پرش لینک ها

کاربرد و اهمیت وجود احساسات ناخوشایند

در این اپیزود، علی دلشاد و امیر قنبری راجع به کاربرد احساسات ناخوشایند، عکس العمل های احساسی و چاشنی های فعال کردن احساسات صحبت می‌کنند

ما سعی می‌کنیم مسائلی رو مورد بحث قرار بدیم که در نظام آموزشی به شکل درست آموزش داده نشدن و ما روزمره باهاشون در ارتباط هستیم.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

گوگل پادکست

Google Podcast

اسپاتیفای

Spotify

علی دلشاد: ما قرار شد در این جلسه راجع به احساسات منفی صحبت کنیم، کاربردشون، اینکه به چه درد می خورن، اصلاً شاید ما تا الان فکر می کردیم احساسات منفی، منفی هستن دیگه، یعنی به کارمون نمی یان، باید زودتر از شرشون خلاص بشیم. احساس اینکه نباید وجود داشته باشن، تمام تلاشمون هم اینه که در زندگی مون به وجود نیان مثل استرس، اضطراب، خشم، ترس، احساس تنهایی و احساسات دیگه ایی که حالا راجع بهشون دونه دونه صحبت می کنیم. مثلاً اگر احساس ناامیدی توی ما به وجود می یاد این احساسیه که نباید باشه و ترسناکه یا ما باید سریع تر از شرش خلاص شیم. امروز می خوایم این ها رو بررسی کنیم که اصلاً این ها از کجا به وجود آمدند و کاربردشون چیه ؟

امیر قنبری: خوب آره، اگه یادت باشه ما اصلاً در مورد اجتناب و پرهیز و دوری کردن یا جنگیدن با همین حس های منفی صحبت می کردیم اصلاً. ببین به قول خودت از جایی که اسمشون را گذاشتیم احساسات بد، خوب تصور می کنیم هر چیزی که بده پس باید حذفش کنیم، باید از بین ببریمش، مثلاً شر باید همیشه توسط خیر از بین بره و این جنگ باید حتماً به نفع خیر و خوشی ها و خوشایندی ها و هر چیز مثبت در نهایت تموم بشه. یه دلیلش اینه که ما به قول خودت اساساً اسمشون رو گذاشتیم بد یا احساسات منفی، هیجان های ناخوشایند، بد. خوب این کلمه ی بد و منفی، این مفاهیم رو به ذهن ما متبادر می کنه که ما باید بجنگیم. باید از بین ببریمشون، این یه دلیلشه که گفتیم اینها رو فکر می کنم. دلیل دیگه اش اینه که خوب علی ما زمانی که یه احساس بدی بهمون دست می ده مثل خشم، ما به خودمون یاد دادیم و یاد هم گرفتیم توی جامعه که خشممون رو باید بیرون بریزیم تا خالی بشیم. حتی جالبه که باورهای غلطی هم حول و هوش ابرازات هیجانی هست مثلاً اینکه توی این مملکت تا داد نزنی کارت راه نمی افته. حالا من اصلاً کاری ندارم که آیا این جمله واقعیه، واقعاً هم بری توی اداره خوب قطعاً یه دادی هم می زنی، خوب قطعا هم یه جایی کارت راه می افته ولی معنی اش این نیست که یه چیز مطلقه و همه جا کار می کنه، یا چون من عصبانی ام، دست خودم نیست،حق دارم که خوب فحش بدم، بزنم، دست به کارهای عجیب و غریب بزنم و این مدلی تخلیه اش کنم. پس چون عصبانیم باید به هر شیوه که شده خودم را از شرش خلاص کنم یا نگاه کنیم وقتی ما غمگین می شیم چی کار می کنیم، افسرده وار زندگی می کنیم و دست از مسئولیت هامون، کارکردهای مؤثرمون،  زندگی روزانه مون، عادات سازندمون، رفتارهای خوبمون می کشیم، فکر می کنیم که چون غمگینیم پس باید غمگین وار و غمگینانه زندگی بکنیم و ناراحتی مون رو این مدلی نشون بدیم. از یه طرف دیگه می بینیم که آدم هایی که اضطراب دارند چی کار می کنند برای خلاصی از این اضطراب خوب چه اتفاقی می افته ؟ چه جوری باهاش می جنگن؟ خوب مثلاً دچار وسواس های رفتاری می شن، هفت بار باید دستشو بشوره تا از شر این اضطرابی که تو وجودش به خاطر کثیفی خلاص بشه یا مثلاً وقتی که اضطراب می گیره برای خلاصی از شر این اضطراب، به پرخوری رو می یاره، یا وقتی که خشمگین می شه یا وقتی که غمگین می شه فرقی نمی کنه، یه دلیلش اینه که ما، همانطور که گفتم یکی از دلایلش اینه که ما شیوه های غیرمؤثری رو با خودمون تمرین می کنیم و خودمون رو عادت می دیم به این شیوه ها و در نهایت خوب یاد می گیریم که هر وقت یکی از این حس های منفی بهمون دست داد این مدلی برخورد کنیم و این مدل از شرش به اصطلاح خلاص بشیم یا باهاش بجنگیم یا هر چیز دیگه ایی، اما به نظرم یکی دیگه از دلایل اصلی که باعث می شه ما با این جور احساسات منفی و ناخوشایند، این مدل رفتارها رو پیش بگیریم که به طور کلی ما اسمشون رو گذاشتیم رفتارهای اجتنابی، اینه که ما خاصیت این احساسات را نمی شناسیم یعنی ما الان این بحث رو اینجوری می خوایم باز کنیم که آقا کاربرد اضطراب تو زندگی من چیه؟ کاربرد غم تو زندگی من چیه؟ کاربرد خشم، ناامیدی، حسادت، حسرت. هر کدوم از این حس های منفی، چه کاربردی در زندگی ما دارن و خوب خیلی جالبه که مطالعاتی در مورد این ها انجام شده و دیدن که بله تجربه ی احساسات منفی برای من آدمیزاد، می تونه فوایدی داشته باشه و این می شه یکی دیگه از قوی ترین دلایلی که به ما می گه آقا لزومی نداره از این احساسات پرهیز کنی اجتناب کنی، باهاشون بجنگی و فکر کنی که اگه می خوای زندگی شادکام و خوشبخت و خوشحالی داشته باشی حتماً باید اینها رو از بین ببری تا بتونی به شادی برسی، در حالی که شادی و غم در زندگی ما منافاتی با هم ندارند. آرامش و اضطراب، دشمنی و ضدیتی با هم دیگه ندارند و این به طور کلی به خاطر عدم شناختی که از ماهیت انسانی خودمان داریم. اینکه من انسان خودم رو فقط مجموعه ای ازاحساسات مثبت تعریف می کنم. خودم را فقط مجموعه ای از رویدادها، موفقیت ها، عملکردهای مثبت، سازنده و پیروزمندی‌ها تعریف می کنم. جایی واسه شکست‌ها، احساسات منفی، تجربه‌های بد، حوادث بد زندگی اصلاً جایی باز نمی کنم. مثلاً یکی از دلایلی که آدم ها تو این دوران نسبت به کوید بسیار شکننده، یه سری از آدم‌ها ، نمی گم همه بسیار شکننده، بسیار مضطربانه یا خشمگینانه یا غمگینانه برخورد می کنن همینه، اصلاً آمادگی برای اینکه با وقایع و رویدادهای منفی زندگی مواجهه بشوند ندارند، پس به نظرم کلیت بحث به این مربوط می شه که ما شناخت درستی از ذات انسانی خودمون نداریم. شناخت درستی از ذات زندگی انسانی خودمون حتی نداریم. اما بریم سر احساسات، دوباره برگردیم به بحث اصلی، اینکه ما گفتیم خوب الان ما می خوایم بگیم که اضطراب خاصیتش چیه در زندگی ما؟ چرا نباید با اضطراب جنگید ؟ به دلیل اینکه اضطراب یک احساس یا یک هیجان یا عاطفه ایی که شما را اصطلاحا motivate می کنه یعنی می تونه به شما اثر انگیزشی بده، برفرض اگر شما اضطراب بعضی از امور، بعضی از وظایف، بعضی از قول هایی که دادی، بعضی از وعده هایی که باید انجام شه یا کارهایی که قبولشون کردی و تعهداتت اگه اضطرابی نسبت بهشون نداشته باشی خوب هیچ وقت انجامشون نمی دی. یا خیلی از آدم ها یه کاری رو عقب می اندازن چون اضطراب زاست، چون وقتی بهش فکر می کنم، وقتی می خوام مطالعه اش کنم، اضطراب می گیرم. پس postpone می کنم. می اندازمش عقب تر، این به خاطر این نیستش که تو از اون کار خوشت نمی یاد.بلکه اون کار تو زندگی تو لازمه. این به خاطر اینکه تو از تجربه ی مواجهه شدن با اون تکلیف، با اون سوژه یا پروژه دچار احساس اضطراب می شی. از اضطرابت داری فرار می کنی، چرا؟ چون اضطراب رو بد طلقی می کنی، نمی شناسی. خاصیتش رو نمی دونی، اضطراب به شما انگیزه می ده.از نظر فیزیولوژیک و جسمانی و روانی شما رو برانگیخته می کنه و کمکت می کنه که بتونی روی اون کاری که نسبت بهش اهمیت قائلی متمرکز بشی و انجامش بدی. حالا اینکه بعضی از آدم ها می یان و اونقدرOverthinking می کنند و اونقدر اشتغال فکری به یه چیزی پیدا می کنن که اون موضوع انقدراضطراب زا می شه که دیگه اصلا نمی خوان انجامش بدن، اینم یه بحث دیگه است. اینم یه نحوه ی برخورد اشتباهه با تکالیف اضطراب زاو یا امور اضطراب زا توی زندگیمونه. اما به طور کلی نگاه کنین در علم پزشکی هم می گن مقداری اضطراب برای بدن شما ضروریه، چون که سیستم ایمنی شما را تحریک می کنه که خوب کار کنه. یعنی اگر ما یک بدن بدون اضطراب داشتیم، یک سیستم ایمنی بسیار ضعیف داشتیم که برانگیخته نمی شد که با باکتری، میکروب، ویروس یا هر چیزی که توی بدن ما هست بخواد مبارزه کنه یا اگر ما یک آدم بی اضطرابی بودیم،  کلا از نظر مغزی و از نظر روانی آدم بی انگیزه ای بودیم. انگیزه ی هیچ کاری رو نداشتیم. انگیزه ی به دست آوردن هیچ چیزی بهمون دست نمی داد. پس نگاه کنین اینجا اضطراب به خودی خود by default یه خاصیتی داره که شما باید یاد بگیرید به عنوان یک مهارت اسمش مهارت هیجانیه، نحوه ی مدیریت و تنظیم هیجانات درونی ات. باید این رو یاد بگیری که چه جوری از این اضطراب به نحوه عملکرد بهتر خودت استفاده کنی نه اینکه از بین ببریش. پس اضطرابی که ذاتاً، ماهیتاً و درونن به سیستم ایمنی شما کمک می کنه، به تمرکز شما می تونه در وهله ی اول کمک بکنه یا می تونه به انگیزه بخشی شما واسه ی اینکه امورت رو انجام بدی کمک بکنه چرا باید از بین ببریش؟ یا مثلاً می ریم سراغ خشم، ما اگر علی هرگز خشمگین نمی شدیم، هرگز برای گرفتن حقمون هیچ حرکتی و اقدامی نمی کردیم. چرا؟ چون جالبه که بین احساس محق بودن و خشمگین شدن یه رابطه ای هست. تو اون زمانی خشمگین می شوی و خشم رو تو درون خودت تجربه می کنی که احساس می کنی حقت رو خوردن، احساس می کنی اونجوری که سزاوار تو بود با تو رفتار نشد، با تو حرف نزدن، به تو احترام نزاشتن،حق تو رو ادا نکردن، برآوردش نکردن. حالا حق تو یا پولت یا احترامت یا چه می دونم عزت نفست یا هر چیز دیگه ای که می خواد باشه. در مورد هر موضوعی اگر ما آدم ها احساس خشممون رو از دست بدیم و مثلاً یک نقطه از مغزمون رو فشار بدیم یا یه الکترودی بهش وصل کنیم که خاموش بشه شما دیگه برانگیخته نمی شی. از نظر فیزیکی، اون انرژی تو بدن شما تولید و رهاسازی نمی شه که بلندشی و بری حقت رو بگیری و یا دیگه اصلا به اینکه حقت رو بگیری فکر نمی کنی چون دیگه اون اشتغال فکری از بین می ره که حقم رو خوردن یا اونجور که سزاوارم بود بهم احترام نزاشتن یا هر چیز دیگه ایی. پس می بینیم که در واقع بین گرفتن حق و خشم یه رابطه ی خوب وجود داره اما چه جوری؟ اینکه تو چه جوری بتونی از این احساس استفاده بکنی که بلندشی بری حقتم بگیری و این که خشم تورو برانگیخته می کنه از نظر فیزیکی ، جسمانی و روانی و ذهنی که بلندشی و بری دنبال حقت، این یه مهارته، این رو باید به دستش بیاری. من الان نمی تونم توی این پادکست کوتاه، همه ی این مهارت ها رو به مخاطبین آموزش بدهم ولی زمانی که کسی مراجعه می کنه در طی جلسات متوالی که این ها رو با هم تمرین می کنیم خوب طبیعتا به نتیجه ای که فرد می خواد می رسه ، یعنی طرف از یه آدم پرخاشگر به آدمی تبدیل می شه که می تونه حق خودش را بگیره.می تونه از خشمش در یک جهت کاربردی استفاده بکنه، پس نگاه کن اگراضطراب نداشتی چه جور آدمی می شدی؟ نگاه کن اگر خشم نداشتی چه جور آدمی می شدی ؟ یا مثلاً ببینید زمانی که ما غمگین می شیم ، غم یه خاصیتی واسه ی ما داره مثلاً شما زمانی که غمگین می شی، می شینی به چی فکر می کنی ؟ به گذشته ات، به کارهایی که کردی، به رابطه ای که توش هستی، به خودت، به رفتارهایی که می کنی، به تصمیماتت، به عملکردت، به کارکردت، به نمی دونم اقداماتی که داری توی زندگی ات انجام می دی.کیفیت زندگی ات، رضایتت از زندگی زناشوییت، از زندگی عاطفی ات، از شغلت، از دوستانت، از خانواده ات، وقتی غمگین می شی فکر می کنی و جالبه که وقتی غمگین می شی عمیقا فکر می کنی. عمیق تر از هر لحظه ی دیگه ایی که داری ، خیلی سرسریتوی خیابان راه می ری ، داری فکر می کنی، خیلی سرسری داری غذا می خوری و فکرم می کنی. داری دوش می گیری و فکرم می کنی. نه اونها افکار سطحی ان، خیلی عمیق نمی شن توی مسايل. ولی غم یه مودی یه اتمسفری روی تو ایجاد می کنه که تو توی این اتمسفر می شینی فکر می کنی، عمیق می شی، در یک اندوهی فرو می ری، درسته قیافت از بیرون، ریختت، قیافت از بیرون اندوهگینه. اما در یک فکر عمیقی فرو رفتی و داری به چیزهای مهم، بنیادی، اساسی در زندگیت فکر می کنی. که اگر تو بتونی از این فکرهایی که توی افسردگی می کنی و توی حالت غمگینانه می کنی و به یک مروری می رسی. وقتی مرور می کنی به یک حالتی از مثلاً revise کردن مسائل زندگی ات و تجدیدنظر در مسائل زندگی ات می رسی و بعد با یک نقشه ای می یای بیرون می گی آهان این کار رو نمی کنم، بهتره که این کار رو بکنم با زندگی ام. بهتره که فلان چیزو انجام بدهم . تو روانشناسی به این می گن creative depression افسردگی خلاق، یعنی تو یک حالتی رو تجربه می کنی، یه مروری رو می کنی توام با یک غمی، اندوهی. عمیق می شی، بررسی می کنی، به جوانب عمیق تری که تا حالا تو حالت های سرسری نمی تونی بهش فکر کنی، اونجا فکر می کنی و بعد چه اتفاقی برات می افته، به یک پلن ، به یک نقشه ، به یک راه حل جدید می رسی، این خاصیت رو می تونه داشته باشه، به شرط اینکه تو این مهارت رو کسب کنی. تو یاد بگیری از غمت درست استفاده کنی. نه اینکه افسرده بشی، زندگی ات رو ول کنی، زن و بچه رو و شوهرت رو ول کنی، شغلت رو ول کنی، مسٔولیتت رو ول کنی. وظایفت رو ول کنی. حموم نکنی، غذا نخوری، معاشرت نکنی، این مدل افسردگی رو همه بلدن داشته باشن. همه بلدن تجربه اش بکنن. این اصلا یه چیز خیلی روتینیه. اما این که تو یاد بگیری چه جوری از هیجانات منفی ات در زندگی استفاده کنی. خوب این اصلا چیز بدی نیست. خیلی چیز خوبی هم می تونه باشه. اتفاقا فقط انگار که تو یه مسیر مثلاً خیلی قشنگی رو پیدا کردی، اما پراز چاله و چوله است. پر از دست اندازه. کله ات می خوره توی سقف ماشین. اوکی. ولی داری جای باحالی می ری. داری می ری که باهاش حال کنی، داره یه اتفاق خوب تهش، قراره، قراره توی یه جای قشنگ و چشم نوازی کمپینگ کنی و اونجا لذت ببری از تجربه ای که داری، ولی از این راه پرفراز و نشیب، پر از سنگلاخ باید بگذری. تجربه ی احساسات منفی ما دقیقا این مدلیه که ما از یک راه پر پیچ و خم ، خیلی سخت خیلی آزاردهنده رد می شیم ولی تهش می تونیم به چیز خوبی برسیم و اینجوریه که ما می تونیم به احساسات و هیجانات منفی خودمون خاصیت ببخشیم یا مثلاً نگاه کن یه چیز خیلی جالب وجود داره در مورد ناامیدی در ادبیات چقدر بر ضد ناامیدی شعر سروده شده، یا حرف گفته می شه، جملات قصار وجود داره که نقل قول می شه، اما جالبه که می دونی خاصیت ناامیدی در وجود بشر چیه ؟ خیلی جالبه، ناامیدی به شما کمک می کنه دست از روش های احمقانه ای که جواب نمی دن برداری، ناامیدی بهت کمک می کنه چیزی رو که انقدر توش سرمایه گذاری می کنی ولی جواب نمی گیری متوقفش کنی. اون پول و انرژی و اون عاطفه رو، اون احساس رو، ولی همه ی ما می گیم ناامیدی چیز بدیه، خوب چرا چیز بدیه، اگه من ناامید نشم بلانسبت شما به کارهای احمقانه ام که ادامه می دم همینطوری که. یک تصمیم اشتباه، یک رفتار اشتباه، یک شوخی غلط، یک اقدام اشتباه، یه سرمایه گذاری بی جا و نسنجیده. همه ی این ها ادامه پیدا می کنه، اگر من ناامیدی رو تجربه نکنم. پس در واقع سود ما در اصل داشتن احساسات مثبت و منفی در جایگاه خودشونه، هر کدوم در جایگاه خودشون و این ذات و طبیعت انسانی ماست. حالا شما می تونی خودت بشینی با خودت فکر کنی ببینی مثلاً خاصیت حسرت توی زندگی من چی بوده؟ آیا کمک کرده چیز بیشتری به دست بیارم؟ خوب من می گم دمت گرم، آفرین به تو. از حسرتت خوب استفاده کردی . خاصیت حسادت در تو چی بوده؟ آیا تو تبدیل به یک فرد رقابت جویی شدی که به دستاوردهای بیشتری برسی؟ آفرین دمت گرم. از حسادتت خوب استفاده کردی، به جای اینکه بری مثلاً ماشین طرفی که بهتر از ماشینه تو هست رو خط بندازی، رفتی تلاش کردی یه دونه ماشین عین اون خریدی. بهتر از ماشین قبلی خودت. خوب آفرین، مرسی. ماجرا این جاست که در واقع ما می تونیم خاصیت ببخشیم به اون دسته از هیجان های منفی که به هممون یاد دادن چه توی ادبیات،چه توی جامعه، چه توی فرهنگ، چه توی خانواده که اینها بدن باید باهاشون بجنگی. نه چرا غمگین می شی. ترسو نباش. آقا خاصیت ترس چیه ؟ خاصیت ترس اینکه به شما کمک می کنه جونتو حفظ کنی، نیای لب پرتگاه وایستی، باد بزنه پرتت کنه پایین. خاصیت ترس اینکه اگر می بینی رعد و برق داره می زنه فرار کنی، اگرخرس داره می یاد یا یه سگ هار داره می یاد فرار کنی،یا اگر یه مهاجمی با چاقو با موتور داره سمتت حمله می کنه باید بترسی که بتونی فرار کنی، اگر نترسی از نظر فیزیولوژیک برانگیخته نمی شی، تو عضلات پای شما انرژی رها نمی شه که بتونی بدویی. ضربان قلبت بیشتر کار نمی کنه که خوب پمپاژ کنه توی رگ های تو و تو بتونی بدویی و بیشتر بدویی به اصطلاح. تمام این احساسات منفی که به من و تو یاد دادن باید ازشون پرهیز کنیم. همشون خاصیت های مثبتی دارن و سازنده که باید یاد بگیریم و تجربشون کنیم و کشفشون کنیم.

علی دلشاد: خیلی ممنون، توضیحات خیلی خوبی بود. من یک کتابی می خوام معرفی کنم برای کسایی که خیلی علاقه دارن که دلایل این احساسات منفی یا بدشون رو بدونن، مخصوصا کسانی که به نگاه فرگشتی، تکاملی یا evolutionary علاقه دارن. کتاب دلایل خوب برای احساس های بد. واقعا هم دلایل خوبی داره ارائه می ده ، برای همین احساس های بدی که ما ازش اسم بردیم. پادکست بی پلاس هم زحمت کشیده، آقای علی بندری این رو خلاصه اش کرده. خیلی هم قشنگ توضیح داده. لینکش هم براتون می زارم توی توضیحات که اگر دوست داشتین خلاصه اش رو گوش بدین و اگر خوشتون اومد کتابش رو تهیه کنید. دلایل خیلی قشنگی رو توضیح می ده و اینکه ما به دلایل وجود این ها آگاه می شیم، انقدر باهاشون نمی جنگیم، نمی ریم با حسادتمون مبارزه کنیم که خاموشش کنیم. بیشتر روی عکس العمل هامون وقت می گذاریم. که حالا اگر حسود شدم، اگر ترسیدم، اگر نگران شدم چی کار باید بکنم. ما حالا یک کم راجع به اینها می تونیم صحبت کنیم . اینکه از دو جنبه رفتارهامون رو بررسی کنیم. دو تا اتفاق می افته ، یکی اینکه ما اول باید ماشه هامون فعال بشه، اصطلاحا می گن Trigger می شیم. یعنی ما تحریک باید بشیم ، اول برای ترسیدن برای حسود شدن، برای ناامید شدن. که یک وجه ی کاره، قبل از اینکه ما احساسش بکنیم. یه قسمت دیگه بعد از اینکه ما یک احساس رو متوجه شدیم. مثلاً یک نفرپیچید جلومون تو خیابون، من عصبانی شدم. پیچیدن جلوی شما باعث Trigger شدن یا فعال شدن احساس خشم می شه. حالا شما احساس خشم رو دارید تجربه می کنید و تصمیم می گیرید که یک عکس العملی رو انجام بدید. ما دو تا رویکرد می تونیم داشته باشیم فکر می کنم اگر موافقید شما هم، یک رویکرد قبل عمل و بعد عمل، که ما ببینیم اصلا ما نیاز داریم به این Trigger ؟ به این چاشنی؟ به این فعال شدن؟ یا اصلا اینجا احتیاجی بهش نیست و دوم اینکه خوب احتیاجش وجود داره یا نه، ما نمی تونیم ، ما الان داریم تجربه می کنیم خشم رو، ترس رو، حسادت رو. خوب حالا که داریم تجربه اش می کنیم چه عکس العملی انجام بدیم؟ بیایم روی این دو تا تمرکز کنیم. که حالا چه عکس العملی کاراتره؟ functional تره؟ به درد بخورتره توی این موقعیت؟

امیر قنبری: خوب ببین اولا که اگه بخوایم درباره ی تجربیات هیجانی حرف بزنیم، احساسات و هیجانات ما هیچ وقت بدون Trigger کار نمی کنن. مگر اینکه Trigger شون خیلی درونی باشه. مثلاً صبح از خواب بلند شدی نمی دونی چرا انقدر بی حوصله ایی. نمی دونی چرا انقدر کلافه و عصبانی هستی. خوب اینجا Trigger بیرونی وجود نداشته ولی تو که Trigger درونی خودت را نمی بینی. اون Trigger درونی یک افت شیمیایی و یک افزایش یا افراط شیمیایی در مغزته. مثلاً زمانی که شما Cortisol  تو مغزت زیاد ترشح می شه، شما دچار اضطراب می شی، صبح بلند می شی اضطراب داری، نمی دونی چرا؟ نه امروز چک داری که پاس بشه. نه قراره چکت برگشت بخوره. نه قراره که اتفاق بدی واست بیافته. الکی اضطراب داری و به خودت تلقین هم می کنی که من نمی دونم امروز قراره یه اتفاق بد واسه ی من بیافته. نه بابا جون شما از خواب بلند شدی از نظر شیمیایی تو مغزت به هم ریخته ایی.حالا یا باید یه کاری بکنی که ریلکس بشی یا باید مثلاً صبر کنی خودش خود به خود درست می شه چون بدن شما، مغز شما به عنوان یک انسان یه سیستم خودکار داره که اگه تنظیماتش به هم بریزه . اگه زیاد طول نکشه خودش خود به خود درست می شه. اگر زیاد طول کشید دیگه برو پیش روانپزشک ببین اون چی می گه. برو پیش روانشناس ببین اون چه توصیه ایی واست داره، ولی اگر جنبه ی مغزی داشته باشه. خوب قاعدتا باید بری پیش روانپزشک که دارو واست بنویسه. مثلاً می گی آقا من یک ماهه که صبح ها از خواب بلند می شم و همش اضطراب دارم. همش تو کله ام دارم با همه می جنگم. تو ذهنم دعواست. اونجاست که دیگه اضطراب یا خشم جنبه ی دارویی داره و باید دارو بگیری. مثلاً احساسات و هیجانات همیشه، با یک Trigger بیرونی یا درونی فعال می شن. حالا چون با Trigger درونی شروع کردیم با همون Trigger درونی هم ادامه بدهم مثلاً شما همین الان یه خاطره ی خیلی بد رو تو مغزت شروع کنی به مرور کردن یه خاطره ی خیلی بد از گذشته یا از جای دیگه ایی. اگه شروع کنی مرور کردن، این خاطره ای که داری درون خودت توی ذهن خودت مرور می کنی Trigger می شه و اون احساس بد رو می یاره بالا. پس یا یه تنظیم شیمیایی به هم ریخته یا یه خاطره یا فکر بد می یاد بالا. خودت مرورش می کنی یا مثلاً دامنه بهش می زنی و باعث می شه که این بدتر بشه. اون دیگه در واقع دست خودته. Trigger های بیرونی از جمله رفتارهایی که بقیه با ما می کنند حوادثی که جلوی چشممون اتفاق می افته مثل تصادف، دیدن مرگ یه جوان توی تصادف جلوی چشم ما اتفاق بیافته. یا دو نفر تو خیابان دارن تصادف کردن، دارن همدیگرو کتک می زنند ما می بینیم مضطرب می شیم، ما می بینیم عصبانی می شیم یا چه می دونم دزد کیف یکی را می زنه فرار می کنه ما هم مضطرب می شیم. این Trigger ها خیلی متنوعن. میلیون ها Trigger بیرونی هستند که می توانند انواعی از حس های منفی رو تو ما بیدار کنند مثلاً اگر من ماشین نداشته باشم. آدمی باشم که قدرت خرید یه ماشین رو ندارم خوب کافیه که همون لحظه که من تو فکر ماشینم یه ماشین خیلی گرون قیمت از جلوی چشم من رد بشه، خوب من احساس حسادت طبیعتا به هم دست می ده. می خوام بگم Trigger ها همیشه هستند. زیادن، متنوعن و همیشه برای تحریک یک احساس و یا هیجان تو وجود ما به یک Trigger درونی یا بیرونی نیاز هست. احساسات الکی تحریک نمی شن یا علت شیمیایی دارن یا علت روانی دارن، یا علت بیرونی و اجتماعی دارن. به هر شکل ممکنش، اما اینکه با هر احساسی چی کار باید کرد ما نمی تونیم اینجا علی برای همه یه نسخه بدیم. درسته مدیتیشن، یوگا، تای چی، ورزش، روان درمانی، تفریحات و سرگرمی، هر چیزی که فکرش رو بکنی. می تونن برای هممون خوب باشن ولی اگر کسی بخواد توی زندگیش یک راهکار اختصاصی برای متن زندگی خودش، متناسب با متن زندگی خودش یه راهکار اختصاصی واسه ی خشمش بگیره باید واقعا بره پیش درمانگر که بفهمه چرا من نسبت به یک سری مسائل انقدر دارم خشمگینانه واکنش نشون می دم، اونجا یا باید یه درمانی مثل درمان های Psychodynamics و روان تحلیلی بگیره یا باید یه سری درمان های رفتاری بگیره یا باید یه سری روان درمانی های دیگه رو بگیره مثل روان درمانی های جدیدتر مثل Acceptance and commitment therapy رو بگیره. که تو ایران بهش می گیم روان درمانی، پذیرش و تعهد و مدل های دیگه اش به اصطلاح. ما اینجا نمی تونیم یه نسخه واسه ی همه بدیم. نسخه عمومی که می تونیم بدیم اینکه آقا برو ورزش کن، برو تای چی، برو یوگا، برو مدیتیشن، برو مثلاً تفریحات و سرگرمی هات رو توسعه بده برفرض مثال. یا اینکه اگر کسی بخواد واقعا به یک مهارتی برسه که وقتی خشمگین می شه باید چی کار کنه، که غیر از این توصیه ایی که الان کردیم که بشکل public، عمومی و general همه می تونن انجام بدهن. باید آدم ها یاد بگیرن مهارت ابراز کلامی احساسات خودشون رو پیدا کنن. یعنی یاد بگیری چه جوری وقتی عصبانی می شی، وقتی غمگین می شی، وقتی مضطرب می شی یاد بگیری چه جوری دربارش حرف بزنی به خصوص توی خشم ، اینکه من از دست تو عصبانی می شم یاد بگیرم بگم علی از دست تو من ناراحتم، دلخورم تو من رو رنجوندی با این شوخیت، علی من اصلا انتظار نداشتم که تو اون شب توی مهمونی این برخورد رو با من بکنی، من از دست تو عصبانی ام، خشم دارم از دستت. ولی الان من توی این چندتا جمله نه به تو توهین کردم نه تحقیرت کردم، نه سرزنشت کردم، نه کوبیدمت، نه سرکوفت بهت زدم. هیچ کار بدی نکردم. نه تهدیدت کردم حتی، گفتم علی من از دست تو عصبانی ام، من رو دلخورم کردی، من رنجیدم از دست تو، من توی مهمونی اون شب انتظار و توقع نداشتم این برخورد رو با من بکنی، کجای لحن من، کلمات من توهین آمیز، تهدید، طعنه، تحقیر ، تمسخر و هر کدوم از اینها بود. هیچ کجا، ما باید یاد بگیریم، مهارتش رو پیدا بکنیم، وقتی عصبانی هستیم چه جوری حرف بزنیم. از نظر فیزیکی باید یه کاری با جسم خودت بکنی که آروم کنی ، مدیتیشن کمک می کنه. از نظر روانی باید یه کاری بکنی که انقدر هی دیگه انگشت تو سوراخ مار نکنی. هی خاطرات خشمگینانه خودت رو مرور کنی. کار بدی که اون طرف باهات کرده هی بیاری تو ذهنت. هی اشتغال ذهنی بهش پیدا کنی تا جایی که دیگه شب هم نتونی بخوابی و خوابت هم نبره تا صبح، تا صبح ده بار از خواب بلند شی، عصبانی بشی، باید یاد بگیری از نظر منتال به خودت کمک کنی و یاد بگیری مهارت رفتاری مناسب باهاش رو، که حرف بزن، درباره ی احساست حرف بزن، توضیحش بده ولی توهین نکن، تحقیرنکن، تهدید نکن، تمسخر نکن، اهانت نکن، تهمت نزن، احساس خودت رو توضیح بده ما نمی تونیم علی خیلی وقت ها. وقتی می خوایم راجع به احساسمون حرف بزنیم فکر می کنیم اگه من به تو حمله کنم دارم راجع به احساس خودم حرف می زنم نه آقا جان حمله کردن به من با صحبت صرفا در مورد احساس خودت دو مورد مجزاست. تو اینجا داری پرخاشگری می کنی ، بیان احساس نمی کنی که این فرق می کنه. به نظرم یاد گرفتن یه سری راهکارهای عمومی از جمله اینها که اسم بردیم و یادگرفتن و به دست آوردن یه سری مهارت های متناسب با متن زندگی خودت،متن شخصیتی خودت که در کمک با رواندرمانگر به وجود می یاد.می تونه ترکیب خوبی واسه ی راهکار باشه. بنابراین من توصیه ام اینکه اگر راهکارهای عمومی رو انجام می دیم. ورزش، مدیتیشن، یوگا یا هر چیز دیگه ایی حتما به دنبال راهکارهای اختصاصی هم باشیم. به فکر اینکه بریم با یه روان درمانگری که صلاحیت داره و می تونیم بهش اعتماد کنیم بریم بشینیم، حرف بزنیم، بازش کنیم، راهکار جستجو کنیم و روش کار کنیم و البته در برآورد کلی همه ی این داستان ها اون مهارت رو کسب کنیم.

علی دلشاد: خیلی ازتون ممنونم ، من فکر می کنم که هممون نیاز داریم به این مسایل فکر کنیم عمیقا. اینکه هر حسی که تجربه می کنیم اولا چه طوری فعال شده، Trigger شده و ما چه طوری بهش عکس العمل نشون بدیم. کافیه بشینیم یه چندساعتی به همه ی اینها فکر کنیم که تو این چند وقته اخیر کدوم احساس رو تجربه کردیم؟ چی باعث شد این احساس به وجود بیاد و ما چه عکس العملی نشون دادیم و بیایم حالا بگیم که چه عکس العملی می تونستیم نشون بدیم. یکی از چیزهایی که برای خود من کاربرد داشته یعنی طرز تفکره که حالا می تونم به اشتراک بگذارم. اینجا که هر کس دوست داشت بهش فکر کنه و هر کس هم که دوست نداشت می تونه روش خودش رو پیدا کنه . اینکه ما در نظر بگیریم دیگرانی که باعث عصبانیت، ترس، خشم، ناراحتی، دلخوری، حتی حسادت یا هر چیز دیگه ی ما می شن ، بعضی وقت ها خیلی هم حق انتخاب دیگه ای ندارن، یعنی چی. یعنی اون کسی که من مثال زدم پیچید جلوت، بهتر از این بلد نیست رانندگی کنه یعنی تو یک نظام آموزشی یاد گرفته، هیچ وقت اون نظام آموزشی بهتر از این رو بهش آموزش نداده، یا اید نگرفته بهتر از این، مودب تراز این از شما درخواستی بکنه یا عکس العمل نشون بده، هیچ وقت یاد نگرفته که به جای دادزدن بیاد مذاکره کنه، اگر به اون هم از بچگی یاد می دادن و با صبر و حوصله باهاش تمرین می کردن، شاید این برخورد رو با شما نمی کرد. کما اینکه ما نمی توانیم مشکلات مغزی،بیماری های ذهن Mental illness نمی تونیم اینها رو نادیده بگیریم. چون ما نمی دونیم کسی که اونجوری رانندگی می کنه یا با شما بد حرف می زنه یا دزدی می کنه حتی بالاتر از اون رفتارهایی رو می بینین که هر کاری می کنین متوجه نمی شین اون طرف رو، نمی فهمید که چرا یک آدم می تونه همچین رفتاری از خودش نشون بده. دلایلش متنوعه ، شما نه جای اون بودید، نه توی زندگی اون بودید، نه می تونید درکش کنید، پس تنها کاری که ما می تونیم بکنیم اینکه Trigger های خودمون رو بشناسیم. عکس العمل های خودمون رو اول بشناسیم بهشون آگاه باشیم بعدم ورژن های بهتر از خودمون ارائه بدیم. چون ما که نمی تونیم دیگران را عوض کنیم. تنها کسی که می تونیم عوضش کنیم خودمونیم. اونم زمان بره. اونم به آموزش و تمرین احتیاج داره. ممنون ازتون ، اگر فکر می کنید توضیحاتی نیاز هست برای این که اپیزود  رو ببندیم، من در خدمتتونم.

امیر قنبری: آره مرسی در پایان بندی منم تاکید می کنم که همیشه قضاوت کردن، به خصوص قضاوت کردن دیگران و بقیه یکی از مهم ترین فاکتورهایی که روی تشدید احساسات منفی خیلی نقش داره. به خصوص توی خشم، شما دیگران رو بیشتر قضاوت می کنی. بدون اینکه اطلاع داشته باشی اون الان در چه وضعیتی به سر می بره، از چه حالی اومده بیرون، از چه شرایطی اومده بیرون. اگر ندونی خوب طبیعتا خودت شروع می کنی براش سناریو درست می کنی و خیلی هم ازش عصبانی می شی و خودت هم خیلی محق می دونی، خشمگین باشی و باهاش بد برخورد کنی، این یه فاکتوره که باهات موافقم و فاکتور بعدی هم که حالا توی حرفهات یه اشاره بهش کردی و منم جمع بندیش کنم که طولانی نشه، بله منم دقیقا موافقم و تاکید می کنم که ما حتی توان کنترل احساسات و هیجانات منفی و یا مثبت خودمون هم نداریم. چون اونها از قسمت Autonomic مغز شما می یان بیرون و از Sympathetic و parasympathica و ازAmygdala  و از Limbic system. از قسمت هایی از مغز می یان بیرون و آزاد می شن تو بدن و وجود ما که تحت کنترل ما نیستن و اتوماتیک کار می کنن . تنها چیزی که علی ما روش کنترل داریم. رفتار خودمانه،  من نمی تونم تو وقتی به من توهین می کنی خشمگین نشم از دست تو ، ولی می تونم ، می تونم پرخاشگری نکنم، می تونم توهین نکنم. می تونم خیلی کارهای بد رو انجام ندهم . می تونم یه مدل دیگه ای برخورد کنم. می تونم یه کاری بکنم که تو متوجه بشی از دستت ناراحتم یا بیام بیانش کنم، یا بیام به شیوه ای رفتار کنم که اون شیوه به تو نشون بده که تو چقدر من رو اذیتم کردی. منتها ما اصولا یه خورده کم کاری می کنیم . از این حس که در پیدا کردن راهکارهای موثرتر تنبلی می کنیم و خلاقیت به خرج نمی دیم و خلاقیتمون رو رشد نمی دیم. توی پیدا کردن راهکارهای دیگه، راهکارهای موثرتر ، راهکارهای بهتر، راهکارهای کم هزینه ترکه باعث نشن شرمنده بشم، پشیمون بشم، معذرت خواهی کنم. خودمونی بگم به غلط کردن بیافتم یا همچین چیز دیگه ایی. می دونی موضوع اینجاست که در نهایت می خوام بگم سعی نکنیم با احساساتمون بجنگیم. هیجاناتمون رو کنترل کنیم. از بین ببریم، خاموش کنیم یا هر چیز دیگه ایی. دلایل همین ها رو توضیح دادم. چون تو کنترلی روی احساسات و افکارت و هیجاناتت نداری چون اونها اتوماتیکن. تو فقط روی رفتار خودت می تونی کنترل داشته باشی و اگر رو همین حوزه رفتارت کار کنی. مطمعنا شخصیتت پخته تر و با اعتماد به نفس تری رو برای خودت می سازی. خسته نباشید. من هم دیگه توضیحی ندارم.

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کلینیک
این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.