پرش لینک ها

جشن‌خوشمزه آبنباتی (۳ تا ۱۰ سال)

در این قسمت، آگوشی و دوستاش به جشن خوشمزه‌ی آب‌نبات دعوت می‌شوند. آنها با هیجان به سمت جشن حرکت می‌کنند و در میان رنگ‌ها و طعم‌های شیرین، به بازی و ماجراجویی مشغول می‌شوند.

این داستان به کودکان نشان می‌دهد که با هم بودن و همکاری می‌تواند لحظات ساده را به تجربیاتی فراموش‌نشدنی تبدیل کند و یادآور اهمیت مراقبت از دندان‌ها حتی در لحظات شاد و پر از شیرینی باشد.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

جشن‌خوشمزه آبنباتی

قسمت هفتم

عنوان : “جشن خوشمزه آب‌نباتی”

یه روز قشنگ، آگوشی خرگوشه و دوستاش حسابی هیجان‌زده بودن. شنیده بودن که یه جشن آب‌نباتی توی جنگل برپا شده!

آگوشی به همراه سنجاب کوچولو، قارچ فرفری ، به سمت جشن دویدند. توی راه، برگ‌های سبز و خوشگل توی جنگل برق می‌زدن و پرنده‌ها هم آواز می‌خوندن.

وقتی به نزدیکی جشن آبنباتی رسیدن
آگوشی با شادی گفت : واااااای! جشن آب‌نبات‌ها اونجاس بچه ها … اونجاااا
آسمون پر از رنگای قشنگ مثل صورتی و نارنجی بود و یه عالمه بادکنک رنگی به آسمون رفته بود.

زمین پر از آب‌نبات‌های خوشمزه و رنگارنگ بود. آب‌نباتایی به شکل ستاره، قلب و دایره که زیر نور خورشید می‌درخشیدن.
آگوشی و دوستاش با سرعت به سمت مهمونی رفتن
اونا وارد جشن شد و میدونستن که قراره خیلی خوش بگذره

یه ز‌رافه‌ به آگوشی و دوستاش تزدیک شد و گفت: سلام بچه ها من از بالا دارم یه استخر پر از آبنبات میبینم دونبالم بیاین تا بریم اونجا ،جانمی جااااان….

دیگو هم به همراه مامان باباش به جشن امده بود
اون جلو امد و به دوستاش گفت: “بیاین مسابقه بذاریم ببینیم کی بیشتر آب‌نبات پیدا می‌کنه!”

و با هیجان شروع کرد به دویدن و گشتن برای پیدا کردن آب‌نبات‌های خوشمزه

همه جا پر از صدای خنده و بوی خوش گل‌ها بود. آگوشی و دوستاش با هم بازی کردن و یه عالمه آب‌نبات پیدا کردن!

همین طوری که همه داشتن بازی میکردن یه موش کوچولو دیدن که کلاهش از شکلات فندقی بود!

موش کوچولو با لبخند گفت: بچه ها من میخوام یه خونه آبنباتی درست کنم که رنگی رنگی باشه .

قارچ فرفری گفت :واااااای ما هگی دوست داریم کمکت کنیم تا یه خونه آبنباتی بزرگ بسازیم

آگوشی با اشتیاق گفت: “وای! یه خونه آبنباتی درست کنیم؟ اینکه خیلی خوشمزه و باحاله!”

دوستای شیرین ما شروع به جمع کردن تکه‌های آبنبات و شکلات کردن و خیلی زود یه قلعه آبنباتی بزرگ با برج‌های شکلاتی ساختن. قلعه به قدری زیبا و خوش‌عطر بود که بوش توی هوا پیچید و همه‌ی حیوونای دهکده رو به خودش جذب کرد.

همه با هیجان دور قلعه نشستن و از طعم لذت‌بخش آبنبات و شکلات ذوق کردن. فهمیدن که با هم بودن نه تنها لحظات خوش و شادی رو به‌وجود میاره، بلکه طعم‌ها و خاطره‌های فراموش‌نشدنی هم می‌سازه.

حیوانات در قصر آبنباتی نشسته بودند و از بو و رنگ‌های دل‌نشین آبنبات‌ها لذت می‌بردند. آسمان پر از ابرهای صورتی و نارنجی بود و نوری طلایی روی شیشه‌های قصر می‌تابید. بوی خوش و شیرین آبنبات‌ها در هوا پیچیده بود و همه حیوانات با خنده و شادی بهم نگاه می‌کردند.

ناگهان، در میان هیاهوی قصر، یک بادکنک بزرگ رنگین‌کمانی از وسط آسمان پایین‌آمد و در نزدیکی حیوانات فرود آمد. از بادکنک، یک آبنبات کوچولو بیرون پرید! اکلاهش از آبنبات چوبی به رنگ قرمز و آبی بود و چشمانش مثل دو تا ستاره می‌درخشید!

آگوشی با کنجکاوی به آبنبان کوچولو نگاه کرد و گفت: “وای! تو دیگه از کجا پیدات شد ؟

آبنبات کوچولو با صدای شیرین گفت: “سلام دوستان! اسم من پینکی پاپ من از شهر کناری به اسم ‘شهر شیرینی قندی اومدم تا براتون یه داستان مهم رو تعریف کنم

قارچ فرفری با هیجان گفت: “بگو، بگو! حتماً خیلی جذابه

پینکی پاپ ادامه داد: “توی شهر شیرینی شکری بچه‌ها خیلی آبنبات خوردند، بدون اینکه فکر کنند که ممکنه زیادی باشه. بعد یهو دندون‌هاشون درد گرفت و خراب شد و دیگه نمی‌تونستن قشنگ بخندن و حرف بزنن و بازی کنن.”

دیگو با نگرانی گفت: وااااای پس چیکار کنیم‌ دندونامون خراب نشه .من دندونام رو دوست دارم و نمی‌خوام از دستشون بدم!”

پینکی پاپ لبخند زد وگفت : بچه ها نگران نباشید راه حلش دست منه ….

و بعد از توی کیف جادویش یه سری چیزای رنگی رنگی در آورد ،همه با تعجب نگاه میگردن
قارچ فرفری با چشمای پر از کنجکاویپرسید : اینا چیه دیگه ؟باید چیکار کنیم با اینا !!!

پینگی پاپ گفت : بچه ها اینا اسمش مسواکه و اینارو برای شما هدیه آوردم و اینم یه خمیر دندونه خوشمزه س با طعم توت فرنگی . نگاه کنید چقدر قشنگه رنگاش مثل رنگین کمونه
پچه های عزیز. اینا برای شماست قول بدید که بعد از جشن با این مسواک‌ها دندون‌هاتون رو هر شب مسواک بزنید.”

زرافه با صدای آرام گفت: “مرسی پینکی پاپ! ما خوشحالیم که یاد گرفتیم نباید در آبنبات زیاد بخوریم و از دنداندونامون به خوبی نگه داری کنیم .

آگوشی با لبخند گفت: “درسته، حالا می‌دونیم که خوردن به اندازه آبنبات و شیرینی بخوریم و اگه مسواک بزنیم دندون‌هامون همیشه سالم می‌مونه.”

همه حیوانات قول دادند که همیشه یادشون بماند تا زیاده‌روی نکنند و هر شب قبل از خواب مسواک بزنند.

در پایان جشن، همه حیوانات با دانش و تجربه جدیدی به خانه‌هایشان برگشتند. داستان شهر آبنباتی‌ها به پایان رسید، اما درس‌هایی که از این تجربه شیرین آموختند همیشه با اون‌ها میمونه.

پایان قسمت هفتم

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.