پرش لینک ها

راز گل های سخن گو در باغ جادویی (۳ تا ۱۰ سال)

در این قسمت، آگوشی و قارچ فرفری به باغ جادویی گل‌های سخنگو سفر می‌کنند، جایی که گل‌ها نه تنها زیبایی دارند، بلکه داستان‌های شگفت‌انگیزی برای گفتن دارند. در طول این ماجراجویی، آنها با زنبور کوچولویی آشنا می‌شوند که آنها را به دنیای پرکار و شیرین کندوها می‌برد.

این داستان، کودکان را با اهمیت دوستی، همکاری و نقش هر موجود در طبیعت آشنا می‌کند و به آن‌ها یاد می‌دهد که هر موجودی، نقشی خاص و ارزشمند دارد.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

راز گل های سخن گو در باغ جادویی

قسمت نهم

عنوان : راز گل های سخن گو در باغ جادویی

یه صبح زیبا و آرام در جنگل بود. آسمان آبی و خورشید درخشان، نور طلایی خورشید گرمای خودش رو به جنگل میداد . پرندگان در حال آواز خواندن بودند و نسیم ملایم در جنگل می‌پیچید.

آگوشی، که عاشق ماجراجویی بود،تصمیم گرفت به همراه دوستش قارچ فرفری به باغ گل های سخن گو بره .
پس آگوشی و قارچ فرفری به همراه هم دیگه به راه افتادن اونا از کوه و دشتای خیلی بزرگ عبور کردن و به باغ جادویی رسیدند ، انها شنیده بودند گل‌هاش می‌تونند صحبت کنند. پس با هیجان وارد باغ شدند، و به دنبال گل‌های سخنگو می‌گشتند.

باغ با رنگ‌های زیبا و بوی شیرین گل‌ها پر شده بود. آسمان آبی و آفتاب گرم به گل‌ها انرژی خاصی می‌بخشید.

همین طور که در بین گل های زیبا راه میرفتن
گل سرخی با صدای آرومی گفت: “سلام دوستان! به باغ جادویی خوش آمدید. ما گل‌ها هرکدام داستانی برای گفتن داریم و عاشق تعریف کردن داستانامون هستیم

آگوشی با شوق جواب داد: “سلاااااام! ما دوست داریم داستان‌های شما رو بشنویم.”

گل قرمز گفت: “ما از روزگارانی قدیم اینجا هستیم و با کسانی که قلبی مهربان و کنجکاو دارند خیلی دوست داریم صحبت کنیم.”

همون لحضه زنبور کوچکی به طرف اون‌ها پرواز کرد. و‌با خوش‌رویی گفت: “سلااااام! من زنبور کوچولو ام و از خونه بزرگمون که اسمش کندو هستش امدم . دوست دارین بیشتر درباره زندگی زنبورها و کندو عسل بدونید ؟

آگوشی و قارچ فرفری با شوق گفتن : بللههههه

زنبور کوچولو شروع به صحبت کرد: “کندو جایی هستش که زنبورها توی اون زندگی می‌کنند و داخل اون عسل تولید می‌کنند. کندو مثل یک خونه بزرگ و پیچیده است که از تعداد زیادی سوراخ تشکیل شده. هر زنبور وظیفه خاصی داره: بعضی ها به جمع‌آوری شهد گل‌ها مشغولند، بعضی ها مراقبت از ملکه و زنبوران نوزاد که تازه به دنیا امدن رو بر عهده دارند، و بعضی ها هم به مراقبت از کندومشغولن و اونها مثل پلیس میمونن عزیزانم .

زنبور کوچولو ادامه داد: “ملکه زنبورها، زنبور خیلی بزرگ و مهمیه ،که مسئول تخم‌گذاری و مادر همه زنبورهاست. غذاهای ملکه و تمام زنبورهای دیگه، عسله ،که از شهد گل‌ها ساخته میشه. ما با همکاری یکدیگه، کندو رو تمیز و منظم نگه می‌داریم و مطمئن می‌شیم که همه چیز به خوبی پیش میره.

قارچ فرفری با تحسین گفت: “وای! چقدر کار شما زنبورها جالبه!” شما چطوری از شهد گل ها عسل درست میکنید ؟
زنبور کوچولو با لبخند گفت : ما در روز دنبال گل های خوشبو و خوش رنگ میگردیم و بعد از وسط گل ها یه دونه های خیلی ریز رو میخوریم و بعد میبریم تو کندو .

آنها درحال شنیدن داستان‌های زنبور بودند که خرس تپل ،با  مهربانی وارد باغ شد.
زنبور کوچولو با مهربانی گفت : خرس تپلی تو دوباره دلت عسل خواست و امدی اینجا تا عسلای مارو بخورییییی ؟

خرس تپل که عاشق عسل بود و از بوی شیرین اون به اینجا آمده بود. با لبخند گفت: “سلام، ! من عاشق عسل هستم!” قول میدم این دفعه خیلی کم تر بخورم .

آگوشی و قارچ فرفری بلد خندیدن
و آگوشی گفت : یعنی تو عسل میخوری ؟

خرس تپل چون اسم عسل امد آب دهنش راه افتاد و دستش رو روی شکمش کشیدو گفت : وااای عسل خیلی خوشمزه و دوست داشتنیه باید شمام امتحانش کنید تا بفهمید من چی میگم  بچه ها

زنبوز گفت گفت: آیا دوست دارید به کندوی ما بیایید و با ما عسل بخورید؟”

همگی با هیجان پاسخ دادند: “بله، خیلی دوست داریم کندوی شما رو ببینیم و از عسل بخوریم

اونا از گل سخن گو خداحافظی کردن و زنبور کوچلو با لبخند به سمت کندو عسل رفت و حیوانات با خوشحالی به دنبال اون به راه افتادن .با کمی پرواز و عبور از گل‌های زیبا، بالاخره به کندوی بزرگ و شلوغ رسیدند. محیطی گرم و دوستانه که زنبورها با شوق و ذوق در اون پرواز می‌کردند و هر یک مشغول کاری بودند.

آگوشی با شگفتی گفت: “واااای ! چقدر اینجا زیباست و بوی عسل همه جا رو پر کرده!”

زنبور کوچولو بقیه دوستاشو به دوستان جدیدش معرفی کرد. اون با لبخند گفت: “این دوستان جدید من هستند: آگوشی، قارچ فرفری، امده‌ان تا درباره زندگی ما بیشتر یاد بگیرند.”

و در همون لحضه خرس تپلی گفت : بچه ها منم دوباره امدم تا عسل بخورم .

و همه دوباره خندیدن …

ملکه زنبورها که ظاهری زیبا و مهربان داشت، نزدیک شد و گفت: “خوش آمدید، دوستان عزیز! اینجا همه ما با همکاری هم عسل درست می‌کنیم. امیدوارم لحظات خوبی رو با ما سپری کنید.”

زنبورها با هیجان برای بچه ها عسل آوردن و هر کسی مقداری از عسل شیرین و خوش‌عطر چشید. بوی گرم و طعم بی‌نظیر عسل همه رو شگفت‌زده کرد و همگی متوجه شدند که این نتیجه تلاش و هماهنگی همه زنبورهای سخت‌کوشه.

آگوشی گفت: “این بهترین مزه ای است که تا به حال چشیده‌ام! حالا می‌فهمم بعد هر تلاش گروهی و همکاری میتونی یه طعم بی نظیر رو تجربه کنی و متوجه شدم چرا زنبورها همیشه این همه  پرکار هستند.”

قارچ فرفری آرام افزود: “و چه خوبه که همه با هم دیگه همکاری وتلاش می‌کنند.”

آگوشی و دوستانش یاد گرفتند که برای رسیدن به نتایج بزرگ، همکاری و تلاش مشترک اهمیت بسیاری دارد.

روز به پایان رسید و زنبورها دوستانشان رو بدرقه کردند. آنها با دل‌هایی پر از شادی و شکم‌هایی پر از عسل، به سمت خونه برگشتند، با یادگارهایی ارزشمند از این تجربه بی‌نظیر و دوستی‌های جدید.

آگوشی خرگوش و قارچ فرفری با دل‌های پر از شادی و یادهایی شیرین از باغ جادویی راهی خانه شدند. اونها هنوز طعم عسل خوش‌مزه‌ای که از زوزه گرفته بودند رو در دهانشان حس می‌کردند و هر لحظه بیشتر از پیش به قدرت همکاری و دوستی پی می‌بردند.

در مسیر برگشت، اونها تصمیم گرفتند ، داستان های که در باغ جادویی براشون اتفاق افتاد رو برای دوستاشون توی جنگل تعریف کنن. وقتی به خونه رسیدند، به سرعت سنجاب کوچک، و زرافه و دیگو و بقیه دوستان کنجکاو رو به دور هم جمع کردند و شروع به تعریف داستان کردند.

آگوشی با هیجان گفت: بچه ها “ما در باغی بودیم که گل‌ها می‌تونستن صحبت کنند و زنبورها با همدیگه همکاری می‌کردن تا غذا درست کنن. هرکدوم از اونها وظیفه خاصی داشتن  و با همدلی و همکاری کارهای بزرگی انجام میدادن.”

قارچ فرفریگفت : “ما یه زنبور کوچولو دوست داشتنی دیدیم، که به ما خونه بزرگشون که اسمش کندو عسل بود نشون داد و از ملکه بزرگ‌شون گفت. ملکه زنبورها تمام زنبورها رو  راهنمایی می‌کرد و همگی با هم تلاش می‌کردن تا خونه شگفت‌انگیزشون بهترین خونه باشه.

سنجاب کوچک پرسید: “چقدر عالی! شما هم می‌توانید ما رو به انجا ببرید یا نه ؟ ما هم میخوایم گل های سخن گو رو ببینیم و و از اون عسل های خوشمزه بخوریم.

آگوشی با لبخند گفت: “البته! می‌تونیم فردا دوباره به اونجا بریم و شما هم انجارو ببینید و در کنار هم خوش بگذرونیم

روز بعد، همه دوستان به همراه آگوشی و قارچ فرفری به سمت باغ جادویی رفتند. با رسیدن به باغ،  دوباره گل‌های مهربان به بچه ها سلام کردن و اینبار همه با هم تجربه‌ای بی‌نظیر از طبیعت، دوستی و همکاری رو داشتن.

پایان قسمت نهم

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.