یک روز آفتابی، آگوشی و دوستش قارچ فرفری تصمیم گرفتند دوباره گردش بروند. آنها در جنگل قدم میزدند و از زیبایی طبیعت لذت میبردند.
همین طور در جنگل سبز راه میرفتن و میوه های خوشومزه میخوردن که ناگهان صدایی به گوششون خورد.
آهااااای آهااااااای
کسی اینجانیسن ؟؟؟؟؟
آگوشی به سمت صدا رفت و داد زد تو کی هستی ؟کمک میخوااااای؟؟؟
و بعد یکم جلو رفت و، ببر کوچکی رو دید که زیر یکی از درختا وایساده بود
آگوشی و قارچ فرفری بدو بدو به سمت ببر کوچولو رفتن
ببر کوچولو که خیلی ناراحت به نظر میرسید، گفت: “سلام، من راه خانهام را گم کردهام.”
قارچ فرفری با مهربانی پرسید: اسمت چیه ؟ چهطور از خانوادهات دور شدی؟”
ببر کوچولو گفت:اسم من دیگو “ما داشتیم تو جنگل بازی میکردیم و من شروع به بازیگوشی کردم. میخواستم ببینم چقدر میتوانم دورتر بروم بدون اینکه دیده بشوم. همینطور که میرفتم، فراموش کردم که کجا هستم و دیگه نمیتونستم راه برگشت رو پیدا کنم.”
آگوشی متوجه شد که دیگو چقدر نگران است. او گفت: “نگران نباش دیگو!منو دوستم قارچ فر فری خیلی خوب جنگلو میشناسیم، ما به تو کمک میکنیم تا خانوادهات را پیدا کنی.
سهتایی به راه افتادند و به دنبال نشانههایی بگردن تا دیگو بتونه راه خونه رو پیدا کنه و بتونه زود تر برگرده پیش مامان باباش
کمی جلوتر، رد پاهای بزرگی روی زمین دیدند.
دیگو با لبخند گفت: “اینها رد پای مامان و بابای منه!”
آگوشی با هیجان گفت: “عالیه! بیا این رد پاها راو دنبال کنیم.”
آنها از کنار رودخانهها و از بین درختان بلند رد پاها را دنبال کردند.
و دیگو آروم آروم یادش میود که این راه آشناس و قبلا اینجا بوده
بعد از مدتی راه رفتن ، آنها صدایی از دور شنیدند. دیگو گوشهایش را تیز کرد.
صدای مادرش بود! و خیلی خوشحال شد.
دیگو با خوشحالی گفت: “آنها خانواده من هستند!”
آنها به سمت صدا دویدند و مادر و پدر دیگو را پیدا کردند. خانواده دیگو با دیدن او خیلی خوشحال شدند.
بابای دیگو جلو امد و گفت : اگر لطف شما نبود معلوم نبود کی پسرم رو پیدا کنم. مرسی دوست های کوچولو.
دیگو به آگوشی و قارچ فرفری گفت: “شما دوستان بسیار خوبی هستید. از شما خیلی ممنونم.”
آگوشی لبخند زد و گفت: “دوستی یعنی کمک به همدیگه .
وقتی همه خداحافظی کردند، دیگو با خانوادهاش رفت و آگوشی و قارچ فرفری با قلبهای پر شادی به خانه برگشتند. آنها میدانستند که با کمک کردن به دیگو، دنیایی از مهربانی و دوستی ساختهاند.
پایان قسمت پنجم!