): بچه ها شما هم به جایی که دوست دارید فکر کنید. اونجا ممکنه یه دشت باشه، یا یه قلعه بلند… هر جایی که عاشقشید.
لونا گفت: “حالا که حسابی توی دنیای خیالتون گشتی، وقتشه به آرامی به زمین برگردی. بالهات رو آروم ببند و کمکم روی زمین فرود بیا. “
حالا چشمهات رو باز کن…
میا چشماشو باز کرد. گفت: “چقدر حس قشنگی بود، لونا. انگار واقعاً اونجا بودم!”
بچه ها یادتون باشه که قدرت تخیل خیلی بزرگه. هر وقت خواستید، میتونید با استفاده از تمرین تخیل به هر جایی که دوست دارید برید. جاهایی که فقط توی ذهن شماست و دنیای شخصی و زیبای شما رو میسازه.