قسمت هشتم
عنوان:راز دریاچه آینه ای
(خودت رو همانگونه که هستی دوست داشته باش)
هر موجودی در این جنگل داستان و هدیهای خاص در درون خود دارد. بیا با هم به داخل دریاچه نگاه کنیم تا ببینیم چه چیزی درونت پنهان است.”
یکی از روزهای زیبا در جنگل، آگوشی خرگوشی کوچک با فکرهای زیادی در میان گلهای رنگارنگ راه میرفت. و منتظر قارچ فر فری بود تا باهم به گردش برن .
اونا تصمیم گرفته بودن تا صبح زود به سمت دریاچه معروف جنگل برن. این دریاچه به”دریاچه آینهای” معروف بود. از زمان های قدیم قصه های درباره این دریاچه گفته میشد یکی از این داستا این بود که هر کسی به داخل آب نگاه کنه، میتونه زیباییهای خودش رو ببینه .
در همون لحظه سرو کله قارچ فرفری پیدا شد و با خوشحالی به آگوشی گفت : سلاااااام آگوشی . من امروز خیلی هیجان زده هستم و میخوام زود تر به دریاچه برسیم . آخ جوووون …..
آگوشی با لبخند و شادی گفت : سلام قارچ فرفری منم خیلی خوشحالم که با هم میخوایم به دریاچه بریم . پس بیا زود تر به راه بیوفتیم .
اونا شروع به حرکت کردن و از صدای پرنده ها و رود خونه لذت بردن و در مسیر از روی درختان میوه های خوشمزه چیدن و خوردن .
بعد از کلی پیاده روی در جنگل زیبا آگوشی و قارچ فرفری به دریاچه زیبا و آرام رسیدن .
اونا با شوق و کنجکاوی به کنار دریاچه آینهای رفتند. اولین بار بود که قرار بود خودشون رو در آب جادویی نگاه کنند. با دقت به سطح صاف و براق آب نگاه کردند و انعکاس چهره خودشون رو دیدند.
آگوشی با دقت به تصویر خودش نگاه کرد و گفت: “نگاه کن، گوشهایم خیلی بلنده و پاهامو دستام خیلی کوچیکه . چرا نمیتونم شبیه بقیه حیوانا باشم؟ مثلا مثل آهو یا پرنده ها
قارچ فرفری هم با کمی ناراحتی گفت: ای کاش منم میتونستم یه شکل دیگه باشم. با این سره بزرگ و این مو های فر فری فکر میکنم خیلی قیافم خنده داره . نکنه بقیه مسخرام کنن!؟
در همین لحظه، آب دریاچه شروع به حرکت کرد و نوری از درون آب به سمت اونا شروع به حرکت کرد . قارچ فرفری گفت : آآآآگووووشیییی انجارو ببین چی داره به ما نزدیک میشه ؟
آگوشی از هیجان زیاد نتونست حرف بزنه و فقط با چشمانی پر از هیجان به دریاچه نگاه میکرد
ناگهان یه ماهی قرمز قشنگ سرش رو از آب بیرون آورد و با لبخندی آروم گفت : سلاااام بچه ها من صدای شمارو شنیدم و امدم اینجا تا براتون یه قصه قدیمی تعریف کنم
آگوشی و قارچ فرفری به ماهی سلام کردن و با خوشحالی و هیجان زیاد یک صدا گفتن :آخ جوووون قصه
ماهی کوچولو لبخند زد و شروع به تعریف قصه کرد :
وقتی من یه بچه کوچولو بودم یکی از غورباقه کوچولو های دیگه منو مسخره میکرد و میگت تو خیلی چشمات بزرگه و قدتم کوتاهه
من که خیلی ناراحت شده بودم و فکر میکردم قشنگ نیستم با گریه به سمت خونه مادر بزرگ مهربونم رفتم و داستان رو براش تعریف کردم
مادر بزرگ ام با یه لبخند شیرین بهم گفت : ایرادی نداره تو اول باید دوستت رو ببخشی که تورو مسخره کرده و بعد ناراحتیتو بهش بگی بدون ترس.
ولی از همه مهم تر میخوام یه داستان برات تعریف کنم دخترم
روزی روزگاری، یه کرم کوچولو به رنگ قرمز توی جنگلی قشنگ زندگی میکرد. اون همیشه دوست داشت به زیبایی پروانهها بشه و پرواز کنه . اما وقتی خودش رو توی آب میدید، غمگین میشد چون فکر میکرد زیبا نیست.
یه روز، یه پروانه خوشگلی که داشت پرواز میکرد و از بالای سره کرمی رد میشد و دید که چقدر کرم کوچولو ناراحته به کرم گفت: “سلاااام دوست کوچولو، نگران نباش! منم یه روزی مثل تو کرم بودم . یعنی همه پروانهها یه روزی کرم بودن. تو همین جوری که هستی هم زیبا ی وهم خاصی
کرم کوچولو با ناراحتی ادامه داد : ولی من هیچ موقع نمیتونم یه پروانه بشم و پرواز کنم
پروانه با لبخند گفت : اره درسته ،همه کرما نمیتونن پروانه بشن ولی تو باید خودتو دوست داشته باشی و همین جوری که هستی از زندگیت لذت ببری . باید اینو بدونی که این جنگل بزرگ به همه حیونا به یک اندازه نیاز داره و همه به یک اندازه زیبا هستن و دارای ویژگی های خاص خودشون .
و اینطوری بود که کرم یاد گرفت که زیبایی واقعی از دوست داشتن خودمون شروع میشه!
ماهی کوچلو ادامه داد
دوستان عزیز، اینو باید همه ما بدونیم که ظاهر هر موجودی متفاوته و این تفاوت های شما همون ویژگیاتونه . مهم اینکه هر کدوم از شما درون خودتون چه احساساتی دارید و چطور به دنیا و زیبایی هاش نگاه میکنید . زیبایی واقعی در درون شماست و باید یاد بگیرید خودتون رو همانطور که هستید دوست داشته باشید.
آگوشی با فکر کردن به حرف های ماهی دانا لبخندی زد و گفت: درست میگی ماهی کو چولو . گوشهایم به من کمک میکنند بهتر صدای دوستام رو بشنوم و پاهای کوچولوم هم به من کمک میکنن که خیلی سریع به اینور جنگل و انور جنگل بدوام .
قارچ فرفری هم با خندهای گفت: “و مو های فر فری من هم باعث شده خیلی با نمک تر به نظر برسم .
ولی با این داستان که تو تعریف کردی ،به نظر من دوستی میتونه از ظاهر موجودات خیلی مهم تر باشه مثلا منو آگوشی با این همه تفاوت که باهم داریم . خیلی چیزارو باهم یاد گرفتیم و در کنار هم خیلی بازی و ماجرا جویی کردیم . و من آگوشی رو همین طوری که هست خیلی دوس دارم
آگوشی با ذوق و خنده گفت : واااای قارچ فرفری منم تورو خیلی دوست دارم و خیلی خوشحالم که یه دوست فرفری بامزه مثل تو دارم .
اون روز، ۲ دوست تصمیم گرفتن که دیگه خودشون رو با دیگران مقایسه نکن ،اونا فهمیدن که هر موجودی در جنگل با ویژگیها و استعدادهای خودش زیباست و تنها با احساس خوب ،خودشون میتوند خوشبختی رو تجربه کنن.
پایان قسمت هشتم