پرش لینک ها

باز کردن پای دیگران به رابطه

دارما‌ کلینیک پادکستیه که در مورد مسائل روانشناسی و پزشکی در اون صحبت می‌کنیم.

این فصل از دارما کلینیک در‌مورد حفظ و نگهداری روابط هست و امیر قنبری مشکلاتی که برای زوجین در طول روابط طولانی مدت بوجود میاد رو مورد برسی قرار می دن.

ما سعی می‌کنیم مسائلی رو مورد بحث قرار بدیم که در نظام آموزشی به شکل درست آموزش داده نشدن و ما روزمره باهاشون در ارتباط هستیم.

در این اپیزود در مورد مثلث سازی یا باز کردن پای شخص دیگر به رابطه صحبت می کنیم.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

باز کردن پای دیگران به رابطه

علی دلشاد :متأسفانه این اپیزود به دلیل بُعد مسافت و همچنین عدم دانش فنی لازم در حین ضبط با کیفیت پایینی در اختیار شما قرار می‌گیره. تیم ما تمام تلاشش رو برای افزایش کیفیت این اپیزود انجام داده ولی باز هم استانداردهای مطلوب رو نداره. ازتون می‌خوام با صبر و شکیبایی چند دقیقه اول رو گوش بدید تا گوشتون بهش عادت کنه.

امیر قمبری :ما فرض می‌کنیم که دو نفر که با هم رابطه رو شروع کردن، چه به قصد دوستی، حالا بلندمدت یا ازدواج یا هر چیزی که خودشون فکر می‌کنن، تو مرحله ای هستن که همدیگر رو شناختن، اون همسانی، اون شباهت‌ها رو به دست آوردن و حالا وارد مرحله‌ای شدن که دنبال کشف تفاوت‌ها، اختلاف‌ها و اون تفاوت‌هایی که گفتیم در استانداردهای مختلف با همدیگر دارن هستن. یعنی این که رابطه همون‌طور که گفتیم، بعد از یه مدتی که از شباهت‌ها می‌گذره و دو نفر دیگه، یعنی یواش ،یواش شباهت رابطه براشون عادی می‌شه، اون هانیمون، اون ماحصل رابطه یه کم کمرنگ می‌شه. دیگه می‌بینیم که اختلاف‌ها می‌زنه بیرون؛ تفاوت‌هایی که به اختلاف منجر می‌شن.

در مراحل قبلی هم گفتیم که آقاجان درسته ما هنوز مبحث رابطه رو کامل باز نکردیم و هنوزم این مبحث ادامه داره، ولی ما اشاره کردیم که زمانی که به اختلاف‌ها می‌خوریم، می‌تونیم به عنوان اولین و پخته‌ترین راهکارمون بشینیم با طرف حرف بزنیم و گفتگو کنیم. فرض می‌کنیم که این دو نفری که رابطه رو شروع کردن به مشکلاتی خوردن. آقا اینو باید چیکار کنن؟ به قول تو بیان بشینن، گفتگو کنن، مسئله رو حل کنن یا این که بیان پای نفر سوم، دوست، مادر، خواهر ـ همون که تو گفتی ـ رو وسط بکشن. خب این تو چرا اتفاقی برای رابطه میفته؟ و سؤال اساسی‌تر اینه که چرا اصلاً این افراد مبادرت به این کار می‌ورزن و چرا این راه‌حل رو پیش می‌گیرن؟ چرا از راه‌حلای دیگه‌ای استفاده نمی‌کنن؟

یه بُعد دیگه هم هست علی، اون هم اینه: چقدر فرهنگ ما به این موضوع کمک می‌کنه؟ چقدر فرهنگ خاورمیانه‌ای به این موضوع کمک می‌کنه که سیستم‌های خانوادگی یه‌جورایی خیلی تو همدیگه هستن و یه‌جورایی خیلی تو امور همدیگه مداخله می‌کنن، تو مسئله دخالت می‌کنن، تکلیف تعیین می‌کنن، کنترل می‌کنن. خلاصه پاشون تو حریم‌های خصوصی اعضای خانواده خیلی بازه. دیگه الان مسئله ما اینه که یه سری خانواده‌هایی هم داریم پدرسالار که مثل همون سریال پدرسالار، یکی رو دور خودش جمع می‌کنه و بچه‌ها رو همه رو زیر پر و بال خودش می‌گیره. یه خانواده‌هایی هستن که مادرسالار هستن و مادرها این کارو می‌کنن، بچه‌ها رو می‌گیرن زیر پر و بال خودشون و تو امور زندگی همه هم دخالت می‌کنن. یا مثلا ما می‌بینیم که مادرشوهرها یا مادرزن‌هایی هستن که توی روابط دخالت می‌کنن. یا اخیراً من می‌بینم یه مدل از دوستای خیلی صمیمی که تو روابط دوستی صمیمیشون دخالت می‌کنن و نظرات جدی می‌دن. به قول تو اثرپذیرن، تأثیرپذیرن و روی سرنوشت رابطه تأثیر می‌ذارن..

می‌خوایم به این نگاه کنیم که اگه دو نفر تو مقطعی از رابطه که دچار این مشکلات می‌شن، اختلافات رو می‌بینن، تفاوت‌های جدی رو می‌بینن که در موردش به گفتگو می‌شینن، دعوا می‌کنن، باز تشنج می‌شه، چرا می‌رن با دیگران دربارش حرف می‌زنن اصلاً؟ آیا واقعا ما صرفاً نیاز به یه همدردی داریم؟ آیا ما نیاز داریم کسی بشینه به حرفمون گوش کنه، فقط صرف اینکه یه دوست پیدا کنیم برای درد و دل؟

مثلاً با دوست دیگه‌ای درد دل کنه و خالی بشه و از اون فشار عصبی که از اون رابطه داره تحمل می‌کنه، خارج بشه. آیا صرفاً این یک ابراز عاطفی هیجانیه؟ یه جور تخلیه کردن خوده؟ ظاهر همه ماجراها اینه. بذار من تو اینجور اینجارو بکنم، فرهنگ توش خیلی تأثیر می‌ذاره. فرهنگ ما یه فرهنگ قاطیه، یعنی زیادی آدم‌ها تو همدیگه هستن، زیادی خانواده‌ها توی زندگی فرزندان و اعضای خودشون دخالت می‌کنن و پاشون رو می‌ذارن تو حریم خصوصی که بابا، مال این زن و شوهر جوانه، مال شما نیست. به شما ربطی نداره. کی گفته چون تو بزرگ‌تری می‌تونی بیای وسط دخالت کنی؟ چون تو بزرگ‌تری می‌تونی بیای وسط نظر بدی؟ می‌تونی بیای وسط کنترل کنی این سیستم زن و شوهر رو یا این سیستم اصلاً زوجی رو. صرفاً که نمی‌خوای راجع به زن و شوهر حرف بزنیم. یا کی گفته چون تو دوستی، می‌تونی بیای وسط، بری وسط علمدار بشی، پرچم‌دار بشی، رابطه رو بگیری دستت، به ما بگی چیکار کنی، چیکار نکنی؟

خب فرهنگ ما که خیلی به این موضوع کمک می‌کنه. از طرف دیگه، خب ما نیاز به همدردی داریم، درست؟ ما فقتی در رابطه تحت فشار قرار میگیریم چیکار کنیم ؟ با کسی حرف بزنیم؟ بله باید بریم با کسی حرف بزنیم . با کی حرف بزنیم ؟ با خواهر، مادر، دوست، خانواده. خب اینجوری که داریم یه بخشی از اطلاعات رابطه رو افشا می‌کنیم. داریم آبروی اون طرف رو می‌بریم و داریم به رابطه صدمه می‌زنیم، به شخصیت اون طرف، و باعث می‌شیم همه اون کسی‌هایی که باشون افشا کردیم نسبت به اون فرد دچار قضاوت بشن. قضاوت‌هایی که شاید منصفانه نباشن، قضاوت‌هایی که شاید واقع‌بینانه نباشن، که قطعاً نیستن. و این چقدر باعث می‌شه که خب یه سری حرف‌ها به گوش نفر مقابل برسه، چقدر اختلاف ایجاد می‌کنه، چقدر تنش ایجاد می‌کنه.

در نهایت چی می‌شه؟ هم زدن همون حلیمیه که می‌گن! حالا من اسم خوشایندشو گفتم. این حلیم رو وقتی به هم می‌زنن، این اتفاق اینجوری می‌افته، بدتر می‌شه. ولی سؤال اساسی این جلسه همون علی، در مورد اینه که چرا ما آدم‌ها می‌ریم این کار رو می‌کنیم؟ چرا ما میایم و دست به عملی می‌زنیم که من فکر می‌کنم همه‌مون می‌دونیم مخربه؟ اگه کسی بگه من نمی‌دونستم، من فلان، هزار تا توجیه و بهانه بیاره. خب تو خودت تجربه نکرده بودی .تجربه اطرافیانتو که دیده بودی، شنیده بودی. خب چرا این کارو کردی؟ باز هم، می‌دونستی، می‌دونستی اوضاع رو بدتر می‌کنه، ولی چرا باز هم کردی؟ این «چرا باز هم کردی» سؤال اصلی بحث امروز ماست و بله، جوابش هم خواهیم  داده امروز ..

تو فکر می‌کنی واقعاً وقتی میان مشاوره به معنی مشاوره به منه مشاورهم می‌گن، به نظرت واقعاً؟ یعنی زوجا میان می‌گن که آقای قنبری، می‌تونم با شما تنها صحبت کنم؟

می‌گم در مورد چی؟ می‌گه در مورد ایشون. من می‌خوام که ایشون نباشه. این بخش از حرف رو که می‌زنند، می‌گم مگه در مورد ایشون نمی‌خوای صحبت کنی؟ پس چرا می‌خوای تنها صحبت کنی؟ می‌گه که نه آخه ایشون مثلاً بهتره که نباشه دیگه. اگه می‌شه، مثلاً ما یا یه جلسه دیگه تنها صحبت کنیم یا یه جلسه… یا مثلاً ایشون الان از اتاق بره بیرون، ما بتونیم با هم صحبت کنیم.

من می‌گم اوکی، تو حق داری هر وقت که بخوای، هر کدومتون، هر جفتتون حق دارین، هر وقت که بخواین با من تنها صحبت کنین. ولی یه سوالی: آیا این همون کار نیست که همیشه می‌کنی؟ آیا این همون کار نیست که همیشه می‌کنی و به جای این که به خودش بگی، به دیگران می‌گی؟ حالا اومدی به من بگی.حالا چون فکر میکنی من روان‌شناس هستم، زوج‌درمانگر هم هستم، رابطه‌ها رو درمان می‌کنم، کمک می‌کنم. باز هم میتونی به من بگی، به این نگی..

آقا کل داستان از اینجا آب میخوره که تو به همه می‌گی، الا این. مگه با این مشکل نداری؟ مگه با این آدم به مسئله نخوردی تو رابطه؟ چرا به خودش نمی‌گی؟ چرا به من می‌گی؟ خب من می‌تونم بشینم حرفای شما رو با همدیگه گوش کنم، بعد نظرات خودم رو بگم. ولی شما با هم حرف بزنین، من هم میام وسط. ولی چرا می‌خوای اینو بکنی بیرون و به من بگی؟ باز به خودش نگی؟ خب این چه فرقی می‌کنه با این که به خواهرش بگی، به مامانش بگی، به دوستش بگی، به پدر و مادرش بگی؟ باز به خودش نگی .این همون شد دوباره . آدم‌ها وقتی میان حتی زوج‌درمانی، حتی مشاوره، باز هم ممکنه که نگن. و این خیلی جالبه. هر زوجی که میان، هر کدوم روایت خودشون رو از مشکل دارن. چرا؟

به دلیل این که هر کسی واقعیت رو، اون رویداد و اون اتفاقی که به یک زوج افتاده رو، هر کسی از دریچه چشم خودش نگاه می‌کنه و این خاصیت و استراکچر و ساختار مغز و ذهن ماست که مطمئناً من نمی‌تونم از همون دیدی که تو بهش نگاه می‌کنی به اون موضوع نگاه کنم و برعکس، تو هم نمی‌تونی نگاه کنی از زاویه دید من. هر کسی زاویه دید خودش داره و این اتفاقاً یکی از مناطق جذابیت‌های رابطه زوجیه. به دلیل این که در مواجهه با هر پدیده‌ای، هر کدوم می‌تونن دیدگاه‌ها، روایت‌ها، تفاسیر و تعابیر خودشون رو داشته باشن. چه بسا نکته‌ای که به عقل من می‌رسه، به عقل تو نرسه و برعکس، به عقل تو می‌رسه، به عقل من نرسه.

تو رابطه زن و شوهری، زوجی و رابطه رئیس و مرئوسی، همکاری، همه جا همینه. هر کس باید روایت خودش رو داشته باشه. خب اتفاقاً یه… حالا این هیچ ربطی نداره، اینو می‌گم سریع ازش رد بشیم که حواست پرت نشه. یه تحقیق جالبی که انجام شده بود، می‌گفته که خیلی از شرکت‌ها که فقط افراد خلاق رو نگه می‌دارن و افراد عادی رو رد می‌کنن یا بهشون ارتقا نمی‌دن، این شرکت‌ها ضرر می‌کنن. دلیلش اینه که افراد عادی اتفاقاً می‌تونن از زاویه دیدی به مسئله شرکت و سازمان یا اون کمپانی نگاه کنن که همون افراد خلاقی که استخدام شدن، ممکنه نتونن نگاه کنن. جالب نیست واقعاً؟

خب پس این نشون می‌ده که دیدهای متفاوت، آره، دیدهای متفاوت چقدر می‌تونن کمک‌کننده باشن به هر سازمانی، چه دو نفره باشه، چه یه کمپانی بزرگ باشه، چه یه خانواده چند نفره باشه. فرقی نمی‌کنه، به هر سازمانی از دو نفر بیشتر، دیدهای متفاوت کمک می‌کنن. پس این اشکال نداره که روایت‌ها متفاوت باشه. آقا کل بحث ما اینه. این اشکال داره که من بیام مشکل زوجیم رو، مشکل رابطه‌م رو، به نفر سوم، به اون کسی که هیچ ربطی به این رابطه نداره، تعریف کنم و بگم.

وقتی که زوج‌ها به یه مشکلی می‌خورن، فرض کنیم تو همون سال اول رابطه هستن یا تو سال اول ازدواج هستن، یه مشکلی پیش میاد، اتفاقی می‌افته و یکیشون حرف داره بزنه، مثلاً از رابطه جنسی راضی نیست، مثلاً از رابطه عاطفی، از میزان توجه، از میزان احترام، از میزان مشارکت، از میزان محبت و صمیمیت، هر چیزی که برای یه زوج تو رابطه یک مسئله مهمه، ازش راضی نیست.

آدم‌ها چی کار می‌کنن؟ خیلی از آدم‌ها ممکنه که توی این شرایط برن تو خودشون، که گفتیم آقا این خطاست. تو جلسه قبلی گفتیم، دقیقاً گفتیم، داکتیو می‌شن، مقابله‌به‌مثل می‌کنن. گفتیم این هم خطاست. گفتیم می‌رن با یکی درد دل می‌کنن که هیچ ربطی به رابطه نداره و باعث قضاوت می‌شه و سردرگمی و به‌صلاح انگولک و دستکاری رابطه. خب این هم گفتیم خطاست.

و سوال اینه: چرا نمی‌رن به خود طرف بگن؟ گفتیم یه عده می‌رن به پرخوری رو میارن، رفتارای اجتماعی می‌کنن. یه عده می‌رن رابطه موازی برقرار می‌کنن، خیانت می‌کنن. اصلاً بهش می‌گیم رابطه فرازناشویی یا رابطه اکستراماریتال یا خیانت، یا یک رابطه خارج از رابطه فعلی برقرار می‌کنن، موازی. خب گفتیم این هم خطاست. حالا این‌ها رو باز می‌کنیم، همه رو یکی یکی. ولی مسئله اینجاست، وقتی که می‌بینی باز می‌کنی و از طرف می‌پرسی که چرا این کارو می‌کنی؟ چرا به خودش نگفتی؟ می‌گه آخه… آخه ناراحت می‌شه، آخه رابطه‌مون به هم می‌ریزه، آخه واکنش نشون می‌ده . آخه بهش برمی‌خوره، آخه می‌ریزه تو خودش، حرص و جوش می‌خوره. هزار تا از این آخه‌ها وجود داره و سوال اینه: آیا تو می‌خوای تو رابطه جوری حضور داشته باشی که خیلی نایس، خیلی خوشگل، خیلی قشنگ وجود داشته باشی، بری بیای، رابطه رو حفظ کنی و اصلاً باعث ناراحتی طرف مقابلت نشی؟ چطور ممکنه تو بتونی همچین نوعی از بودن رو تو رابطه به اجرا بذاری؟ واقعاً می‌شه که تو تو رابطه با یکی باشی، باهاش به مشکل بخوری و به خودش نگی چون واکنش نشون می‌ده؟ چون ناراحت می‌شه؟ دلخور می‌شه؟ عصبانی می‌شه؟ پرخاشگری می‌کنه؟

چون می‌ترسم ترکم کنه. حتی بعضی وقت‌ها می‌ترسم این رابطه رو قطع کنه، بذاره بره. چون می‌دونم، می‌ترسم از چشمش بیفتم. همه اینا به ما می‌گه تو خودت یه مشکلی داری که تو رابطه حرف نمیزنی . اعتمادبه‌نفسش رو نداری. می‌ترسی این رابطه خوب و قشنگی که تو این مدت ساختی، به واسطه یک ابراز عاطفی، هیجانی، یا یک حرفی که می‌خوای بزنی و ناخوشایندی طرف مقابلت باشه، به هم بریزه. تو می‌ترسی از این که با زدن این حرف، این فضای خوشگل و قشنگی که ساختی رو به هم بریزی. می‌دونی چرا؟

چون بلد نیستی دوباره بسازیش. چون می‌ترسی نتونی دوباره بسازیش. می‌ترسی نتونی دوباره این حالت خوب و خوش و صمیمی رو برقرار کنی تو رابطه. یا این که حتی می‌تونیم بگیم احتمالا نه تنها به خودت اعتماد نداری که نتونی از پس این موضوع، از پس بیان این نارضایتی‌ها و حرف دلت بر بیای، حتی ممکنه که به نفر مقابلت هم اعتماد نداشته باشی که اون بتونه جمع کنه این قضیه رو، اون بتونه هندلش کنه، مدیریت کنه، هضمش کنه. ممکنه که احساس کنی که اون آدم قابل اعتمادی نیست یا چون می‌دونی ممکنه یه واکنش نشون بده، نمی‌دونی رابطه‌تون خراب بشه. هزار تا از این عوامل که الان گفتیم و هر کسی قطعاً دلیل خاص خودش رو داره.

موضوع اینجاست: تو از یه آدمی ناراحتی، از یه مردی ناراحتی، میری به یه مرد دیگه می‌گی. از یه زنی ناراحتی، میری به یه زن دیگه می‌گی. خب چرا به خودش نمی‌گی؟ با خودش حرف بزن، با خودش مسئله رو باز کن. وقتی که این کار رو نمی‌کنیم، این دقیقاً خودش یک رفتار اجتنابیه. یعنی تو اجتناب می‌کنی از این که با زدن یه حرفی تو رابطت استرس و تنش ایجاد کنی. مگر اضطراب و تنش واسه رابطه ضرری داره؟

هر وقت که شما با یه زنی یا مردی که وارد یه رابطه موازی شده صحبت می‌کنیم، بهش می‌گیم چرا این کار رو می‌کنی؟ می‌دونی که از جالب‌ترین جواب‌هایی که من می‌دونم چیه و برام جالبه؟ که آدم‌هایی که حتی سواد آکادمیک روان‌شناسی هم ندارن، بارها شده به جرأت می‌گم این جمله رو از دهن خودشون شنیدم. که جالبه که این جمله، تو تحقیقاتی هم که در مورد علت خیانت شده، می‌گن و این جمله وجود داره در یافته‌های این تحقیقات که من میخواستم خوانوادم رو حفظ کنم .من میخواستم رابطه رو حفظ کنم . 

یعنی چی دقیقاً؟ بزنید این جمله رو با هم باز کنیم. یعنی این که من می‌خواستم رابطم با تو رو به هم نزنم. گفتم این رابطه هم اینجوری بمونه که یه‌جور کج دارمریض با هم بریم جلو. من می‌رم استرس‌هایی که تو و من تو این رابطه ایجاد می‌کنیم، چیزهایی که حالم رو خراب می‌کنه، خشم‌هایی که از تو دارم، همه رو می‌رم با یکی دیگه به اصطلاح رابطه جنسی و سکس یا رابطه عاطفی عاشقانه برگزار میکنم خودمو با اون تخلیه می‌کنم. بعد می‌شم یه آدم نرمال و ریلکس. حالا میام کنار تو می‌شینم، با تو چایی‌م رو می‌خورم. با تو هم دیگه هیچ دعوایی ندارم.

سؤال اینه: آیا این واقعاً می‌دونیم؟ در ظاهر مثل مواد مصرف کردن یه تسکینی به ما می‌ده، ولی در بلندمدت به رابطه چی کار می‌کنه؟ من فکر می‌کنم که اینا رو همه ما می‌دونیم. یعنی دیگه قرار نیست سر مخاطب یا شنونده‌ها رو با تکرار درد بیاریم و حرف‌های تکراری بزنیم. فکر کنم همه می‌دونن. فکر کنم همه می‌دونن که قرار هست تهش چه اتفاقی بیفته. که وقتی یه رابطه‌ای توش مداوماً خیانت می‌شه، چه اتفاقی می‌افته.

حالا جالبه به این می‌گیم مثلث‌سازی یعنی چی؟یعنی تو یه استرسی، یه خشمی، یه ناراحتی، یه نارضایتی، یه ناکامی رو. 

تو رابطت داری، به خاطر این که می‌ترسی، اضطراب داری از این که اینو تو همین رابطه بیان کنی و رابطه رو بدتر به هم می‌ریزی. و به خاطر اینکه احتمالاً خودآگاه یا ناخودآگاه می‌دونی که نمی‌تونی مدیریت کنی و بحث رو جمعش کنی، می‌ری چکار می‌کنی؟ و از طرفی گفتیم می‌دونی که نمی‌تونی به این فرد اعتماد کنی و حرف دلت رو بهش بزنی، می‌ری به یکی دیگه می‌گی. اگرم به کسی نگی، می‌ری یه رابطه موازی برقرار می‌کنی با سکس و عشق موازی که اون تو تجربه می‌کنی. خب، تو خالی می‌کنی و برمی‌گردی تو این رابطه.

خب زمانی که یه عده هستن که می‌گن آقا، نه، خیانت خیلی کار زشتیه. اصلاً خیلی کار بدیه. من آدم نامردی نیستم. من وفادارم. خب ولی می‌ره گل می‌کشه، می‌ره کوک می‌زنه، می‌ره الکل می‌نوشه، می‌ره سراغ پرخوری، می‌ره سراغ گمبلینگ و قمار، می‌ره سراغ چیزی که بهش می‌گیم ورکاهولیسم، یعنی اعتیاد به کار. در واقع می‌ره سراغ کار، تو کار خودش رو گرم کنه.

واقعیتش اینه که اون کسی که رابطه جنسی یا عاطفی عاشقانه موازی برقرار کرده، با اون کسی که دست به یکی از همین کارهایی که گفتیم زده، ماهیت رفتار شما و افراد همه یکیه. ماهیت تمام این رفتارها و افرادی که این رفتارها رو انتخاب می‌کنن، ماهیتاً از یک انگیزه برخوردارن. چه بری با یه موجود زنده بخوابی و باهاش رابطه برقرار کنی، چه بری با قمار سرگرم بشی، چه بری با کار خودت رو سرگرم کنی و موفقیت‌های شغلی خودت رو نشون کنی و سرخوش بشی، چه بری قمار کنی و هیجان یا لذت باختن و بردن ــ و شاید بهتره بگیم باختن و باختن، چون قمار واقعاً فقط باخته ــ چه بری این تجربه‌ها رو کسب کنی، همه از یک جنس رفتار برخوردارید.

داری یه کار می‌کنی: داری از بیان یک مسئله ناخوشایند تو رابطه‌ت فرار و اجتناب می‌کنی. و فقط به دلیل این که می‌خوای آرامشی که تو رابطه وجود داره به هم نخوره، داری به قیمت حفظ این آرامش کاذب، این آرامش موقتی، دست به عمل خطرناک‌تری می‌زنی.

خب، به این می‌گیم مسئله‌سازی. این دقیقاً می‌شه تعریف مسئله‌سازی. یعنی تو می‌آیی در بارزترین و می‌تونم بگم در سطحی‌ترین شکل ممکنش، پای یه فرد دیگه رو به رابطه باز می‌کنی که بیاد تو رابطه دخالت کنه. زن وشوهری که بچه داره، چه کار می‌کنن؟ اونا پای بچه‌هاشون رو می‌کشن تو رابطه. دقت کردی؟ این که مثلاً دیدم بارها از خود مراجعینم شنیدم که من مثلاً 5-6 سالم بود، بابام می‌گفت: «فلانی، تو بیا بشین اینجا، ببین من درست می‌گم یا مادرت.» یا مادرم گفت: «بیا بشین اینجا، ببین من درست می‌گم یا پدرت.» این واقعیه!

و من از یک نفر نشنیدم، تو مراجعینم از خیلی از مراجعینم اینو شنیدم. وقتی که داریم حالا یه بخشی از کودکی‌هاشون و نوجوانی‌هاشون و رابطه‌شون با خانواده، با پدر و مادر رو بررسی می‌کنیم، می‌خوریم به این که اینا عملاً بچه رو وارد رابطه دونفره‌شون می‌کنن. این سطحی‌ترین شکلشه.

تا می‌آیی عمیق‌تر که می‌شه، عمیق به معنای بدترشه ، میاد می‌رسه به جایی که قشنگ یک معشوقه وجود داره.

من دیگه با تو دعوایی ندارم، من دیگه با تو مشکلی ندارم. اصلاً تو دیگه منو اذیت نمی‌کنی، چون کسی که منو نوازش می‌کنه یکی دیگه است. کسی که من باهاش سکس می‌کنم و ارضا می‌شم و آرامش می‌گیرم و از زندگی لذت می‌برم، تو نیستی دیگه، یکی دیگه است. من با تو دعوایی ندارم. حالا رابطه جنسی هم زن و شوهر همچنان باهم دارن، یا این زوجی که دوستن، حالا یه رابطه موازی هم هست.

رابطه‌هاشون همه‌جور سره جاش هست ، اما اون رابطه موازیه رو می‌تونیم بگیم خاصیت سطلی داره که این فرد می‌ره توش استفراغ می‌کنه. عینن همون خاصیت رو داره. یعنی بودن توی این رابطه این مدلیه. می‌ره خودشو توی اون رابطه خالی می‌کنه و برمی‌گرده. فردا یه رابطه دیگه با یکی دیگه. پس‌فردا یه رابطه دیگه با یکی دیگه. مدل‌های مختلف رو تجربه می‌کنه.

بعد می‌افته توی سکس ادیکشن، یعنی از یک رابطه موازی که ماهیت مسئله‌سازی داشت، می‌افته توی مسئله‌سازی دیگه از جنس دیگه. اونم اینه که می‌افته توی سکس ادیکشن. یه اعتیاد. همه اعتیادها از منظر بحث خانواده و روابط یه جور مثلث سازی هستن. یعنی تو نمی‌آیی درد و مرض و ناراحتی، اون چه که موجب رنجش و آزردگی‌ت هست، رو تو همین رابطه مطرح کنی و بیان کنی. می‌ری یه جای دیگه مطرحش می‌کنی.

و سوال اینه که حالا اگر زوج‌ها این مشکل رو در رابطه خودشون حل کنن، چه اتفاقی می‌افته؟ اگه با هم حرف بزنن چی می‌شه؟ خب همه ما، هرکدوم از ما، من، تو، اطرافیان، همه آدم‌ها، هرکی… توی رابطه وقتی اختلاف رو مطرح می‌کنی، چه اتفاقی باید بیفته؟ آیا غیر از اینه که باید منتظر یه بحث و جدلی در شکل نرمالش باشیم؟

نمی‌گم خشونت مرگ بار، نمی‌گم نزاع فیزیکی. یه بحث و جدلی به طور طبیعی شکل می‌گیره دیگه. ما که نمی‌تونیم مثلاً مثل نمایندگان نمی‌دونم فلان جای رده‌بالای فلانجا در سازمان ملل بشینیم خیلی باکلاس با هم حرف بزنیم. زن و شوهر، زوج، دوست‌دختر، دوست‌پسر، آدم‌ها بالاخره پارتنرها می‌شینن با هم حرف می‌زنن، یه بحث و جدلی می‌کنن.

یه خورده تنش و استرس میاد تو رابطه، می‌کشه ما رو به نظرت این ؟ واقعاً این‌جوریه که استرس تو رابطه کشنده هست؟ البته دارم می‌گم به شرطی که بتونی استرس رو مدیریت کنی، بتونی جمعش کنی، بتونی به یک نقطه‌نظر مشترک برسونیش و این که مکرر، شدید و غیرقابل‌کنترل نباشه تو رابطه.

من اینو از همین‌جا به زوج‌ها بگم: اگر شما تو رابطه‌تون احساسات منفی دارین که مکرر دارین تجربه‌ش می‌کنید، دارین در یک اندازه شدید هر دفعه به شکل شدید تجربه‌ش می‌کنید و هر دفعه در کنترل اون احساس منفی، اون احساس ناخوشایند، در مهارش، در مدیریتش، در تنظیمش، در رفعش مشکل جدی دارین، بدونین که شما توی یک رابطه ناسالم هستید که احتیاج به کمک جدی داره.

اما خب، اگر من و پارتنرم، من و همسرم، من و شوهرم، من و حالا هر کس که توی رابطه شریکمه، بشینیم با همدیگه تو رابطه حرف بزنیم، یک خورده حالا بحث و جدل کنیم، یک خورده به قول تو احساسی بشه، خب یک خورده فضا هیجانی و عاطفی میشه، یک خورده استرس میاد بالا. دیگه این که کشنده نیست. خب بعدش چی میشه؟ خب حرف می‌زنیم. وقتی یک خورده بار هیجانی زوج‌ها خالی میشه، شروع می‌کنن خودبه‌خود آروم با هم صحبت کردن.

البته داریم، داریم ، شکل سالمش رو می‌گم، ها. شکل ناسالمش اینه که ، زوج‌ها شروع می‌کنن داد زدن، داد زدن و این منحنی صعودی همین‌جوری میره بالا تا یا به خشونت فیزیکی، یا به کوبیدن در و از خونه رفتن و قهر کردن، یا اصلاً به کات و دعوا و اینا منجر میشه.

در شکل سالمش این‌جوریه که شما یه خورده، اولش تنش داری، استرست رو، خشمت رو، ناکامیت رو می‌گی. بعد آروم میشی، شروع می‌کنی قشنگ در آرامش حرف زدن. حالا می‌تونی حرف بزنی. حالا می‌تونی شنیده بشی. بعدش چه اتفاقی می‌افته؟ انتظارمون اینه که به یک توافقی، مذاکره‌ای، قرار دادی، یه قدمی بعدش برسیم بهش بعد اون رو به سمت اجرا کردن تعهد به اون قرار داد میبریم ..

خیلی جالبه که این مثال به ذهنم اومد. اتفاقاً همین امروز برای یه زوجی این مثال رو می‌زدم. می‌گفتم که آقاجان شما نگاه کنین زمانی که می‌خواین پاپکورن درست کنین. این کلمه پاپکورن خارجیه‌ها، من باید می‌گفتم ذرت بو داده! شما این دونه‌های ذرت رو می‌ریزید تو قابلمه، آتیش رو زیرش روشن می‌کنید، در قابلمه رو هم می‌ذارید. چی میشه؟ خب این می‌پزه، ولی پرتاب میشه بیرون، درسته؟ خب بعدش چه اتفاقی می‌افته؟ هیچی! تو این دونه‌های ذرت یه‌دستی اون تو می‌خوای درست کنی، همشون به خاطر فشار اون حرارت شدید که زیرشه، پرتاب میشن بیرون.

چیزی نمی‌مونه ازش که! دقیقاً وقتی که شما تریانگولیشن می‌کنید، مثلث سازی می‌کنید، یعنی در قابلمه رو واقعاً گذاشتید و محتویات رابطه کشیده میشه بیرون و پاشیده میشه بیرون پرتاب میشه. خب، یه اتفاق دیگه‌ای می‌افته. رابطه مثل همون دونه‌ها، همشون هدر میرن که دیگه! از روی زمین که جمع نمی‌کنیم بخوریم که. اما اگر شما بیایی در قابلمه رو بذاری چی میشه؟

درسته، یه آتیشی اون زیر داره کار می‌کنه. آتش خشم و ناکامی و نمی‌دونم حسادت، آتش عصبانیت، آتش رنجش، یا حتی تنفر یا هر چیز دیگه، یه دل‌زدگی، دل‌آزردگی. درسته این آتیش داره زیر اون قابلمه‌ی رابطه داره کار می‌کنه.

ولی اگه اون دونه‌های رابطه همون‌جا بمونن، حرارت ببینن، پخته میشن. میترکن  و بعد شما آتیش رو خاموش می‌کنی و می‌خوریشون. از دستشونم نمی‌دی. یعنی می‌خوام بگم، زمانی که در رابطه عین در قابلمه باز بشه، محتویات رابطه پاشیده میشه بیرون و از بین میره. و کار به جای سالم و سازنده‌ای نمی‌کشه.

ولی وقتی در این قابلمه بسته باشه، هیچ‌کی از بیرون نیاد تو و هیچ‌کی از داخل قابلمه به بیرون راه نداشته باشه ، و اون فضای رابطه‌ی دونفره حفظ بشه، هر آتیشی هم که تو این رابطه روشن بشه، در نهایت به یک نتیجه‌ای ختم میشه.

اصلاً نتیجه‌اش ممکنه این باشه که بیایم رابطه رو کات کنیم، بگیم خداحافظ شما. بریم پی کاره همدیگه .میتونه هم این باشه که بیایم رابطه رو بهترش کنیم. دیگه از این دو حالت که خارج نیست.

 حالا می‌تونیم روی صحبت رو علاوه بر پارتنرها و زوج‌هایی که با هم درگیر هستن، ببریمشون سمت آدمی که تو مثلثه میاد قرار می‌گیره. آدمی که یا دوسته، یا مادره، یا پدره، یا چه می‌دونم یه کس و‌کاری هست دیگه. یه کسی هست که به این افراد معنی‌ بوده .روی صحبت من حالا با این افراده: آقاجان، پدر، مادر، دوست عزیز، دوست‌دختر گرامی، دوست‌پسر گرامی، اگر کسی میاد با تو راجع به رابطه دونفره‌ش حرف می‌زنه، اینو بدون. یک، این آدم ناتوانه از این که مسئله‌ش رو تو رابطه‌ش بیان کنه. باید بره کمک بگیره که بتونه توی رابطه‌ای که الان هست حرف بزنه. و تو فرد متخصصی برای کمک به این فرد نیستی.

پس مادر، پدر، برادر، خواهر، دوست گرامی، این فرد فرد ناتوانیه. تو نباید بری زبون این آدم بشی، به جای این آدم حرف بزنی. نباید کله این آدم رو با افکار و قضاوت‌های خودت پر کنی و بری بندازیش به جون پارتنرش. و اینم به قول تو که می‌گی مسئله ما فرهنگیه، رک بگم: ما فرهنگ فضولی داریم.

ما فضولی بخشی از فرهنگ‌مونه. مسئله‌ی غیبت کردن که می‌شینیم من میام پشت سر زنم با تو حرف می‌زنم. کله زنم رو می‌ذارم تو دیگ. اصطلاحاً می‌گن می‌ذاره تو دیگ که بجوشه. موضوع اینه که این نشون‌دهنده اینه که من مهارت این که برم با پارتنر خودم مسئله‌مو حل کنم رو ندارم.

و تو می‌شینی حرف رو گوش می‌کنی به عنوان دوست من یا هر کسی با هر نسبتی. بعد تو که فرد متخصص (اسپشیالیست، اکسپرت) حرفه‌ای این کار نیستی، قضاوت‌های شخصی می‌کنی، می‌شینی گوش می‌کنی، شروع می‌کنی یه سری حرف رو به من می‌زنی، کله من رو پر می‌کنی، ذهن من رو پر می‌کنی. من می‌رم می‌افتم به جون پارتنرم، قضاوت‌های تو رو بالا میارم سر اون ! و آیا اینجا رابطه بهتر میشه؟ نه .

ومی‌خوام یه نیکه دیگه هم بگم. خیلی وقت‌ها شنیدم و دیدم که از زبون خود افراد که
وقتی این اومد با من دوست شد، من می‌دونستم متأهله. وقتی این اومد با من دوست شد، من می‌دونستم که این توی رابطه موازی هست. الان دوست‌دختر داره سراق منم امده ..

حرف من با این نفر سوم اینه: که اون عاشق چشم و ابروی تو نیست. اون عاشق تو نشده. اون از روی درماندگی و ناتوانیش اومده داره با تو حرف می‌زنه، با تو خودش رو افشا می‌کنه، مسئله‌ش رو بیرون می‌ریزه، رو تو داره بالا میاره. والسلام!

الان قربون‌صدقه‌ت میره، چه می‌دونم مثلاً محبتم بهت می‌کنه. به ظاهر رابطه مثلاً محبت‌گونه خوبی هم وجود داره، انگار که عاشقته. ولی این آدم داره از مشکلاتی که تو اون رابطه قبلی ساخته و در مدیریتش ناتوانه، سوءمدیریت داره، این آدم داره ناتوانی و درماندگی‌شو میاره رو تو خالی می‌کنه و زمانی که آروم گرفت، دوباره برمی‌گرده با همون فرد. چه کار می‌کنه؟ توافق، اتحاد و جوینینگ. دوباره پیوند می‌کنه با همون طرف . و تو اینجا می‌شی؟ تو میمونی و حوضت به اصطلاح. و این اتفاق خیلی به نظرم ناگواره واقعاً .باید به نظر من به اون افرادی که مخاطب زوج‌ها قرار می‌گیرن برای درد و دل یا هر چیزی،باید بگیم که: خیلی پدر‌بزرگ‌وار بگم: نکن .عزیز جان. هر کسی که میاد تو رابطه‌ی یه زوج قرار می‌گیره، چوب دوست در نجس میشه. چون همواره میگم، همواره گفتم، زوج‌ها بازی‌های پنهان و مخفی دارن. تعامل‌های مخفی دارن با همدیگه که هیچ‌کس نمی‌تونه دستشونو بخونه.

چونان میان جلوت مظلوم‌بازی در‌میارن، چونان میان جلوت قربانی‌بازی در‌میارن که تو تحت‌تأثیر قرار می‌گیری، قضاوت می‌کنی، سوگیری می‌کنی، طرفداری می‌کنی، شاخ‌وشونه می‌کشی، سینه سپر می‌کنی بری جلو حق دوستت رو بگیری. آخرش چی میشه؟ چوب دوست در نجس. اینا با همدیگه آشتی می‌کنن تو می‌مونی خودت. و باید به این افراد گفت: مراقب خودت باش. وقتی یکی میاد سراغت که همین الآن توی رابطه دیگه‌ای هم هست، تو مراقب خودت باش. این رابطه‌ای که الآن با تو ساخته شده، اصلاً به انگیزه‌ی خوبی ساخته نشده.

تو زندگی، ما نقشه‌ی خواهر داریم، نقشه‌ی برادر داریم، نقشه‌ی خانواده داریم. عضوی‌ایم. بالاخره می‌تونیم یه کوچولو به حرف همدیگه گوش کنیم. ولی نباید بشینیم یه ساعت، دو ساعت وقت بدیم، بگیم آره، به نظر من این‌طوری و اون‌طوری.

آقاجان، شما یه ده دقیقه، یه ربع گوش کن. آب نداره خب. ولی بگو: ببین عزیزم، قربونت برم، من کاره‌ای که نیستم. بعد من هر جفتتونو دوست دارم. چون هر جفتتونو می‌شناسم مثلاً. و اصلاً چون تو رو دوست دارم، به پارتنرتونم که نمی‌شناسمش احترام می‌ذارم.

هرچی من بگم، قضاوت، جانبداریه، سوگیریه، فضولیه، غیبته، مداخله هست. و من متخصص مداخله نیستم. چرا نمیری کمک بگیری؟

و من اینو به شما میگم: کسی که یه دردی داره، یه مسئله‌ای داره و می‌دونه، یا حتی اگه نمی‌دونه، شما بهش گفتی که آقا، متخصصینی وجود دارن که اگه بری پیششون می‌تونن تو این زمینه بهت کمک کنن.

ولی بازم نمی‌ره و میگه که نه، من می‌خوام با تو حرف بزنم. من می‌خوام با تو حرف بزنم. با تو آروم می‌شم. تو با من حرف می‌زنی، من آروم می‌شم.

این داره به تو یه نقشه می‌ده. واسه تو یه نقشه کشیده. اینو جدی دارم بهت می‌گم. اینو جدی دارم می‌گم. این آدم برای تو ناخودآگاه، نمی‌گم داره بدجنسی می‌کنه. می‌دونم عزیزته، می‌دونم هر کسی کارت هست.

این آدم برای تو یه نقشه کشیده. می‌خواد پشت تو قایم بشه. می‌خواد از تو به عنوان سپر بلا استفاده کنه. می‌خواد تو رو بکنه اون کسی که قراره در طلوع خورشید سر صخره‌ها مثل دوران باستان قربانی میکردن، قربانی رو از بالای صخره پردش می‌کردن، این کارو می‌خواد باهات بکنه، یه جایی واست یه همچین داستانی گذاشته که این بلا رو سرت بیاره. همون‌ چوب دو سر نجسته که من میگم ..

 آقا خدمات تخصصی وجود داره. بلند شو! مگر شما کسی که مشکل قلبی داره، هم می‌شینین به حرفای کسی که مشکل قلبی داره گوش کنین؟ می‌گی: خب بلند شو برو پیش متخصص قلب، چه داری؟

من می‌گم اینو. ولی خب بعضی افراد می‌گن که نه، من در بین دوستام… اصلاً من خودم یه مشاورم، همه میان پیش من، مشاوره می‌کنن، همه از من مشورت می‌گیرن. خب، معلومه، تو راست می‌گی.

من نمی‌گم تو یا امثال تو دروغ می‌گین. همه ما مورد اعتماد دوستان، اطرافیان و عزیزانمون هستیم، تا حدودی، تا تعدادی. خب. اما اگر شما که مورد اعتماد و اعتبار و محبوبیت اطرافیانت هستی، لطفاً این بینشم به خرج بده در اموری که بلد نیستی دخالت نکن، فضولی نکن، مداخله نکن ارجاع بده. بگو: آقا من شنیدم حرفای تو رو. شما حق داری، اونم حق داره. من صلاحیت قضاوت ندارم. کمک تخصصی بلد نیستم. اگر به من، به عنوان کسی که بهش اعتماد داری، اعتماد داری، اگر من رو قبول داری، پس حرف من رو گوش کن: بلند شو و برو پیش مشاور..

حالا ممکنه بعضی بگن که آره دیگه، ما باید همه چی رو مثلاً به مشاورها ارجاع بدیم، نمی‌دونم جیب شما مشاورها رو پر کنیم؟ نه آقاجون! من همیشه حرفم به این افراد این بوده: تو نیایی، یکی دیگه میاد. پس من اون ویزیت رو می‌گیرم در نهایت، اونی که نمیاد ضرر می‌کنه، نه اونی که میاد. مسئله این نیستش که بریم جیب یه آدم رو، یه عده رو توی یه صنفی پر کنیم. مسئله اینه که اگر بلد نیستی، با دخالت بیجا صدمه به روابط دیگران نزن.

باز من می‌دونم الآن مخاطبایی ممکنه چی فکر کنن. که آقاجون، مگه روان‌شناسا و مشاورها صدمه نمی‌زنن؟ مگه به آدم‌ها نمی‌گن طلاق بگیر، جدا شو؟

بله، می‌گن. اشتباه میگن. هیچ مشاوره‌ی حرفه‌ای حق نداره، حق نداره به شما بگه چی کار کن، چی کار نکن. هر کسی هم گفته، کرده، اشتباه کرده.

اگه منم گفتم، منم کردم، من قنبری، به شخصه، منم اشتباه کردم. نباید این اشتباه رو بکنم. این یک اشتباه محرز حرفه‌ایه. نباید اتفاق بیفته.

پس مسئله اینه که در واقع توی این بحث امروز، مسئله کلیتش اینجا ختم میشه: به نظرم مثلث سازی جزو رفتارهای اجتنابیه. اجتناب از چی؟ اجتناب از این که یک احساس بد تو رابطه‌م تجربه نکنم و این رو به زبون نیارم که باعث تجربه یک تنش ناخوشایند در رابطم نشم. پس یا میرم پرخوری، یا قمار، یا رابطه موازی، یا اعتیاد به کار، یا، یا، یا یکی از این موارد و چی میشه خب؟ گفتیم رابطه پیچیده‌تر، مشکلات تعارض‌برانگیزتر و حل‌نشدنی‌تر میشه. ماجرا به سمت یک سراشیبی سقوط میکنه رابطه ..

حالا اگه این تنش رو تجربه کنیم، تحمل این که بریم بشینیم تو اتاق درمان، تو زوج‌درمانی، با یک زوج‌درمانگر حرف بزنیم. یک کم التهاب تو جلسه بیاد بالا، این پفیلا به اصطلاح زیرشون این آتیش خشم، استرس و ناکامی قشنگ کار کنه، به پا شه بالا. اما در قابلمه بسته است.

تو اتاق درمان، در قابلمه شما بسته است. به دلیل این که یک فرد متخصص داره حرف شما رو گوش می‌کنه. به دلیل این که از دخالت بیجا خودداری می‌کنه. به دلیل این که قضاوتت نمی‌کنه. به دلیل این که کمکت می‌کنه که بتونی مسائل رو این سینی عدس و لوبیا که می‌ذاری جلوت این خاک و سنگش رو ازش جدا کنی. مسائل رو تفکیک می‌کنی از همدیگه.

و بعد چه اتفاقی می‌افته؟ بهتر فکر می‌کنی، خودت بهتر تصمیم می‌گیری. و ما زوج‌درمانگرها حق نداریم در قراردادهایی که زوج‌ها تو اتاق درمان با هم می‌بندن، دخالت کنیم.

اون قرارداد رو رسمیت می‌دیم، تعهد افراد رو بهش تشویق و تقویت می‌کنیم. اما در این قابلمه که بسته می‌مونه، پفیلات تو این آتیش پخته میشه. وقت خوردنشه و سودش هم مال خودتونه در نهایت 

واقعا بعضی ها نمیخوان حرف بززن . بعضی ها میان میشینن میگن باشه و بازکار خودشونو می‌کنن. یه عده اصلاً نمیشه باهاشون حرف زد .تا یه چیزی میگی، داد میزنن، چیز پرت می‌کنن، فحش میدن، توهین می‌کنن، کتک میزنن، قهر می‌کنن، میذارن میرن ! آقا خب نمیشه باهاشون حرف زد . سوال اینه : واسه چی تو این رابطه می‌مونی؟ برای چی تو این رابطه می‌مونی؟ اگر با این آدم نمیشه، حرف زد .خب کِشش نده. تمومش کن و سوال اینه: بعد میگی که تمومش کن. خب چرا ادامه میدی؟ چرا تمومش نمی‌کنی؟ دوباره شما باید سری اما و اگرهای دیگه روبرو بشی.

آقاجان، شما خودت شهامت تصمیم‌گیری نداری. یعنی هم می‌خوای تو این رابطه بمونی، هم می‌خوای اون تغییر بکنه. ولی تو حرف نزنی، دعوا درست نشه. تنش نشه تو رابطه .این آرامش و این آسایشی که تو رابطه به شکل کاذب ساختی، حفظ بشه بدون اصطلاح جنگ و خونریزی، بدون درد و خونریزی. همه مسائل خود‌به‌خود حل بشن و طرف مقابل خیلی حرف گوش کن باشه . بعضی وقت ها انتظارات ما که از رابطه خیلی زیاده . این یه بخششه.که باید انتظاراتمون اصلاح کنیم. یعنی اگه می‌خوای تو رابطه باشی مگه نگفتیم جلسه اول، اپیزود اول؟ مگه نگفتیم اگه می‌خوای تو رابطه باشی، باید قبول کنی آسیب‌پذیر باشی؟ چون رابطه آسیب‌زا‌ست. رابطه ماهیتش همینه. آقا شما نمی‌تونی نمک بخوری، بگی چرا دهنم شور شد. نمکه دیگه، باید شور کنه دیگه. آبم که خیسته. نمی‌تونی پاتو بزاری توی آب بگی چرا خیس شد رابطه هم همینه. رابطه یعنی آسیب. حالا آسیب سطحش فرق می‌کنه . سطحش قابل تنظیمه. یه اکولایزر داره که باید دستت بیاد، مهارت تنظیم این اکولایزر رو یاد بگیریم خب موضوعی که یه بخشیش به انتظارات ما مربوطه، یه بخشیش به این مربوطه که آقا شاید شما باید می‌اومدی تو این رابطه، یک مدتی رو با این فرد تجربه می‌کردی، می‌فهمیدی، اطلاعات دستت می‌اومد، می‌شناختیش.

هم‌سازی‌ها رو طی می‌کردی، همون‌طور که در اپیزود قبل توضیح دادیم. به جمع‌بندی می‌رسیدی. جمع‌بندی تو اینه که آقا، کار نمی‌کنه. خب بذار برو. برو از این رابطه ترک کن این رابطه رو ،چرا می‌خوای بمونی؟ اگه می‌مونی، تو مشکل داری از این به بعد. اون تکلیفش روشنه. پرخاشگره حرف می‌زنی، می‌زنتت، می‌خوای بمونی یا نمی‌مونی؟ اون تکلیفش روشنه آدمیه که میره خیانت میکنه. آقا تکلیفش روشنه. 

اوکی، شما چرا تکلیفت با خودت روشن نیست؟ شما چرا می‌مونی؟ شما چرا می‌خوای به زور یه فرد معتاد مصرف‌کننده مواد رو نجات بدی؟ مگه نجات اون دست توئه؟ مگه تو ناجی هستی؟ اون می‌خواد بکشه، بزنه، بخوره، بنوشه.

می‌خواد توی مصرفش رو ادامه بده. می‌خواد بیماریش رو عمیق‌تر کنه. شما چرا این راه رو ترک نمی‌کنید؟ اصلاً یه وقتی من می‌بینم طرف افسرده‌ست.

می‌گم: آقا، خانم، آقا این طرف، تو این پارتنر تو، نمیاد داروش رو بگیره. نمیاد خوب بشه. نمیاد جلسه روان‌درمانی. نمیاد ویزیت روان‌پزشک.

تکلیفش روشنه. آقا بیماری دوقطبی داره، مثلاً بای‌پولاره. چه می‌دونم، افسردگی داره. مشکلات پانیک و استرسی داره. نمیاد درمان بگیره. مقاومت داره. قبول نداره. تازه میگه من مشکل ندارم . من عادیم و شما مشکل دارید ..

بعد تو چرا می‌مونی؟ اصرار داری تو این رابطه که حتماً این فرد رو نجات بدی؟ شما گفته، شما عیسی مسیحی؟ زندگی‌بخشی؟ نجات‌بخشی؟ ناجی بشریتی؟ چی‌یه همچین نقش و رولی به تو داده؟

حالا این خودش دیگه ریشه‌هایی داره که جاش تو این بحث نیست.

این که چقدر آدم‌ها می‌تونن نارسیسیستیک باشن و خودشیفته باشن که فکر کنن می‌تونن یکی رو نجات بدن.

والا من که درمانگرم، هیچ وقت نه ادعا می‌کنم، نه فکر می‌کنم، نه به خودم اجازه می‌دم که فکر کنم یا احساس کنم که می‌تونم کسی رو نجات بدم.

حتی نمی‌گم من درمانگر معنیش این نیست که من درمان می‌کنم. من کمک می‌کنم به آدم‌ها که بهتر فکر کنن، بهتر تصمیم بگیرن. من به جاشون نه فکر می‌کنم، نه احساس می‌کنم، نه تصمیم می‌گیرم.

پس من خیلی کشش ندم بحث رو. تجربه کردیم، شناختیم. یا مقاومت داره، یا دوست داره این مدل بودن رو. یا اصلاً شیوه‌های تو رو قبول نداره. تکلیفش روشنه.

شما لطفاً تکلیف خودت رو روشن کن این حرف منه. واقعیتش اینه که ذات انسان حقیقت‌جوه و واقعیت رو دوست داره.

این حرف من نیست. این حرف کسانی نیست که تو این حوزه مطالعه می‌کنن و نظریه‌پردازی می‌کنن. می‌گن ذات انسان حقیقت‌جوه. از یه طرف می‌گن نه، این‌جوری نیست. نظریات مخالف هم داریم.

حرف اینه که آقاجان، انسان اصولاً با حقیقت خیلی میونه‌ی خوبی نداره و همواره در طول تاریخ بشری به دنبال راه‌هایی بوده واسه این که خودش رو گول بزنه که هیچ‌وقت با حقیقت رودررو نشه .ما می‌تونیم هر دو دیدگاه رو کنار همدیگه نگاه کنیم و در نظر بگیریم..

اما اگه بیایم بحث رو تو رابطه جواب بدیم، به عنوان حالا جواب مستقیم‌تر، موضوع اینه که زمانی که شما توی رابطه‌ای وارد میشی، اگه طرف مقابلت آقا باشه، بدون شک تو اونو در نقش یک شوالیه با یک اسب سفید یا سیاه بزرگ، با یک سلاح و شمشیر خیلی قوی، اون کلاه‌خود، اون شکوه و جبروت و اون عظمتش می‌بینی. و اون مرد رؤیاهای توئه.

یا اگر طرف مقابل شما یک زنی باشه، تو اونو در نقش یک پرنسسی که توی یک کالسکه‌ی زرین با اسب‌های سفید یال داره، خوشگل نشسته، می‌بینی وقتی که از در کافه میاد تو، از در خونه میاد تو، از در رستوران میاد تو، تو می‌بینی که یک پرنسس داره میاد تو به اصطلاح . خب، این تصور واقعیتش اینه که همیشه در اول رابطه ساخته میشه توسط مغز شما واین مغز شماست که این تصور رو می‌سازه این تقصیر شما نیست. این نقطه‌ضعف شما نیست. این ویژگی و ذات بشری ما هستش.

چرا مغز من این کارو می‌کنه؟ به دلیل این که اون فرد جذاب بوده تو نگاه اول. به دلیل این که اون فرد به لحاظ سکشوالی و جنسی واسه من جذاب بوده.

و مغز من میاد این فرد واقعی رو یه لباس شاهانه‌ی سلطنتی تنش می‌کنه. یه لباس با عظمت و با شکوه شوالیه‌وار تنش می‌کنه و اونو در حد یک چیز ملکوتی می‌مونه، به اصطلاح ارائه می‌کنه..

اما زمانی که این اموشن، عشق و جذابیت خوابید، اون پرنسس تبدیل میشه به یه موجود کاملاً واقعی. با موهای شونه نکرده، صورت آرایش نکرده، سه‌چهار تا جوش رولو پچونه این ور و اون ورش و اون مرد هم یه آدمی که ممکنه کنار بشینه با عرقی روی زیرشلواری حالا، و از این کنایه‌های قدیمی با این زیرشلواری خط‌ خط و راه‌راه و اینه، بشینی کنارش و یه.بعد از مدتی که اون اموشن عشق می‌خوابه، تو این واقعیت‌ها رو میبینی. آدمی که دوازده ساعت حموم نرفته، تنش هم بومیده..

درستش اینه، مثال‌های من اصلاً اغراق‌شده نیستن، خیلی هم واقعی هستن. این هم چیزهایی که من از زبون زوج‌ها می‌شنوم و می‌بینم تو زندگی‌هاشون، وقتی واقعی می‌شن، وقتی اون تصاویر آرمانی میاد پایین.

شما، ، چه بخوای، چه نخوای، چه انکار بکنی، چه نکنی، واقعیت داره لخت و عور خودش رو به شما نشون میده. آشکارا داره خودش رو به شما نشون میده.

و می‌بینی که تازه اون آدمی که چشم اول، نگاه اول، اون عشق در نگاه اول که دیدیش، این آدمه بوده، نقاط ضعفی داره. گاهی جاهایی ناتوانی‌هایی داره. یه جاهایی اعتمادبه‌نفسش خیلی پایینه. یه جاهایی ممکنه آدم قور بزنه و بی اعصاب باشه یا دهنش باز کنه، چهارتا دری‌وری هم بگه، ناراحتت کنه

چه می‌دونم، ممکنه که یه جاهایی مثلاً مدیریت بد بکنه، تو حل یه مسئله توی یه چیزهایی بی‌عرضه باشه. اما خب یه آدم، در کنار همه‌ی این معایبی که داره، یه آدمی ویژگی‌های دیگه هم داره که نقاط قوتش هم داره و داره با این ها زندگیشو میسازه .اما تو باید با یه واقعیت روبه‌رو بشی. تو باید دست از اون دید پرنسسی یا شوالیه‌وار برداری و یه آدم واقعی رو ببینی که کنارت تو نشسته با همون زیرشلوار چهارخونه‌ی راه‌راهش، و اونم با همون موهای ژولیده و صورت آرایش‌نکرده. اون واقعیه.

و خب، بله. ما در نهایت از روبه‌رو شدن با واقعیت، مغز ما استقبال نمی‌کنه. از روبه‌رو شدن با واقعیت، مغز ما، ذهن ما مکانیزم‌هایی داره که همواره کمک می‌کنه ما واقعیت رو انکار کنیم، واقعیت مشکلاتمون رو نبینیم

سعی کنیم راهی واسه فرار پیدا کنیم. و به همین دلیله که ما اصلاً می‌ریم دنبال رابطه‌های موازی

حالا بحث ما امروز، اصلاً لزوماً بحث خیانت نبوده. شاید در اپیزودهای بعدی به مبحث خیانت بیشتر از این، از زوایای دیگه بپردازیم، ابعاد دیگه‌ش رو باز کنیم با هم دیگه

اما بحث ما امروز به طور کلی مثلث ‌سازی بود.

این که ما چجوری از بیان یک احساس ناخوشایند تو رابطه که می‌تونه موجب سازندگی رابطه باشه، فرار می‌کنیم. می‌ریم یه رابطه موازی با یک جاندار، یک شیء بی‌جان، مثل مواد، الکل، یا یه رابطه عاشقانه موازی می‌سازیم.خودمونو خالی می‌کنیم و هی می‌گیم تو این رابطه، و این رابطه رو به صلاح، در حالتی که سرپوش رو همه چی گذاشتیم، پیش می‌بریم، تا جایی که یه روزی کلپس کنه و فروپاشی کنه، و اصلاً بپاشه و از هم بپاشه.

این خلاصه‌ی مبحث مثلث ‌سازی بود.

مثل تمام پادکست های دارما باز هم اسپانسر این اپیزود هم خود شما هستید که اون رو با دوستان و عزیزانتون به اشتراک میزارید .

مقاله های مرتبط به اپیزود در مجله دارما:
سایر مقاله ها

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کلینیک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.