قسمت دوازدهم
عنوان: آگوشی و قارچ فرفری در روز بدون صدا
یک صبح زیبا، وقتی که آگوشی و قارچ فرفری از خواب بیدار شدند و به دل جنگل رفتند، تا گشت و گذاری در دل جنگل داشته باشن . یک موضوع عجیب توجه اون هارو جلب کرد. همه چیز در جنگل ساکت و بدون صدا بود. انگار که صدای پرندها، وزش باد در میان شاخهها و حتی صدای رودخانه خیلی آروم بود و مثل روز های دیگه نبود .
آگوشی با تعجب گفت: “قارچ فرفری، چرا اینقدر همه جا ساکت و آرومه ؟ انگار همه صداها دارن ناپدید میشن .”
قارچ فرفری با نگرانی گفت:
“این واقعاً عجیبه. باید بفهمیم چرا صداها انقدر کم شدن ! اصلا موجود های دیگه کجان ؟هان ؟!
اونها شروع به جستوجو کردن و به هر گوشه جنگل سرک کشیدند.همه چیز آرام بود و البته این آرامش و سکوت انگار که زیبایی جنگل رو چند برابر کرده بود .
قارچ فرفری با صدای آروم به آگوشی گفت : بنظرت این سکوت جنگل رو دلگیر نکرده ؟ بنظرت چرا مثل روزای دیگه یه اتفاقی نمیوفته که ما شروع به ماجراجویی و یادگیری کنیم ؟ !هرچی میگردم چیزی پیدا نمیکنم .
آگوشی جواب داد : بنظر من اصلا دلگیر نیست اینکه ما هر روز دلمون بخواد یه کاری انجام بدیمو یه ماجراجویی جدید بکنیم و بازی کنیم ، شاید درست نباشه . حتما این بار طبیعت میخواد یه چیزی به ما آموزش بده .
اونها به راه خودشون ادامه دادن و در سکوت قدم زدن .
در وسط جنگل کنار یک دریاچه کوچیک به یک درخت خیلی بزرگ رسیدند. درخت با حرکت برگهاش سعی کرد توجه آگوشی و قارچ فرفری رو جلب کنه . اون آروم به بچه ها سلام کرد و بنظر میرسید راز کم شدن صدا ها و آرامش جنگل رو میدونست .
آگوشی با اشتیاق پرسید: “درخت دانا، میدونی چرا جنگل این همه آروم شده ؟
درخت با آرامش گفت : بچه ها به نسیم و نور خورشید که از میان شاخه ها و برگ های من به آرامی در حال حرکت هستن نگاه کنید و چشم های خودتون رو ببینید و به صدا های آروم گوش کنید و بدونید که همه روز ها نباید صدا ها بلند باشه و از اون لذت ببرید . هر روز نباید شکل روز قبلی باشه .
قارچ فرفری در حال فکر کردن بود که گفت: چه جالب .!! من دارم به این فکر میکنم که ما باید چیزهایی رو که کمتر به اونها توجه میکنیم، بشنویم و ببینیم .
اونها به شنیدن صدایهای آرام و دلنشین در طبیعت، مثل وزش ملایم باد ، صدای برگهای پاییزی که زیر پاشون خرد میشد و حتی صدای آرام حشرات در بین علفها، توجه کردند.
آرام آرام، با هر صدای کوچک که شنیده میشد، جنگل به زندگی برمیگشت . پرندها دوباره آواز سرمیدادند، رودخانه زنده شد و باد با شادی میان درختها حرکت کرد. انها متوجه شدن که صدا ها هنوز در جنگل وجود دارن و فقط اونها بهش توجه نکرده بودن .
آگوشی با لبخند گفت: حالا میدونم که صداهای آرام و کوچک چه اهمیتی دارن ، اونها باعث آرامش میشن .
قارچ فرفری خندید و گفت: “باید همیشه به صدای طبیعت گوش کنیم و از سکوت اون هم لذت ببریم. زمزمههای طبیعت میتونن به ما یادآوری کنن که چیزهایی کوچیک واقعاً مهم هستند.”
آگوشی گفت : درسته قارچ فرفری ،چقدر خوبه که بعضی روزا همه چیز در آرامش و سکوت باشه و ما بدونیم که از هیچ کاری نکردن و آروم بودن هم میشه لذت برد و خوش گذروند .
در پایان این ماجراجویی، آگوشی و قارچ فرفری یاد گرفتند که حتی در سکوت، زیبایی و ارزش واقعی طبیعت و جهان در اطراف ما وجود دارد.