پرش لینک ها

آشتی با روزهای بارانی (۳ تا ۱۰ سال)

در این قسمت، آگوشی و قارچ فرفری در روزی پاییزی و بارانی تصمیم می‌گیرند نگاه جدیدی به باران داشته باشند. آگوشی که همیشه از صدای رعد و برق و باران گریزان بود، با کمک قارچ فرفری یاد می‌گیرد که باران چگونه به جنگل زندگی می‌بخشد و طبیعت را شاداب نگه می‌دارد. این دو دوست، همراه با یک موش کوچولو که در باران گرفتار شده بود، سفری را آغاز می‌کنند تا زیبایی و جادوی باران را کشف کنند.

این داستان کودکان را تشویق می‌کند تا از طبیعت قدردانی کنند، نگاه مثبتی به روزهای بارانی داشته باشند و بیاموزند که هر صدای طبیعی، نشانه‌ای از حیات و تغییرات زیبای جهان اطراف است.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

آگوشی و قارچ فرفری: آشتی با روزهای بارانی

یک روز پاییزی بود. ابرهای سیاه آرام‌آرام آسمان جنگل رو پوشانده بودند و باد خنکی میان برگ‌های زرد و قرمز درختان می‌رقصید. آگوشی، همون خرگوش پرجنب‌وجوش و همیشه سرحال، جلوی کلبه کوچک جنگلی‌اش ایستاده بود و به آسمان نگاه می‌کرد. اما چیزی در چهره‌اش فرق داشت؛ گوش‌هایش کمی افتاده بود و انگار که چیزی باعث ناراحتیش شده بود . کنار اون، قارچ فرفری کوچولو، با کلاه سفید وخال‌خال قرمزش، خم شده بود و با نگرانی به اون نگاه میکرد  . 

قارچ فرفری گفت: «آگوشی، امروز اصلاً مثل همیشه خوشحال نیستی. نکنه بخاطر بارونه ؟ از بارون می‌ترسی؟»

 آگوشی آه بلندی کشید و گفت: «خب راستش، آره. نمی‌دونی چقدر از صدای رعدوبرق و خیس شدن خوشم نمی‌آد. اصلاً حس می‌کنم هر وقت بارون می‌آد، دنیا غمگین و دلگیره.» همه جا تاریک میشه و خورشید ناپدید میشه . کاش جایی زندگی میکردیم که همه روزا آفتابی بود .

 قارچ فرفری به فکر فرو رفت. می‌خواست به دوستش کمک کنه تا حس بهتری به روزهای بارانی داشته باشه  . همین‌طور که فکر می‌کرد، اولین قطره‌های باران از آسمان پایین افتادند و روی سر کوچک فرفری چیک‌چیک کردند. فرفری خندید و گفت: «ای بابا! بارون که این‌قدر که تو میگی دلگیر نیست. من بهت ثابت می‌کنم که بارون، جادوی جنگله!» 

همزمان که باران شدت گرفت و زمین خیس میشد، آگوشی و قارچ فرفری شروع به پیاده روی کردن . اما کمی جلو تر آگوشی زیر برگ بزرگی پنهان شد تا خیس نشه ، 

قارچ فرفری گفت: «می‌دونی آگوشی، بارون باعث می‌شه که گیاه‌ها و درخت‌ها نفس بکشن. بدون بارون، هیچ‌چیزی توی جنگل ما سبز باقی نمیشه. حتی همین خونه کوچولوی ما، و همین قارچ‌های  کوچولو که کنار درخت‌ها رشد میکنن ، و حتی این برگ بزرگ که زیرش قایم شدی!»

 آگوشی کمی فکر کرد و با تعجب گفت: «راست می‌گی؟ بارون این‌قدر مهمه؟»

 فرفری با جدیت سر تکان داد و گفت: «بارون برای همه جاندارها مثل یک هدیه از آسمونه. بدون اون، جنگل خشک و بی‌روح می‌شه. و تازه، صدای رعدوبرق هم ترسناک نیست! ابر ها ،وقتی میخوان یه ابر بزرگ تر رو بسازن با هم برخورد میکنن و یه صدایی میدن که همین رعدو برقه .

 در همین لحظه صدایی از نزدیکی‌شون آمد. یک صدای نازک و لرزان که می‌گفت: «کمکم کنید… من… من خیس شدم…» آگوشی زیر برگش را کنار زد و به اطراف نگاه کرد. آن‌ها یک موش کوچولوی خاکستری را دیدند که زیر یک شاخه خیس قایم شده بود. موش کوچک خیلی خسته و ناراحت به نظر می‌رسید. چشم‌هایش مثل قطره‌های بارون برق می‌زد. او نگفت: «من جا موندم… همه دوستام توی لونه‌مون پنهان شدن. اما من دیر رسیدم و حالا خیس شدم و نمی‌دونم چی کار کنم…» 

قارچ فرفری فوراً دوید و گفت: «آهای کوچولو! نترس، ما اینجاییم. بیا پیش ما، تا گرم بشی و از این بارون لذت ببری.» اگوشی  با احتیاط به موش نزدیک شد و برگ بزرگی که در دست داشت رو بالای سر موش گرفت. 

او ن گفت: «فرفری راست می‌گه. نترس، ما تو رو به یه جای خشک می‌بریم، 

همین‌طور که سه‌دوست کوچک زیر بارون قدم می‌زدند، فرفری شروع کرد به توضیح دادن درباره‌ی خوبی های بارون.

 او گفت: «ببینید! بارون باعث می‌شه درخت‌ها بزر‌گ‌تر بشن و میوه بدن. آجیل‌هایی مثل گردو که موش کوچولو عاشقشونه، همه‌شون با کمک بارون رشد می‌کنن. آب چشمه‌ها و رودخونه‌ها هم از همین بارونه.»

 موش کوچک که حالا کمی گرم‌تر شده بود به‌آرامی گفت: «راست می‌گی! ولی من هنوز از صدای رعدوبرق می‌ترسم…» ناگهان رعدی در آسمان پیچید، و آگوشی کمی ترسید .

و با نگرانی گفت: “اووو، قارچ فرفری، صدای رعد و برق خیلی بلنده و ترسناکه.”

قارچ فرفری: “می‌دونم که ترسناکه، ولی بیا سعی کنیم بفهمیم که رعد و برق چیه و چرا اتفاق می‌افته.”

آگوشی با کنجکاوی پرسید: “ما که نمی‌تونیم به آسمون بریم تا ببینیم چه اتفاقی در اونجا می‌افته، پس چطوری می‌تونیم بفهمیم؟”

قارچ فرفری لبخندی زد و گفت: ببین آگوشی هر چیزی که با یک چیز دیگه برخورد میکنه یه صدایی داره اینم صدای برخورده ابرهاست باهم دیگه .”رعد و برق نشونه قدرت و انرژی طبیعته. وقتی ابرها به هم برخورد می‌کنند، انرژی زیادی تولید میشه که به صورت رعد و برق ظاهر میشه. این نشون دهنده زنده بودن و حرکت  طبیعته.”

آگوشی به فکر فرو رفت و گفت: تا حالا بهش اینجوری فکر نکرده بودم . “پس صدای رعد و برق مثل یه موسیقی طبیعیه که آسمان برامون می‌زنه، درسته؟”

قارچ فرفری با سر تکان دادن جواب داد: “دقیقاً! بهش به عنوان نشونه‌ای از طبیعت نگاه کن. این صداها به ما می‌گه که چیزهایی در حال تغییر و حرکت هستن و طبیعت داره خودش رو تازه می‌کنه.”

با شنیدن این توضیحات، آگوشی کم کم احساس آرامش بیشتری کرد. او شروع به گوش دادن به صداهای بارون و رعد و برق کرد، اما این بار با قلبی باز و کنجکاو.

 فرفری با ذوق گفت: «این صدا؟ این فقط صدای آسمونه که داره آواز می‌خونه. می‌دونید چرا؟ چون الان داره جنگل رو خوشحال می‌کنه. انگار آسمون داره بعد از یه مدت طولانی همه‌چیز رو تمیز می‌کنه. بارون، گردوغبار روی برگ‌ها رو می‌شوره، چاله‌های آب رو پر می‌کنه و خاک رو خنک می‌کنه.»

 آگوشی نگاهی به اطراف کرد و متوجه شد زمین زیر پاهایش خیس و نرم شده است. چند گل کوچک و زیبایی که دیروز پژمرده بودند، دوباره جان گرفته بودند. انگار بارون واقعاً جادویی بود! وقتی باران آرام‌تر شد، سه دوست به زیر یک درخت بزرگ پناه بردند و از توی کوله کوچکی که آگوشی به همراه داشت، چند گردو و آجیل درآوردند و شروع به خوردن کردند. 

موش کوچک که حالا خشک شده بود، با صدایی شاد گفت: «ممنون که کمکم کردید. راستش،الان دیگه فکر می‌کنم بارون خیلی هم بد نباشه.» آگوشی نگاهی به دوردست کرد، جایی که قطره‌های باران هنوز روی برگ‌ها می‌چکیدند و نور خورشید از پشت ابرها بیرون آمده بود. او لبخند زد و گفت: «می‌دونی فرفری؟ فکر می‌کنم تو درست می‌گفتی. بارون واقعاً یه جور جادوئه.»و به همراه خودش بو تازگی و زندگی میاره و بنظرم حالا دیگه اصلا دلگیر نیست . 

 قارچ فرفری با خنده گفت: «دیدی گفتم؟ پس از این به بعد، هر وقت بارون شروع شد، به جای ترسیدن، به یاد امروز می‌افتیم. امروز که فهمیدیم بارون، بهترین دوست جنگله!»“آگوشی، شنیدی که میگن صدای باران داستان‌های طبیعت رو برای موجودات میگه ؟”

آگوشی با کنجکاوی پرسید: “واقعاً؟ چطور ممکنه؟”چه داستانهای رو با خودشون به زمین میارن ؟

قارچ فرفری لبخندی زد و توضیح داد: “خب، هر قطره‌ی باران هزاران ماجرا تو دلش داره. وقتی باران می‌باره، هر قطره مثل یه مسافر کوچولو از ابرهاست که روی زمین اومده.”وقتی که قطرات باران روی دریاچه‌ها میریزن، به ماهی‌ها و قورباغه‌ها خبر میدن که وقت رقص‌شونه. وقتی که روی خاک می‌افتن، به گل‌ها و گیاهان میگه که برید و سبز وزیبا بشید.


آگوشی با چشم‌های برق‌زده به باران گوش داد و گفت: “پس باران فقط یه چیز ساده نیست، بلکه پر از ماجرا و هیجان برای همه ست!”

قارچ فرفری با سر تکان دادن تأیید کرد و گفت: “دقیقاً، باران به همه زندگی میده و جهان رو با داستان‌ها و صداهای زیبای خودش پر می‌کنه.”


3 دوست در کنار هم سرشار از درس بزرگی که اون روز یاد گرفته بودن به خونه هاشون برگشتن . دیگه بارون براشون نه تنها ترسناک و دلگیر نبود بلکه بسیار شگفت انگیز و ویژه بود . انها یاد گرفته بودن که بارون صدای زندگی و تازگیه جنگله و از اون روز به بعد هر وقت بارون میبارید 3 دوست کوچیک با شادی از کلبه هاشون بیرون میومدن و تا رقص جادویی بارون رو تماشا کنن و به صدای رعد و برق گوش بدن و زیبایی روز هایی بارونی رو جشن بگیرند . 

پایان قسمت پانزدهم!

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.