پرش لینک ها

راهکار‌های حفظ انگیزه در فعالیت‌های ورزشی

چرا ورزش‌ کردن را شروع می‌کنیم ولی ادامه نمی‌دهیم؟
چرا با یک انگیزه‌ی قوی وارد می‌شویم، لباس می‌خریم، برنامه می‌ریزیم، ولی چند هفته بعد همه چیز را رها می‌کنیم؟

اگر بارها با انگیزه‌ شروع کرده‌اید و نیمه‌راه رها کرده‌اید، اگر سلامت برایتان مهم است ولی اولویت نمی‌شود، و اگر دنبال راهی واقعی برای برگشتن به مسیر ورزش و مراقبت از خود هستید، این قسمت دقیقاً برای شماست.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

راهکار‌های حفظ انگیزه در فعالیت‌های ورزشی

علی : من یه مشکلی دارم توی بحث ورزش و فعالیت‌های فیزیکی. اینو می‌خواستم توی این فصل بازش کنیم.

البته این مشکل من، فقط نیست فکر می‌کنم ،خیلی‌های دیگه هم با این موضوع سر و کله می‌زنن، دست و پنجه نرم می‌کنن در حقیقت. اونم اینکه ما شروع می‌کنیم با یه انگیزه‌ای ورزش کردن. می‌ریم باشگاه ثبت‌نام می‌کنیم، می‌ریم یه ورزشی شروع می‌کنیم. حالا میشه تنیس باشه، ورزش برفی باشه، ورزش زمستونی باشه، ورزش آبی باشه، فوتبال باشه، بسکتبال باشه؛ هر چیزی رو شروع می‌کنیم. یه مدت هم با کلی انگیزه می‌بریمش جلو، حتی با دوستمون می‌ریم باشگاه. با دوست هم می‌ریم توی خیابون ورزش می‌کنیم.

بعد از یه مدت اینو ولش می‌کنیم. یعنی این برای خود من شاید بارها اتفاق افتاده که رفتم باشگاه، ثبت‌نام کردم؛ اون اول‌هاش خیلی با انگیزه می‌رفتم. بعد یواش یواش شروع می‌کنه به کمرنگ شدن، مخصوصاً وقتی سرمون گرمه زندگی روزمره میشه و بعد این دیگه میشه هفته‌ای یه بار، بعد میشه ماهی یه بار و بعد کلا میزاریمش کنار .

به نظرت اولاً که حالا یه قسمتش طبیعیه، درک می‌کنم که ما زندگی همونو داریم و مسائل مهم‌تر از ورزش هم به نظرمون وجود داره. البته من مخالفم. یعنی با این ایده که مسائل مهم‌تر از ورزش وجود داره، خیلی موافق نیستم. یعنی به نظر خودم اول ورزش، فعالیت فیزیکی، تغذیه؛ اینا مهم‌تر از شاید چیزای دیگه باشه. ولی ما تو اولویت قرارشون نمی‌دیم. ما می‌ذاریم تو اولویت دوم، سوم، شاید هم دهم. ولی درک می‌کنم که برای خیلی‌ها اولویت نیست؛ کارشون اولویته، بچه‌شون اولویته، زندگیشون اولویته و مسائلی از این قبیل .

با این فرض که ما تو زندگی شهری هستیم یا حالا فقط هم شهری نیست، تو زندگی امروزی هستیم؛ مسائلی ذهن ما رو درگیر می‌کنه. شاید هم تنبلی کنیم. دلایل متفاوتی داره. خیلی پیچیدست. نمی‌خوام ورود کنم در این بحث .

و این هدفی که انتخاب کردیم و یه‌هو ول می‌کنیم، به نظر تو مشکل از کجاست؟ دوم این که راهکارهایی وجود داره؟ تو برای چه راهکارهایی ارائه می‌دی؟ هم برای خودت، هم برای شاگردات، کسایی که این کار رو انجام می‌دن؛ یعنی شروع می‌کنن و ول می‌کنن؟

آرمان :  من سوالتو رو در دو تا قسمت جواب میدم. قسمت اول این که ما یک ورزشی رو یا یه فعالیت ورزشی رو یا یه رشته ورزشی رو انتخاب می‌کنیم، شروع می‌کنیم و بعد از یه مدتی ولش می‌کنیم. و قسمت دومش هم اون شرایط زندگیمونه.

تو قسمت اولش، بعد از سال‌ها من به این نتیجه رسیدم که توی یک هدف ورزشی، شاید هم اصلاً بشه کلاً تعمیمش داد به خیلی چیزهای دیگه ولی با رویکرد ورزشی حرف می‌زنیم. باید ببینیم که ما به دنبال درواقع یک هدفی داریم می‌ریم یا دنبال یه هوسی داریم می‌ریم. داریم می‌ریم که صرفاً یک لذتی ببریم از یه فعالیت ورزشی یا یه کاری که داریم انجام می‌دیم، یا این که واقعاً یک هدفی پشتش داریم؟ معمولاً ما بین این دو تا اشتباه می‌کنیم.

یعنی بچه‌هایی که مثلاً میان سراغ یه رشته ورزشی مثل بدنسازی، یا مثل اسکی، یا مثل تنیس ،چیزهایی رو دارم مثال می‌زنم که معمولاً بُعد اجتماعی داره. این ورزش‌هایی یه خورده، یعنی بخوام خودمونی بگم، ورزش‌هایی‌ان که هم همه‌گیرن، هم یه خورده ورزش‌هایی‌ان که تو چشم‌ان. قشنگه و جذابیت داره. مثلاً راکت تنیس دستت داری راه می‌ری، می‌ری تو باشگاه تنیس. یا وسایل اسکی تو ماشینه تا داری می‌ری تو پیست. یا بچه‌هایی که بدنسازی می‌رن. اون قصه‌ها برخواسته. اینا یه سری جلوه‌های اجتماعی دارن یا جلوه‌های بیرونی دارن که خوشگله.

خیلی از کسایی که سراغ ورزش‌های مختلف می‌رن یا فعالیت‌های ورزشی می‌رن، صرفاً من کلمه‌ها رو عمداً دارم استفاده می‌کنم یا تو حوصله‌های شخصی‌ان یا تو حوصله‌های اجتماعی‌ان. حتی ممکنه که من صرفاً تحت تأثیر اینی که مثلاً فلان دوستم یا پسرخالم یا دخترخالم سیکس پک داره یا دور بازوش انقدره، پامو بذارم تو باشگاه بدنسازی. یا گاهی تحت تأثیر شبکه‌های اجتماعی و سوشال‌مدیا این اتفاق بیفته. که خب، همه دارن می‌رن بدنسازی، منم به این سمت آروم‌آروم کشیده می‌شم. یا الان فصل اسکیه، منم الان آروم‌آروم می‌رم سمت پیست اسکی.

طبیعتاً، اگر که ما با گرایشات این تیپی به سمت یه فعالیت ورزشی بریم، اول شروع با هیجان زیادی می‌ریم. ولی بعدش گم می‌کنیم مسیر رو. چرا؟ به خاطر این که حتی هدفی براش نداشتیم، هدف خاصی نداشتیم. و این که معمولاً انجام دادن یه فعالیت ورزشی به اون شکلی که آدم می‌خواد پیگیرش باشه، نیاز به انگیزه نداره؛ نیاز به یک علاقه خیلی زیادی داره. و بعد از این که اون فعالیت‌ها انجام می‌دی و به یک نتایج کوچکی می‌رسی، اون نتایج بهت انگیزه میدن. یعنی در ابتدا احتمالاً ما انگیزه خاصی به‌جز علاقه نخواهیم داشت.

اگر این‌طوری باشه، اصلاً دنبالش نمی‌کنیم. بعد یه ماه، دو ماه، سه ماه یا هر چیزی ممکنه که ولش کنیم، رهاش کنیم. این اتفاق بارها و بارها افتاده. من هم توی درواقع این سال‌هایی که کار کردم، به صورت تجربی دیدمش. همین که به حال یه روزی برام سؤال شد و یه کمی مطالعه کردم. چیزهایی هم که دارم می‌گم درواقع میکسی از تمام چیزهایی که خوندم و تجربه کردم. اینکه همین‌طوری دارم در لحظه از اون چیزی که میاد توی ذهنم حرف می‌زنم.

ولی قسمت دومش خیلی جالب‌تره که تو اشاره کردی به این که خب ما زندگی‌هایی داریم که بعضی‌ها زندگیشون براشون مهم‌تره. ولی درواقع مثلاً تو فکر می‌کنی که سلامتی خیلی مهم‌تره یا فعالیت ورزشی خیلی مهم‌تره و اینا. من می‌خوام یه چیز دیگه بهش اضافه کنم و اون اینه که ما می‌گیم چی کار می‌کنیم؟ ما می‌گیم زندگیمون رو پای هدفمون می‌ذاریم.

ببینیم که چطوری باید به اون هدف برسیم. و این دچار اشکال خواهد شد. به خاطر این که روتین زندگی ما به هم می‌خوره. یعنی ما زندگیمون رو پای هدفمون شروع می‌کنیم چیدن و اصولاً بهش نمی‌رسیم.

مثالشو می‌زنم: طرف می‌خواد بیاد توی یه رشته قهرمان بشه. تصمیم گرفته که پا بذاره توی رشته بدمینتون قهرمانی و به خاطر اون فعالیت بکنه. باید سه شیفت تمرین کنه توی روز. صبح یه شیفت باید تمرین کنه، ظهر یه شیفت استراحت، یه شیفت دیگه تمرین می‌کنه. میاد زندگیشو بر پایه این تنظیم می‌کنه و بعد تمام اون روتین زندگیش کاملاً به هم می‌خوره.

بعد از یه مدت کوتاهی، یا شاید حتی توی میان‌مدت، طرف با یک زندگی کاملاً به هم ریخته . و احتمالا بعد از اون با یه هدفی که نتونسته درست بهش برسه، روبه رو  میشه. در حالی که ما باید برعکس انجام بدیم . ما باید روتین زندگیمون رو نگاه کنیم و هدفمونو درواقع بر پایه روتین زندگیمون بذاریم.

ببینیم چطوری تا الان زندگی کردیم و چطوری داریم زندگی می‌کنیم و این وسط چطوری می‌تونیم یه فعالیت ورزشی یا رشته ورزشی رو طوری توش بگنجونیم که به روتین زندگیمون لطمه نخوره.

می‌دونی مثل چی می‌مونه؟ می‌مونه که بچه‌ها خیلی علاقه‌مند هستن. مثلاً من خودم خیلی دوست داشتم به زمانی فیلم بسازم. چقدر فیلم ساختن جالبه. مثلاً سینما رو نگاه می‌کردم، فیلم‌های سینما این طرف اون طرف نگاه می‌کردم. چقدر جالبه. بعداً که متوجه شدم مثلاً ممکنه فرآیند تولید یه فیلم سه سال طول بکشه و این‌ها، و دیدم چطوری از زندگیشون می‌افتن، نگاه کردم، اصلاً روتین زندگی من نمی‌خوره به یه همچین کاری.

من صرفاً دارم نتیجه رو می‌بینم و اون نتیجه‌ برای من صرفاً جذابیت بصری داره و دلم می‌خواد اون کارو بکنم. همین. ولی هیچ‌وقت روتین زندگی من اجازه نمی‌ده که پامو بذارم توی مسیری که مثلاً سه سال فقط برم دنبال این که یه همچین کاری رو انجام بدم.

در نتیجه به نظر من ما باید اول یک دسته‌بندی بین اهدافمون و میل‌ها و حوصله‌هامون بکنیم و بعد ببینیم، مثلاً روتین زندگی من چیه. این از این.

حالا ادامه. اگه سوالی دارید بپرس تا آروم آروم بریم توی بحث.

علی :  من این‌جوری معنیش می‌کنم برای خودم و به زبون خودم معنیش می‌کنم. اونم اینه که اولاً انگیزه یه چیز گذراست. معمولاً هم، به قول تو، با هوس گاهی هم‌پوشانی پیدا می‌کنه، مگر اینکه با ارزش‌های ما هم‌راستا بشه. من سعی می‌کنم چیزی که تو گفتی رو با زبون خودم ترجمه کنم. هرچی اشتباه کردم تو اصلاح کن.

 برای من چیزی ادامه‌دار میشه که در مسیر ارزش‌هام باشه. ما راجع به ارزش‌ها زیاد حرف زدیم. من فکر می‌کنم نیازی به تکرارش نباشه. برای خود من، اگه بخوام ارزش‌هام رو سریع بگم، می‌گم که یه چیزی مثل سلامتی برای من ارزشه.

اولاً این که من بهش نمی‌رسم، یعنی یکی از پارامترهای ارزش باید چیزی باشه که بهش نتونی برسی، بلکه باید تو زندگی جاری بشه. دوماً، این که زندگی‌تو جهت میده. مثال ستاره قطبی رو زدیم که هم کشتی بادبانی‌تو جهت میده، هم این که تو در مسیر اون می‌ری و می‌دونی که من باید اینو داشته باشم . راه رو هم روشن می‌کنه. دو تا اتفاق میفته؛ هم مسیرتو روشن می‌کنه، هم بهت جهت میده.

وقتی که من دنبال انگیزه می‌گردم، یعنی مدام دارم دنبال یه چیز موقتی می‌گردم که با هوس‌های من یک ذره هم‌پوشانی داره؛ مثل شبکه‌های اجتماعی، دوستم، پسرخالم، و حالا شوعاف که بخوایم اسمشو بذاریم. مثل راکت، برد اسکی، چوب اسکی، یا هر چیز دیگه‌ای که قشنگه. یک هوس یا یک انگیزه موقته. انگیزه‌ای که در مسیر ارزش‌هات نیست، یعنی ارزشی اینجا وجود نداره. تو داری شوعاف می‌کنی. شوق کردن، جلب توجه یا چیزی دیگه‌ای از این قبیل؛ این‌ها ارزش نیستن چون بهشون می‌رسی و تموم میشن، میرن. به زندگیت هم جهت نمیدن.

ولی  مثال میزنم اگه سلامتی رو توی ارزش‌هات بذاری، این دیگه دائمیه. یا حتی زیبایی اندام رو بذاری. یعنی ساده‌ترش کنی. یا حتی فیت بودن رو بذاری. اینا رو بذاری جزء ارزشه هات دیگه چیزی نیست که بگی من رسیدم و الان اندامم زیبا شد و سلامت شد دیگه نیازی ندارم این فعالیت رو انجام بدم . برای من اینجوری معنا پیدا میکنه که زمانی که من دنبال انگیزه های سطحی و به قول تو هوس می‌رم، این زودگذره. ولی اگه بیام این رو در جهت اون اهدافی که تو میگی و در جهت ارزش‌هام قرار بدم، دیگه این از بین نمیره. چون من به هدف سلامتی دارم ورزش می‌کنم. هدف اصلیه سلامتیه. حالا امروز ممکنه برم بدوم، فردا ممکنه برم سیرکیت ورک‌آوت بکنم، پس‌فردا ممکنه برم فوتبال بازی کنم یا بسکتبال بازی کنم یا برم باشگاه . فرقی نمی‌کنه. هدف سلامتیه.

بعد این تغذیه هم توجیه میشه. اگر هدفمو بذارم کاهش وزن، خب یه ماه، دو ماه کاهش وزن پیدا می‌کنم، بعدش ولش می‌کنم. اگه اشتباه میگم، آرمان، اصلاحم کن.

آرمان : نه، اتفاقاً داری درست می‌گی. من یه گوشه از دفترم توی صفحه خالی نوشتم که “هدف باید معنی داشته باشه.” و این خیلی جالبه. وقتی اهدافتو شروع می‌کنی به نوشتن ، شاید کلّاً نوشتن، منظورم یه دو صفحه‌ها… کلّاً یعنی شاید دو صفحه هم واقعاً نشه. یه صفحه‌ای که خالیه کلّاً. ولی موقعی که شروع می‌کنی به نوشتن، یه مقداری با همین معنی‌ها و ارزش‌هایی که تو می‌گی، آدم در خودش آشنا میشه.

جالبه این که بعد از یه مدتی، کمی ویژنت تغییر می‌کنه یا بازتر میشه. زاویه دیدت عوض میشه و می‌تونی معنی و ارزش‌های بهتری رو پیدا کنی.

نظر من کلّاً این‌طوریه که زمانی که ما دنبال اهداف دیگران می‌ریم، مثل همون هدف‌هایی که می‌گم تو سوشال میدیا یا به ما یه جورایی تحمیل میشه و تلقین میشه، یا دنبال یه سری هوس‌هایی می‌ریم که صرفاً گذرا هستن، حتی اگر بهشون هم برسیم، حالمون خوب نیست.

این خیلی مهمه که ما اون کاری که داریم انجام می‌دیم، در نهایت چه نتیجه بدهد چه ندهد،یعنی چه به یه مقصدی برسه، چه فقط صرفاً مسیر باشه ، حالمون خوب باشه توش.

 زمانی که ما تو اون مسیر یا حتی تو مقصدی که رسیدیم، حالمون خوب نیست، چون یا به هدف خودمون نرسیدیم یا به هدف یکی دیگه رسیدیم، یا تحت تأثیر بودی و حرکت کردیم تحت تأثیر شبکه های اجتماعی یا تحت تاثیر هر چیزی ، تحت تأثیر یک جریان. وقتی هم می‌رسیم، حالمون خوب نیست. تو اون مسیر هم اذیت میشیم.

این دقیقاً همون چیزیه که تو می‌گی و واقعاً مهمه. ما باید ارزش و معنی داشته باشیم.

علی :  ما قدیم بهش می‌گفتیم “جوگیر شدن”. یعنی حالا شبکه اجتماعی هم نباشه، بگیم یک پادکست گوش میدی، یا یک دوره انگیزشی می‌ریم و جوگیر میشی.

آرمان : خب حالا من یک پیشنهادی دارم برای نحوه هدف‌گذاری‌م.

علی : یک چیزی من بگم قبل از این که وارد بحث بشیم. ببین، من فکر می‌کنم ما جوگیر میشیم، یعنی اسم این جوگیر شدن رو می‌ذاریم انگیزه. می‌ریم یک پادکست گوش می‌دیم، یک سخنرانی انگیزشی گوش می‌دیم، یا یه دوره شرکت می‌کنیم. یکی یه چیزی به ما میگه و جوگیر می‌شیم. اسمشو می‌ذاریم انگیزه.

من اسم اینو نمی‌ذارم انگیزه، اسمشو می‌ذارم جوگیر شدن. از فردا می‌ریم کفش ورزشی می‌خریم، لباس ورزشی می‌خریم، باشگاه ثبت‌نام می‌کنیم. ولی این به قول تو تحت تأثیر یک هوسه. یا من اسمشو می‌ذارم این پالس، یه چیز گذرا. و برای همینم ولش می‌کنیم. یعنی هدف هم اگه همون‌تا داشته باشیم، وقتی هدف گذراست دیگه نمی‌خوایم ادامه بدیم.

به نظر من، این بیشتر یه چیز گذرای (این پالسیو) و هوس‌گونه است.در واقع  ما جوگیر شدیم، به خاطر اون سخنرانی انگیزشی یا اون چیزی که شنیدیم. و همه‌مون هم دنبال این سخنرانی‌های انگیزشی هستیم. ما امروز می‌ریم یه سخنرانی انگیزشی گوش می‌دیم از هر نوعی، کلاس، شبکه اجتماعی، یوتیوب، هر چیزی که هست، پادکست و حالمون خوب میشه، انرژی می‌گیریم، می‌ریم یه سری کارها انجام می‌دیم.

فقط هم ورزش نیست، تو هر چیزی این اتفاق می‌افته. رژیم غذایی می‌گیریم، کارمونو شروع می‌کنیم، مثلاً یه پادکست انگیزشی گوش می‌دیم و می‌گیم از فردا می‌خواهم یه کسب‌وکار راه بندازم. بعد از یه ماه ولش می‌کنیم.

باز من برمی‌گردم سر همون چیزی که تو اسمش رو میذاری معنا و من اسمش رو میزارم  “ارزش” و من فکر می‌کنم این دوتا یعنی انگیزه و ارزش با هم یه ارتباط تنگاتنگ دارن.

یعنی ارزش‌های ما به کاری که انجام می‌دیم معنی میدن. یعنی وقتی در جهت ارزش‌های خودت حرکت می‌کنی و باور داری که این چیز ارزشمنده، به زندگیت هم معنی میده، به اون کاری که می‌کنی هم معنی میده. این‌ها همه با هم ارتباط‌های دو‌سویه دارن.

نه مثلاً این که بگی این فقط “معنیه”، نه این که بگی این فقط “ارزشه”. این‌ها با هم هم‌پوشانی دارن و ارتباط‌های تنگاتنگ دارن.

من فکر می‌کنم یه کم باید ما اینا رو از هم تشخیص بدیم که آقا، ما داریم ایمپالسیو (تکانه‌ای یا گذرا) و هوس‌گونه عمل می‌کنیم یا نه، ما داریم یه ارزشی رو پایه‌گذاری می‌کنیم. و حالا برای این ارزش، هدف تعریف می‌کنیم و برای رسیدن به این هدف که یه ارزش پشتشه، داریم مسیر می‌چینیم.

درست میگم؟ متوجه صحبتم هستی؟

آرمان : کاملاً. حالا من می‌خوام برای همین یه راهکار خیلی ساده بگم که واقعاً هم عملیاتی هست. همین که یکی خودمون رو با اهداف یا هوس‌هامون روبرو کنه، و اون نوشتنشه.

ببین، ما احتمالاً همه‌مون زمان زیادی رو توی فعالیت‌های ورزشی از دست دادیم. حتماً هزینه زیادی هم کردیم. من معمولاً به بچه‌ها می‌گم که: “بچه‌ها هیچ هزینه‌ای سنگین‌تر از زمان شما نیست!” مثلاً شما یک سال، دو سال، یا شش ماه از وقتتونو توی یه فعالیتی از دست می‌دید. و یه هزینه ریالی یا مالی هم براش می‌کنید. اون پول ممکنه برگرده، ولی زمان هرگز برنمی‌گرده.

به علاوه این که، اگر شما توی اون تایم دچار یک شکست احتمالی بشید، دوباره حس بدی رو تجربه خواهید کرد. و این ارزش نداره که هم حس بد رو تجربه کنید و هم از جانت و هم از جیبت بره .

در نتیجه، این راهکاری که می‌خوام بگم ممکنه یه مقداری الان کلیشه‌ای به نظر برسه، ولی واقعاً نجات‌دهنده است. و اونم نوشتنه.

ببین، اگر ما بیایم اهداف ورزشی‌مون رو ،یعنی می‌خوایم امسال رو یه سال ورزشی برای خودمون تعریف کنیم و ببینیم چیکار می‌خوایم بکنیم امسال ، فقط یه برگ کاغذ نیازه. بیشتر هم نه. این کار رو می‌تونیم انجام بدیم به این صورت که تیتروار بنویسم. مثلاً:

“من از تمرین کردنم، یا ورزش کردنم، یا باشگاه رفتنم، یا دنبال هر کدوم از این رشته‌ها رفتنم چه هدف‌هایی دارم؟”

سه تا، چهار تا، یا پنج تا هدف. معمولاً بیشتر از این نمیشه. ولی اگر هم هست، بهتره خلاصش کنیم توی چهار تا پنج تا کلمه‌ی کوتاه. یعنی چهار تا پنج تا تیتر خیلی کوتاه، به عنوان هدف‌های نهایی ما از اون فعالیت.

یک هفته هم بنظر من بیشتر نیاز نیست که صبح ها یا شب ها و یا هر زمان که میتونه برامون مناسب باشه به این برگه نگاه کنیم و جواب های کوتاهی رو جلو هر کدوم ار هدف هامون بدیم . که آیا این هدف واقعی هست یا نه به خاطر این که علی رفته بدنسازی، منم می‌خوام برم بدنسازی؟ یا چون رفتم یه چیزی گوش کردم ،مثلاً آقای فلانی یا خانم فلانی توی پادکستش، یا توی چنل یوتیوبش یه چیزی گفته ،منم خوشم اومده و تصمیم گرفتم انجامش بدم؟

این مقایسه خیلی مهمه. انجامش کم نیست، ولی اگر انجام بشه، می‌تونه مقداری بین هدف‌ها و هوس‌های ما تمایز قائل بشه. و تو اون هدف‌های واقعی خودمون، ما می‌تونیم اون ارزش‌ها رو پیدا کنیم، اون معنی رو پیدا کنیم.

این راهکار، صرفاً جداسازی این دوتا کلمه است؛ یعنی هدف و هوس. اونم با نوشتن.

نوشتنی که نهایتاً شاید واقعاً نیم ساعت طول بکشه. و شاید توی هفته نیاز باشه روزی پنج دقیقه بهش نگاه کنیم.

این به نظر من و به تجربه من، می‌تونه حتی یک سال ورزشی ما رو نجات بده.

علی : درست میشه یه کم مثال بزنی از اینا، آرمان؟ که دقیقاً چی بنویسیم؟ چشکلی بنویسیمش؟ هدف چشکلی هست؟ یعنی من هدفم بخوام کاهش وزن باشه. آیا کاهش وزن می‌تونه هدف باشه یا نه باید یکم جزئی‌تر باشه؟ چی باشه و چطور باشه ؟

آرمان : دقیقا همون چیزی که تو میگی .

مثلاً من می‌نویسم: هدف من امسال از ورزش کردن، کنترل وزنم، کاهش وزنمه و ایناست. خب بعد باید ببینم حالا آیا من واقعاً اضافه وزن دارم؟ یا اینکه فقط فکر می‌کنم اضافه وزن دارم؟ یعنی دیگران به من می‌گن که تو چقدر چاق شدی یا اینکه نه، من واقعاً رفتم مثلاً دکتر، پیش متخصص یا یه سری فاکتور‌ها و معیار‌ها هست که اون‌ها رو چک کردم و کاملاً متوجه شدم که من واقعاً ۱۵ کیلو اضافه وزن دارم.

ببین، دقیقاً مثالی که تو زدی، خیلی خوبه ،یکی از اون اتفاق‌هایی که توی بچه‌های ورزشکار که مخصوصاً تازه می‌خوان ورزش رو شروع بکنن وجود داره، اینه که یا بیش از اندازه تصور می‌کنن که ضعیفن یا بیش از اندازه تصور می‌کنن که شروع کردن کنترل وزن کار سختیه یا امثال این‌ها.

در حالی که اگر این‌ها نوشته بشه، طرف می‌بینه که نه، من واقعاً به معنای واقعی ۱۵ کیلو هم اضافه وزن ندارم، فقط ۵ کیلو اضافه وزن دارم. اینو دیگران به من تلقین کردن که تو خیلی چاق شدی، یا خیلی لاغری، خیلی ضعیفی.

در نتیجه، نوشتن اینا به ما کمک می‌کنه که اولاً بفهمیم اون هدفی که داریم می‌ذاریم یا اون در واقع تصوری که از اون هدفمون داریم، چیزیه که واقعیه یا نه.

مثلاً نوشتم: امسال هدف من کاهش وزنه و تصورم اینه که الآن ۱۵ کیلو اضافه وزن دارم. خب. بعد اول متوجه بشم ببینم این ۱۵ کیلو درسته یا نه؟ این ما رو آروم‌آروم می‌بره به سمت این که بفهمیم اون چیزی که فکر می‌کنیم، درست هست یا نیست.

چون رو کاغذ نوشتن خیلی کمک می‌کنه. ما هر روز اینو می‌بینیم. طی یک هفته شاید نیاز باشه. یا طی دو هفته ببینیمش. شاید حتی طول بکشه و یک ماه بخوایم نگاهش کنیم. ولی معمولاً تا توی همین یک هفته کاملاً این ماجرا روشن میشه.

چون وقتی روی کاغذ می‌نویسی، خودت رو با خودت روبه‌رو می‌کنی نسبت به اون اتفاق. ولی حالا نوشتم تصورم اینه که ۱۵ کیلو اضافه وزن دارم. تو این یک هفته فرصت دارم که واقعاً متوجه بشم که این هست یا نیست؟ آیا فقط دیگران دارن می‌گن یا این یک اتفاق واقعیه که داره در واقع توی بدن من می‌افته و افتاده؟ و باید مشکلش حل بشه.

این نوشتنه این طوری به من کمک می‌کنه.

حالا ممکنه شما بگی من هدفم کاهش وزنه، هدفم مثلاً هم‌زمان زیبایی اندام هم هست، هم‌زمان رسیدن به مثلاً سلامت سیستم قلبی و عروقی هم هست. چرا؟ چون به خاطر این که مثلاً ۳ سال گذشته سیگار کشیدم، اما سه ماهه که ترک کردم، می‌خوام یه مقداری به سیستم قلب و عروقم کمک کنم با ورزش کردن.

این‌ها رو بنویسیم. و همین دلایل کوچیک رو جلوش بذاریم. یواش یواش می‌تونیم پیدا کنیم که چرا ما داریم این فعالیت ورزشی رو شروع می‌کنیم؟ چرا داریم تو این باشگاه یا تو این زمینه می‌ریم دنبال همچین چیزهایی؟ و دلایلش هم جلو رومونه.

یعنی سلامتی یک ارزش یا یک معنی بسیار خوبه که من می‌خوام روی اون تمرکز کنم. مثلاً: “۳ سال سیگار کشیدم، اما ۶ ماهه که ترک کردم. و حالا می‌خوام یه مقداری بیشتر توجه بذارم روی سلامت قلبم.” یا اگر واقعاً اضافه وزن دارم، همونطور.

ولی اگر اون بالا نوشتم که من میخوام لاغر شم چون فرم بدنم زشته یا چون فلانی بهم گفته که بدنت زشته،اینجا ما جا داریم که بهش فکر کنیم. جا داریم که انگیزه‌مونو از اون تغییر بدیم، یا اصلاً کلاً اونو به عنوان یه هدف یکی خط قرمز بکشیم روش و بگیم: “هم اصلاً کاری به این کار ندارم. من فقط می‌خوام وزنمو کم کنم و یه مقداری هم به سلامت سیستم قلبی و عروقیم برسم.”

همین. تمام. دیگه دنبال هدفی که یکی دیگه بهم تلقین کرده نمیرم.

علی : این جاییه که من بهش فکر می‌کنم و می‌بینم که بعضی وقت‌ها پاش درگیر میشه.

اون همینه که چی میشه که ما ارزش‌هامونو می‌دونیم، می‌دونیم آقا سلامتی ارزش داره، و اینو عمیقاً باور داریم. اکثرمون هم می‌دونیم.

از یه طرف دیگه هم هدف‌گذاری هم انجام میدیم. ولی باز یه اتفاق‌هایی می‌افته. مثلاً سرمون گرم یه پروژه میشه. حالا هر پروژه‌ای؛ ممکنه پروژه بچه‌داری باشه، ممکنه پروژه ازدواج باشه، ممکنه پروژه بی‌پولی باشه، ممکنه پروژه کار کردن بیشتر باشه.

بعد این ورزش دوباره اولویتشو از دست میده. چون مجبوریم این پروژه رو بیاریم بالا. و بعد دوباره ورزش میره تو حاشیه.

معمولاً تو این شرایطی که ورزش کردن یا فعالیت فیزیکی می‌ره تو حاشیه و به فراموشی سپرده میشه، چه راهکاری برای خودت یا برای شاگردات استفاده می‌کنی که اینا رو برگردونی؟ چی اینا رو برمی‌گردونه دوباره؟

آیا همون کاغذی که گفتی، نگاه کردن به اون کاغذه، یعنی هر روز ببینیش، کافیه؟ یا اینکه نه، حتی چشت به دیدن اون کاغذ هم عادت می‌کنه؟

یعنی چسبوندیش روی لپ‌تابت، روی اتاقت، روی میز کارت، یا مثلاً روی یخچالت. اینقدر هر روز دیدیش که دیگه عادی میشه. یعنی دیدن اون کاغذ که میگه “بابا، قرار بود وزنتو توی این سال به این مقدار برسونی” یا “قرار بود که فلان پارامترها رو داشته باشی

من اسم پارامتر وزن رو می‌گم، چون درکش راحته. ممکنه حالا ویسرال فت («چربی احشایی») باشه. فرض کن، یعنی رفتی و چکاپ کردی، بهت گفتن چربی دور شکمت بالاست. میزان چربی بدنت بالاست و باید کمش کنی. یا مثلاً قند خونت بالاست. رفتی آزمایش دادی و متوجه شدی قند خونت بالاست و بهترین راهش هم اینه که یه ترکیبی از فعالیت فیزیکی و رژیم غذایی داشته باشی.

حالا اینو هر روز می‌بینی. روی کاغذ نوشتی و چسبوندی روی یخچالت، ولی اینقدر چشت عادت کرده به دیدنش که دیگه انگار نمی‌بینیش. بنابراین باز به فراموشی سپرده میشه.

فکر می‌کنی که راهکاری وجود داره؟یا طبیعیه همه‌مون درگیر این مسائل میشیم.

آرمان :  اینکه همه‌مون درگیر این مسائل می‌شیم، اصلاً شکی توش نیست. ولی مسئله اینجاست که هدف‌گذاری ما داینامیکه.

یعنی باید متحرک و زنده باشه. این کاغذ ممکنه یک هفته بعد تغییر کنه. چرا؟

به خاطر این که اصلاً ممکنه ویژن من هم تغییر کنه با دیدن هدف‌هایی که نوشتم. موضوع نوشتن دقیقاً همین‌جا کار می‌کنه که این یه دونه کاغذ واقعاً ممکنه مسیر ما رو توی هدف‌گذاریمون عوض کنه. ممکنه با همین شرایطی که تو می‌گی، شرایط زندگی من این‌قدر سخت بشه که من نتونم اون هدف‌هایی که اونجا نوشتم رو پیاده کنم. خیلی خوب، من این کاغذ رو برمی‌دارم و مطابق چیزی که اولش گفتم، عمل می‌کنم.

گفتم ما باید طبق روتین زندگی‌مون هدف بنویسیم. مثلاً روتین سه ماه آینده‌ی من این باشه که روزی ۱۴ ساعت باید کار کنم. خیلی خوب، حالا شاید روزی فقط ۲۰ دقیقه فرست کنم یا اصلاً انرژی داشته باشم که ورزش کنم. چرا؟ به خاطر این که هم‌چنان دنبال اون سلامتی هستم.

حالا یه چیزی بیشتری بهت میگم. اگر من نوشته باشم سلامتی و بعد از یک هفته نگاه کردن به این هدفم به این نتیجه برسم که من فقط دنبال سلامتی خودم نیستم، شاید بفهمم که با کنترل وزنم و با شرایط بهتری که برای بدن خودم درست می‌کنم، حتی می‌تونم به مثلاً پدر پیرم کمک کنم که راحت‌تر از سر جاش بلند بشه. نه این که خودم صرفاً درگیر این باشم که از تخت چطور بلند بشم.

یعنی اون هدف ابتدایی که من داشتم، صرفاً کاهش وزن برای سلامتی بود؛ ولی حالا با یه ویژن بازتری میشه کمک کردن به پدرم، پدربزرگم، یا مادربزرگم. حتی این دیدگاه بازتر و معنادارتر هم میشه و معمولاً این اتفاق با نوشتن و نگاه کردن به هدف‌هامون پیش میاد.

از اون طرف، اگر تحت فشار بیشتری قرار بگیرم، ما هدفمون رو به صورت داینامیک تغییر میدیم، ولی همچنان در راستای همون چیزی که واقعاً هدف اصلی من بوده. یعنی اگر هدف من به معنای واقعی هدف باشه و روتین من تغییر کنه، هدفم کاملاً منطقی مطابق روتین زندگی من تغییر جهت خواهد داد. ولی در نهایت به یه مقصد خواهد رسید.

ممکنه از نظر زمانی این تغییر کنه، یا حتی از نظر مسیری تغییر داشته باشه. ولی در نهایت به یه نقطه، یا حداقل نزدیک به یه نقطه خواهد رسید.

 علی : یه مثال جالب زدی و این برای خود من کار میکنه و بهش فکر نکرده بودم شاید ناخود آگاه انجامش دادم ولی خیلی برای من کار کرده . یعنی قلاب کردن کسایی که دوسشون داریم به اون ازرشی که ما انتخاب کردیم ، خیلی این موضوع برای من کار میکنه و من همیشه یکی از چیز هایی که خیلی دغدغه بوده برام اونم اینکه مادر من دیابت داره ، خانواده مادریم کلا دیابتی بودن و خیلی اذیت شدن ف همیشه انسولین زدن ، همیشه حتی پدر بزرگم دقیقا بخاطر دیابت از دست دادیم .

از یک طرف، به خودم میگم: “خب، باید رعایت بکنی.”
و از طرف دیگه، به خودم یادآوری می‌کنم که: “این سیکل معیوبه و یه جایی باید تمومش کنی.”

متوجه شدم که شما تمایل دارید متن دقیقاً به همان شیوه‌ای که نوشته‌اید اصلاح شود و تغییری در ساختار یا لحن پایانی آن ایجاد نشود. به همین خاطر متن شما را با حداقل اصلاح املایی و بدون تغییر در پایان بازنویسی می‌کنم:

یعنی اگر تو هم همون روند پرگند خانواده مادری تو ادامه بدی، این قضیه ادامه‌دار میشه، یعنی این جن به بچه‌هات هم منتقل میشه. من نمی‌گم با تغییر صرفاً سبک زندگی قطعاً این جن همینجا از بین میره، من همچین حرفی نمی‌زنم. ولی از طرفی ما با بحث جین اکسپریشنات سر و کار داریم. من حداقل با خودم میگم من باید یه جوری این سکلو تغییر بدم و اونم تنها راهش اینه که من سبک زندگیمو تغییر بدم. نمی‌گم صد درصد این قابل تغییره، ولی چیزی ما داریم به نام علم اپی‌ژنتیک و این به تو میگه که تو با سبک زندگی می‌تونی تغییری در بیان جنات یا جین اکسپریشنات به وجود بیاری.

یعنی من می‌تونم شانس این که بچه من به دیابت مبتلا بشه رو با سبک زندگی خودم تغییر بدم و این کار به من یه انگیزه همیشگی می‌ده. یعنی از اون انگیزه‌های موقتی، هوس‌گونه (ایمپالسیف) تغییر پیدا می‌کنه به یک انگیزه که پشتش ارزش وجود داره، پشتش سلامتی و ارزش مراقبتی هم هست، یعنی علاوه بر این که سلامتی خودم توش دخیله.

مراقبت از یه فرد دیگه می‌تونه بچه‌ی من باشه، می‌تونه همسر من باشه، می‌تونه خانواده‌ی من باشه، می‌تونه پدر و مادر من باشه، هر کسی که برای من مهمه. یعنی ارزش مراقبتی پیدا می‌کنه.

یعنی ما الان دو تا ارزش رو درگیر کردیم؛ فقط ارزش سلامتی شخص خودم نیست، ارزش مراقبت از دیگران هم توش به وجود میاد. این خیلی نکته قشنگیه و به نظر من خیلی کمک‌کننده است.

خب این دقیقاً همون چیزیه که می‌خوام توی اون برگه‌ای که گفتم جمع‌بندیش بذاریم. چون دو تا سؤال از خودمون می‌پرسیم توی این صفحه که واقعاً سؤال‌های تکان‌دهنده‌ای هستن. و هر چقدر که این برگه جلوی چشمامون باشه، علی، این تکراری نخواهد شد، مگر اینکه ما واقعاً چشمامون رو ببندیم و بخوایم نبینیمش.

حالا یه ذره جمعش کنم که برسم به چیزی که تو گفتی. دقیقاً من میگم:
آقا، شما روی یه برگه، و اون برگه هم اصلاً نباید پر باشه، الزاماً هرچی کمتر باشه بهتره – چون خوندن و مرور کردنش راحت‌تره – میایم هدف‌های ورزشیمونو می‌نویسیم. و این هدف‌ها رو باید، باید، باید فقط اهمشون رو بنویسیم. نهایتاً سه تا. الان دیگه می‌گم تعداد، نهایتاً سه تا هدف.

جلوی اون سه تا هدف، مینویسیم چرا؟

چرا رو تو چند کلمه (نهایتاً یک خط) جواب می‌دیم. اون برگه یا اون صفحه رو علاوه بر این مینویسیم:
چه عادتی داره الان جلوی رسیدن من به هدفم رو می‌گیره؟

اون عادت‌ها رو مینویسیم. حالا اینجا دقیقاً همون موضوعی که تو گفتی پیش میاد:
اگر به این وضعیت ادامه بدم، توی یک سال، سه سال و پنج سال آینده چه اتفاقی برام میفته؟
و
اگر این وضعیت رو تغییر بدم، توی یک، سه و پنج سال آینده چه اتفاقی برام میفته؟

مثال اینطوریه من الان توی خانواده هستم که مثلاً زمینه دیابت یا فشار خون یا سکته قلبی یا مسائلی دیگه توشون بوده و هست، اگر من به این سیستم غذا خوردنم که مثلاً سی و دو سالمه ادامه بدم، تو پنج سال آینده من با چی طرفم؟ احتمالاً با دیابت، با فشار خون، با ریسک بالای سکته قلبی. با این که یه ذره اصلاً بذار یه جور دیگه بهش بگیم. اصلاً همسرم اصلاً دوست داره من رو نگاه کنه با این ریخت و قیافه؟ یا بچه‌هام باهام خوبن؟ یا بچه‌هام می‌تونم باهاشون بازی کنم؟ همچنان می‌تونم ببرمشون پارک؟ می‌تونم ببرمشون از خونه بیرون؟ می‌تونم باهاشون بدو بدو کنم؟ و اگر این وضعیت رو تغییر بدم چی میشه؟ چقدر به چشم همسرم، خانواده‌ام، پدر و مادرم آدم سالم‌تری و جذاب‌تری دیده میشم، حتی ظاهری؟ چقدر ریسک اون بیماری‌ها کم میشه؟ چقدر با بچه‌هام می‌تونم ارتباط بهتری داشته باشم؟ این‌ها رو هم لازمه که پشت اون برگه بنویسیم، اگر به این وضعیت فعلی ادامه بدم چه خواهد شد و اگر این وضعیت رو تغییر بدم چه خواهد شد. این دقیقاً علی ما رو روبه‌رو می‌کنه با آن چیزی که باید بشویم یا می‌توانیم بشویم و چه از قسمت مثبتش به ما واقعاً یک دید خوبی میده، چه از نظر منفیش، چه از نظر این که واقعاً چه ریسک‌ها و چه خطراتی داریم. اما اگه اینو ننویسیم خیلی زود یادمون میره، چه خوبش، چه بدش. بدش یادمون میره چون بهش عادت کردیم متأسفانه و خوبش یادمون میره به دلیل اینکه نتیجه‌های کوچیکی معمولاً جلوی چشممون نمیاد اون‌قدر که بخواد برامون انگیزه ایجاد بکنه. خیلی راحت یادمون میره. حالا اگر نوشته باشیمش که من در پنج سال آینده ریسک سکته قلبی دارم، ریسک خطر قلبی دارم، شاید با دیدن این، یه مقداری، یه مقداری، یعنی نمیگم صد درصد، ولی اگر هدف، هدف باشه، واقعاً شاید یه مقداری بتونیم خودمونو تکون بدیم و این یه دونه برگه‌هه بتونه واقعاً نجاتمون بده.

خب من بچه بودم، موقعی که درس ریاضی داشتیم، حالا دبستان بودم یا راهنمایی، کتاب ریاضی رو برمی‌داشتم اون‌جوری می‌خوندم، می‌رفتم. بعد مامانم میومد می‌گفت: “چی کار داری می‌کنی؟” می‌گفتم: “دارم ریاضی می‌خونم.” می‌گفت: “مگه ریاضی خوندنیه؟ باید حل کنی، باید تمرین کنی. بیا بنویسیم!” بعد اونو من روش کار می‌کردم، می‌نوشتم و یاد می‌گرفتم. ولی واقعیت این بود که ریاضی یا خیلی از درس‌های دیگه رو تا ننویسی روی کاغذ، فایده‌ای نداره. یعنی ما فکر می‌کنیم از روش خوندن و یه فرمول رو خوندن، یادش می‌گیریم. در صورتی که نه! تو فقط فکر می‌کنی یاد گرفتی، چون از روش خوندی. ولی وقتی می‌نویسیش و اون مسئله رو روی کاغذ حل می‌کنی، یه اتفاق دیگه می‌افته. این اتفاق چیزی هست که تا انجامش ندی متوجهش نمیشی.

من مطمئنم خیلی‌ها این تجربه رو با درس‌هاشون توی مدرسه داشتن. خیلی‌ها حتی تو نوشتن احساساتشون روی کاغذ داشتن. مخصوصاً اون‌هایی که دارما، مدیتیشن یا دارما کلینیک رو دنبال می‌کنن. ما به اون‌ها می‌گیم: “آقا، احساساتت رو روی کاغذ بنویس. تجربه‌تو، حتی تجربه تروماتیکت رو روی کاغذ بیار.”

من فکر می‌کنم این چیزی که تو داری می‌گی، خیلی لازمه که روی کاغذ بیاد. یا حالا اگر نمی‌تونید روی کاغذ بنویسید، به هر دلیلی، توی نوت گوشی‌تون، توی طبقه‌بندی مشخص مرتب بنویسیدش و بتونید مدام بهش برگردید.

من فکر می‌کنم خیلی مهمه که افکارمون به کلمات تبدیل بشن. صد در صد همین‌طوره. اصلاً دانش رو باید با نوشتن به بند کشید. اگر این کارو نکنیم، اون بند هرگز به ما وصل نخواهد شد. این نوشتن کمک می‌کنه که هر چیزی که می‌دونیم یا حتی می‌خوایم بدونیم، همیشه جلو چشممون باشه.

همین‌طور، اگر اشتباه نکنم، یه جایی خونده بودم، خیلی جالب بود. می‌گفت: “نوشتن مساوی است با مقرر شدن.” یعنی همین که نوشتیمش، انگار جاری میشه. حالا شاید بعضی وقت‌ها ما نیستیم، ولی یه چیز جالبیه که نوشتن خیلی کمک می‌کنه خیلی مسائل باز بشن تو ذهنمون.

من دوتا نکته می‌خوام اضافه کنم.

به اون برگه‌ای که داشتیم، در مورد این که اون یه دونه عادت بدی که جلوی منو گرفته بود، اینو فراموش کردم بگم: ما یه نیازی داریم که عادت‌های خوب و بد خودمون رو از هم جدا کنیم. یعنی یه عادت بدی که جلوی فعالیت‌های ورزشی یا جلوی رژیم گرفتن ما رو می‌گیره. معمولاً این تو برنامه‌های غذایی بیشتر خودش رو نشون میده.

واسه همین مثالش رو برنامه‌های غذایی می‌زنم. یه عادت بدی داریم، مثلاً یکی اینه که شب من بلند میشم، شروع می‌کنم؛ مثلاً نوشابه خوردن. دو شب یه‌هو گشنم میشه، شروع می‌کنم شکلات و نمی‌دونم چای و فلان و اینا خوردن. حالا هرکی یه چیزی می‌خوره، و این عادت بدیه دیگه.

بعد همین یه دونه عادته، تمام زحمت روز من رو که رژیم گرفته بودم و به برنامه‌ام چسبیده بودم، خراب می‌کنه! همه رو خراب می‌کنه، همه‌چیز رو به هم میریزه، و عملاً جلوی پیشرفت من رو می‌گیره.

این نیازه که نوشته بشه. معمولاً هم باید فقط یه دونه بنویسیم: یه عادت بد که داره جلوی ما رو می‌گیره.

و باید از خودمون سؤال کنیم که:

چرا این عادت بد رو انجام میدم؟

چرا عادت خوب رو انجام نمیدم؟

یعنی چند تا سؤال کوچیک داریم، ولی سؤال‌های خیلی تکان‌دهنده‌ان. اینا سؤال‌هایی هستن مثل:

اگه به این وضعیت ادامه بدم، چی میشه؟

اگه این وضعیت رو تغییر بدم، چی میشه؟

یه عادت بد که داره رژیم من یا برنامه تمرین منو خراب می‌کنه، چیه؟

و چرا من دارم این کار رو انجام میدم؟

چرا به رژیمم پایبند نمیمونم؟

چرا به برنامه استراحتم پایبند نمیمونم؟

اصلاً چرا من دو شب باید بیدار باشم، در حالی که مثلاً هشت صبح باید برم سر کار و چهار بعدازظهر باید توی مثلاً باشگاه ورزشی باشم؟ الان چرا دو شب من بیدارم؟

این‌ها نیاز و جواب‌های یک‌کلمه‌ای یا نهایتاً یک‌خطی دارن، که ما با نوشتن بتونیم بفهمیم که ایراد و اشکال توی هدف‌گذاری ما یا توی مسیر ما کجاست.

موسیقی پشتش یک ارزشه و برمی‌گرده به سلامتیم، پس سلامتیم مهم‌تره یا این که تو تهران بمونم؟ بالا با این گرم میدم، نه، سلامتیم مهم‌تره، بنابراین از تهران رفتم. یعنی تصمیم گرفتم شهر رو عوض کنم.

یه موقعی به خودم این مثال رو میزنم پیش خودم تو ذهنم و نمی‌گم شما حتما این طوری فکر کنید. با خودم گفتم: اگه یه نفری به تو بگه الان یه بمب اتم می‌زنن تو تهران و تو یه هفته وقت داری بری، ور می‌داری خودت و خانواده‌ات و هر کسی رو که دوستشون داری از تهران می‌بری یا نه؟ خب معلومه، هر انسانی فکر می‌کنم اگر مطمئن بشه از این که این اتفاق می‌افته، هر انسان خیلی عاقلی ممکنه از تهران جمع کنه و بره، درست میگم؟

ولی اگه بهت بگن که تو توی شهری داری زندگی می‌کنی که این بمب اتم رو توش نمی‌زنن، ولی این هوایی که تو داری تنفس می‌کنی توی پنجاه سالت رو می‌کشه، توی سی سالت رو می‌کشه که هیچی، این هوای آلوده و این سبک زندگی ناسالم روی تمام نسل‌های آینده‌ی تو هم تأثیر می‌ذاره. نه تنها خودت رو می‌کشه، ذهنش رو کشت می‌کنه و روی سلامتی و لذتی که روزمره تجربه می‌کنی تأثیر می‌ذاره، تو رو افسرده و بی‌انگیزه می‌کنه، بلکه روی نسل‌های آینده تو هم داره تأثیر می‌ذاره.

ما پا نمی‌شیم بریم. یعنی ما وقتی فکر می‌کنیم این اتفاق الان می‌افته می‌ریم، ولی اگه به ما بگن توی بیست سال این اتفاق می‌افته – سرطان می‌گیریم توی بیست سال، نه تنها خودت سرطان می‌گیری، بچه‌هات هم سرطان می‌گیرن – نمی‌ریم. خیلی این جالبه و برای من این کار می‌کنه.

یعنی وقتی به این فکر می‌کنم که آره، توی بیست سال این اتفاق برای من می‌افته، جمع می‌کنم و می‌گم: اوکی، من می‌گم باشه، سلامتی مهم‌تر از حتی کارمه. میرم یک کار دیگه پیدا می‌کنم. سلامتی مهم‌تر از این کوچه‌پس‌کوچه‌ها و خون و زندگیه که می‌تونم جای دیگه تشکیل بدم. پس بلند میشم میرم.

این کاری که من برای خودم کردم و جواب داد، فکر می‌کنم هرکسی برای خودش همچین چیزی پیدا بکنه که برای اون جواب بده. ببین، این همون هدف‌گذاری بر پایه‌ی روتین زندگیه یه جورایی.

یعنی ابتدای بحث البته بر این بود که تو مثلاً گفتی که من به خاطر جا‌به‌جایی‌های زیادم شرایط فعالیت ورزشیم تحت تأثیر قرار می‌گیره یا اصلاً به خاطر شرایط کاریم.

مثلاً بعضیا خیلی معمولیت میرن، بعضیا ممکنه که اصلاً به صورت شیفتی کار بکنن. توی طول هفته یه بار صبح کار میکنه، یه بار شب کار میکنه، اون قصه‌ها. این داینامیک بودن این کاغذه‌ها، این تک‌کاغذه یعنی این که ما می‌تونیم این کاغذه رو کاملاً بندازیم دور و یه کاغذه دیگه‌ای بنویسیم. توی طول سال ممکنه ما پنج بار این کار رو بکنیم، شیش بار این کار رو بکنیم. این به ما کمک می‌کنه که متوجه بشیم داریم چه مسیری رو میریم. چون مسیر همیشه بالا و پایین داره دیگه، هیچ کاریش هم نمیشه کرد.

اما در مورد این که آیا یه موضوعی به ما برخورد می‌کنه مثل همون مثالی که تو زدی، برخوردش مثل یه بمب اتمه، یعنی یه برخورد کاملاً لحظه‌ای و آنی داره، یا به مرور به ما شروع می‌کنه آسیب زدن… یه مدت دارم فکر می‌کنم که توجیه کردن این ماجرا، یعنی پیدا کردن دلایلی که چرا ما این کار رو به این شکل انجام میدیم، خیلی مهمه.

و همون‌طور مثلاً مثل یه عادتی که می‌دونیم خیلی بده. اصلاً چرا؟ حالا من میگم سیگار. کسی که شروع می‌کنه آروم آروم به سیگار کشیدن و می‌دونه که این طی سال‌ها احتمالاً خواهد کشتش، ولی انجامش میده. من نمی‌تونم به عنوان یه ورزشکار یا کسی که مثلاً هیته ورزشیمه، هیته تخصیصیم ورزشه، و شاید یه کوچولو مثلاً روان‌شناسی ورزش رو بلدم، براش نسخه بپیچم.

ولی در حالت کلی منم با این موافقم که در نهایت ما باید یه جوری دنبال سلامتی‌مون باشیم. چون اگر که ما توی این تنی که زندگی می‌کنیم سالم نباشیم، دیگه اصلاً مایی وجود نداره که بخواد کار کنه، یا بخواد اون خونه‌رو داشته باشه، یا حتی بخواد مهاجرت کنه بره. وقتی پایی برای رفتن نیست، دیگه کار تمومه.

ولی خب شرط اولی همیشه سخته، یعنی شاید اینو خیلی مشکل باشه تعمیمش بدیم به بقیه. این از اون چیزهاییِ که من واقعاً هیچ وقت نمی‌دونم. هرچند خودم این کارو کردم، ولی یه نمی‌دونم بزرگی سر این موضوع وجود داره.

آخه، تو خودت زندگی سختی داری. یعنی شاید دیگران این پادکست رو گوش بدن و فکر کنن من و آرمان نشستیم و نفسمون از جای گرم بلند میشه و داریم این نسخه‌ها رو می‌پیچیم. اینطوری نیستش! یعنی الان من خودم میذارم کنار، ولی تو رو می‌دونم که زندگی ساده و راحتی نداری.

فکر می‌کنم یه اپیزود جداگانه می‌خواد تا در موردش صحبت کنی. مثلاً اینجوری نیست که بخوایم الان توی این اپیزود راجع بهش صحبت کنیم. و نمی‌خوام توی مسئله شخصیتت هم دخالت کنم یا ورود کنم، اگه خودت نخوای. ولی می‌خوام بگم که تو شرایط خیلی خیلی خیلی سختی داشتی. یعنی شاید فرای تصور باشه سختی‌هایی که کشیدی توی چند سال.

باز هم فعالیتاتو داری ادامه میدی. شاید هم تو هم متوقفش بکنی برای یه روزایی یا هفته‌هایی چون شرایط اصلاً ایجاب نمی‌کنه. یا من مجبور بشم به خاطر جا به جایی یه تغییری توی این ورزشم بدم.

مثلاً رفتم یه جایی که اصلاً امکان ورزش کردن بیرون وجود نداره. مثال می‌زنم: من یه ماه قبل از اینکه برگردم پرتغال، توی آلمان بودم. توی روزایی که نه باشگاه داشت، همه‌ش هم بارون می‌اومد. هر روز نمی‌تونستم برم بیرون ورزش کنم، نمی‌تونستم برم باشگاه.

من باید یه فکری براش می‌کردم. چون اون چیزها توی ذهنم هست. یعنی می‌گم خب اون داستان دیابت چی میشه؟ اون داستان سلامتی و ارزشه چی میشه؟

من اون براش یه راهکاری پیدا می‌کنم. حالا یا مثلاً تو خونه شنا میرم، طناب می‌زنم، یه کار دیگه می‌کنم. یا به هر حال، یه روشی براش پیدا می‌کنم.

یا اون بند تی‌آریکسه. من همیشه می‌تونم پشت در خونه واسه بشه. هر جا برم باهام بیاد. پس اینا رو می‌زنم تو کوله و پشتی‌ام همیشه همرامه. یعنی یه طناب و یه تی‌آریکس تو کوله و پشتی من هست و برای من کار می‌کنه.

ولی شرایطی هست که شاید نشه این کار رو انجام داد یا همه مثل من نیستن. تو تو این شرایط سختی که داری – که واقعاً شاید هر کسی رو از نفس بندازه – توی این شرایط، تو چه راه‌کاری رو پیش می‌گیری که ورزش یا سبک زندگی سالم‌ت تحت تأثیر قرار نگیره؟

ببین، من دو بار تا الان توی زندگیم با یه مشکل بسیار سخت انتهایی برخورد کردم. یه بارش تو ایران بوده، یه بارش هم بیرون از ایران. توی ایرانی‌ها رو اول بهت میگم، بعد اینو بگم.

ببین، یه زمانی بود که من اصلاً پول باشگاه رفتن نداشتم. اصلاً یعنی نمی‌تونستم هیچ هزینه‌ای برای باشگاه بکنم و باید هم ورزش می‌کردم. اون موقع من نزدیک بودم به امجدیه یا همین شیرودی فعلی. واقعاً من تو مجموعه ورزشی بزرگ شدم. یعنی اونجا اینه خونمه.

ببین یه جایی رو دقیقاً انتخاب می‌کنم که اول حالم توش خوب باشه. سال‌ها من توی اون مجموعه، از بچگی، از استخر کودکان اونجا، حالا داستان ورزشیم شروع شد. تا دیگه آخرین سال‌ها و روزهایی که تو اون مجموعه بودم، من دوباره برگشتم همونجا. دیدم اینجا حالم خوبه.

قدم اول، حالم خوب باشه.
قدم دوم، پیست امجدیه. توی پیست دومیدانیش که دور زمین چمن شماره یکش بود. اون موقع رایگان بود. اون تایم ورود به پیست، فکر می‌کنم یا روزهای زوج بعدازظهره یا روزهای فرد. همچین چیزی.

در نتیجه من سه روز تایم تمرین رایگان پیدا کردم.

از اون طرف توی موضوع تغذیه، ارزون‌ترین و سالم‌ترین غذایی که می‌تونستم پیدا کنم رو. یعنی از نون و برنج توی بحث کربوهیدراتم با همون تمرین کردن توی پیست و اینا فقط می‌تونستم خودمو نگه دارم. حالا توی پیست چی کار می‌کردم؟ توی پیست نرم‌دوی می‌کردم، یعنی درمیون دوییدم. اونجا میله بارفیکس بود، میله بارفیکس داشتم بارفیکس می‌رفتم و شنا می‌رفتم. این طرف، تمرین مثلاً شکم و پهلو و نمی‌دونم کرُ هندستان انجام می‌دادم. بعد از یه مدتی همون‌جا، ما بچه‌های خورده‌جورتر شدیم و همون تمرین گروهی می‌کردیم، خیلی خوش می‌گذشت.

حالا همینو می‌زنم میارم به همین چند سال پیش که مهاجرت کردم به انگلیس و این داستان‌ها. دقیقاً همون چیزی که تو میگی. من هم توی روستایی توی انگلیس، به جنوب غرب انگلیس بودم. ولی واقعاً امکاناتی هیچی نداشتم. یعنی اولین امکاناتی که نداشتم، دسترسی بود به باشگاه. اونجایی که من بودم، یه نیم‌ساعتی پیاده می‌رفتم تا اولین باشگاهی که کلاً نه تهویه‌ای داشت و نه چیزی یعنی تو زمستون اصلاً امکان‌پذیر نبود تمرین کردن.

توی اون سالا [که بماند]، ولی تو همون سال‌ها کم‌کم تمرین کردم. ولی می‌خوام بگم که قبلش چی کار کردم. کش تی‌آریکس توی کوله‌پشتم داشتم به در اتحاد آویزون می‌کردم. من رفتم چند تا کش ورزشی گرفتم و یه جفت کفش تریل‌دوی که بتونم بیرون بدوم. حالا اینجا هوا واقعاً تمیز بود. علی‌رغم اینکه وحشتناک سرد بود، ولی هوا تمیز بود.

شروع کردم روزی ده دقیقه و نه بیشتر. روزی ده دقیقه دویدن، روزی یه رو بیست دقیقه هم کش زدن. این تمرین من بود. برنامه غذایی‌ام رو هم دوباره مطابق همون سال چیدم.

اتفاقاً یکی از شاگردان توی دوره‌ی من خیلی درگیر برنامه غذایی‌اش بود که هنوز هم داریم باهاش کار می‌کنیم. بهش اون تصویری رو نشون دادم که چطور میشه برنامه غذایی رو مرتب و سالم چید، علی‌رغم اینکه واقعاً خیلی سخت و بدون تا.

این فشار روانی زیادی می‌آره، ولی اون یه‌دونه کاغذه، احتمالاً توی این شرایط ما رو نجات میده. یه چیزی هم اضافه کنم، این ماجرا این کاغذ مینوشنیست. من خودم همه اینا رو انجام میدم، ولی به به و چه چه و چقدر من می‌رسم به همه چی.

ما تو قسمت‌های دیگه، تو همین هدف‌گذاری‌ها، چون اینا واقعاً قابل تمرینه، به همه چیز (نمیرسیم). من همچنان دارم یاد می‌گیرم.

یعنی دارم می‌نویسم، دارم این کاغذها رو می‌ندازم دور، دارم تمرین می‌کنم. خودم می‌دونم که آخری هم نداره. ولی توی بحث ورزشیش، با توجه به این که دیگه تجربه هم زیاده و طی این سال‌ها مداوم درگیر این داستان‌ها بودن، می‌تونم بگم که خب تا یه حدی توی هدف‌گذاری‌ها و توی مسیرش یه ویژن نسبتاً روشنی دارم.

ولی خب اون سختی که میگی، کاملاً همیشه هست. ولی قابل حله. اگر ما هدف‌هامونو داینامیک بذاریم و اگر این انعطاف‌پذیری خودمون یه مقداری توی شرایط سخت بالا باشه.

دوست داری یکم راجع به اون زمانی که از ایران تا انگلیس کشید و رفتی، صحبت کنی؟ چون می‌دونم خیلی سخت گذشته بهت. دارم میگم، می‌دونم خیلی از مردم داره سخت می‌گذره. حرف من اینه که ما توی شرایط بسیار سخت چی کار کنیم؟

تو اون مسیری که از ایران تا انگلیس رفتی و مسیرها رو باید پیاده می‌رفتم که ببینم کجا می‌تونم مثلاً خونه بگیرم. اینا. حالا کار نمیشه. شاید من راه اشتباهی رو می‌رفتم، ولی بغض این چیزی بود که من تجربه‌اش کردم.

ببین، تو تمام اون پیاده‌روی‌ها، تو تمام اون جابه‌جا شدن‌ها، استرس‌ها، فشارها و همین داستان‌هایی که بود، من کاملاً بدنم ریخت. بدنم ریخت و تنها چیزی که اونجا اولویت بود توی اون مسیر، صرفاً سالم نگه داشتن خودم بود. دیگه اینجا نبود که مثلاً بخوام فرم بدنم رو نگه دارم، بهتر شه، خوشگل‌تر شه یا چی بشه. صرفاً مسئله این بود که من بتونم بدنم سالم نگه دارم.

و مثلاً بعد از یه مدتی برگشتم آزمایش‌هام رو دادم. ببینم شرایط خونیم چطوره؟ شرایط قلبیم چطوره؟ همه‌ی اینا رو چک بکنم.

در نهایت، علی، همه چیز برگشت به همون هدف اصلیه. یعنی همون هدف باید معنی داشته باشه یا ارزش داشته باشه.

اون چیزی که سلامتیه، تو همه اون شرایط سخت هم که من دسترسی به باشگاه، دسترسی به غذای خوب، دسترسی به روتینی که داشتم از دست رفت، باز در نهایت یه دونه هدف رو اون کاغذه انگار موند. همون صرفاً سلامتی هست. و دیگه همه انرژی من می‌ره برای نگه داشتن اون.

حتی اون موقعی که ما دیگه تو مود بقا قرار می‌گیریم. بقا همونه دیگه؛ زنده موندن. حالا توی لول‌های مختلف. یه موقع هست یکی واقعاً توی شرایط جنگیه، یه موقع هست یکی توی شرایطی که صرفاً فشار مالی یا فشارهای اجتماعی سنگینه.

بقال، یه دونه خط می‌مونه معمولاً دیگه. اگه ما بخوایم روی خط سلامتی هم درواقع خط قرمز بکشیم، اونجاییه که عملاً همه چی تمومه.

من جواب همون رو گرفتم. برمی‌گردیم باز به همون بحث معنی و ارزش و این که ما روی چی ارزش گذاشتیم.

یعنی وقتی ارزش تو سلامتیه، شاید توی بدترین شرایط هم نه الکل مصرف ‌کنی، نه سیگار بکشی. چون توی شرایط استرسی هستی، یه چیز دیگه رو جایگزینش می‌کنه.

برای خیلی‌ها شاید توی شرایط استرسی ورزش کردن کار سختی باشه. شاید اصلاً دست و دلشون به کار نره. ولی حداقل برای من این خیلی کمک می‌کنه. همین پیاده‌روی که میگی، شاید برای تو باعث بشه عضله کم کنی، ولی برای من پیاده‌روی فوق‌العاده‌ست.

جایی که استرسم زیاده، پیاده‌روی، اون هم تو طبیعت، همیشه استرس منو کم می‌کنه. یا اصلاً ورزش کردن به هر نحوی سطح استرس منو کم می‌کنه، استرسم رو میاره پایین.

من روش خودم رو پیدا کردم، تو هم روش خودتو پیدا کردی. روش‌ها ممکنه متفاوت باشه، ولی ارزش‌ها تقریباً یکیه.

یعنی ارزشه ختم میشه به اون سلامتیه و همون سلامتی کمک می‌کنه توی شرایط استرس. من جوابم رو گرفتم و فکر می‌کنم که برای بقیه، کسی هم که این پادکست رو می‌شنوه، به همین شکل باشه.

به نظرت موضوعی مونده که توی این اپیزود بخوایم اضافه کنیم؟ یا نه، ادامه‌اش رو بذاریم برای جلسه بعد؟

توی آخر صحبت، باید اینو تأکید کنم و حرف تو رو تأیید کنم. این دقیقاً همون سؤالیه که گفتم تو صفحه دوم بنویسیم: “اگه این وضعیت رو ادامه بدم، چه اتفاقی می‌افته؟” یعنی اگر تحت این فشار من برم الکل بخورم و سیگار بکشم و صبح تا شب هیچ کاری نکنم و هزار جور داستان دیگه باشه، اگه این رو ادامه بدم تو پنج سال آینده، چه اتفاقی برای من خواهد افتاد؟

این شاید یه سؤالی باشه که من رو توی همون شرایط سخت نجات داده. یعنی فکر کردم اگر من بیوفتم توی چنین چاهی، تبدیل میشه به یه سیاه‌چاله. و توی پنج سال آینده، نه تنها دیگه هیچ اثری از عضلاتم نمونده، بلکه احتمالاً باید هر هفته برم پیش دکتر که ببینم چی کار کنم سکته نکنم. همین، برای من نجات‌دهنده بود. فقط این که بدونم در سه سال و پنج سال آینده، چه اتفاقی می‌افته؟

همینو باید بگم و یه موضوع دیگه رو هم بگم و جمعش کنیم.
آقا، اونم اینه که ما بعضی وقت‌ها فکر می‌کنیم که “حالا این موقعیت موقته.” این نخوابیدن شب طولانی‌مدت، حالا یه شب، دو شب برای همه پیش میاد. یا میگیم حالا یه روز، دو روز الکل مصرف می‌کنم، بعد تموم میشه. یا میگیم حالا یه مدت سیگار می‌کشم، ولی بعد بهتر میشه.

اینطور نیست. یعنی ما توی این دامی که فکر می‌کنیم الان موقعیته، شرایط بحرانیه، پس این عادت بده رو انجام می‌دم و مشکلی نداره، گرفتار می‌شیم. چون عادت‌های بد، به نظرم خیلی راحت‌تر جایگزین عادت‌های خوب میشن تا برعکسش. یعنی خیلی سخته یه عادت خوب رو جایگزین عادت بد کنیم. ولی اینکه یه عادت بد رو جایگزین عادت خوب کنیم، معمولاً کار راحت‌تریه. حداقل برای من اینطوریه.

بنابراین توی اون شرایط بدی که، اتفاقاً، به نظرم ما نباید به خودمون بگیم این موقعیته، اشکالی نداره، الان انجامش بدم. مگه نه؟

به نظرم در نتیجه اگر که ما یه زمانی دنبال یک مسکن می‌گردیم برای یک شرایط بهتر – که البته این چیزی نیست که بشه به صورت نسخه پیچید – ولی بهتره که سراغ مسکن‌هایی بریم که آسیب کمتری به ما می‌زنه یا اصلاً آسیبی نمی‌زنه. توی بهترین حالت، اصلاً مسائلی رو انتخاب بکنیم که جبران‌پذیر باشن.

بعضی از آسیب‌هایی که ما به خودمون می‌زنیم توی شرایط سخت یا حتی شرایط غیرسخت، تبدیل میشن به عادت‌هایی که ترک کردن اون عادت‌ها خیلی خیلی مشکله.

و من خودم فکر می‌کنم بهترین کار اینه که اصول اولیه رو حتی دقیقاً صد درصد رعایت کنیم. چون همونجایی که ۱ درصد از اصول اولیه یا اون ارزش‌هامون میایم پایین، مسیر سراشیبی شروع میشه.

کاملاً موافقم. اگه موافق باشیم، ما اینجوری دقیقاً بحث رو جمع‌بندی کنیم.

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.