روزی از روزها، وقتی خورشید از پشت درختهای بلند جنگل به سمت آسمان سرک کشیده بود، آگوشی و قارچ فرفری تصمیم گرفتند کاری جدید بکنند.
آگوشی با خوشحالی گفت: ” ، قارچ فرفری! بیا یه روز بدون دور ریختن غذا داشته باشیم!”
قارچ فرفری با تعجب جواب داد: “این یعنی چی؟ همه چیزو بخوریم؟”آخ جون . پس بزن بریم تو کارش .
آگوشی خندید و گفت: “نه، یعنی هیچ غذایی رو هدر ندیم و با چیزایی که داریم یه چیزه خوشمزه درست کنیم!
دو دوست مهربون به آشپزخونه کوچیک خودشون رفتند تا یه خوراکی جالب پیدا کنن. اونا چند تا آلبالو ،سیب و توت فرنگی پیدا کردن که یکم مونده بودن . .
آگوشی گفت : خودشه پیداش کردیم. بزار فکر کنم ببینم با این میوه ها چی میشه درست کرد ؟
قارچ فرفری گفت: ” آگوشی جونم این میوهها دیگه خوب نیستنا، آخه چی میشه از اینا درست کرد
آگوشی همین طور که مشغول فکر کردن بود و در آشپزخونه راه میرفت ناگهان با ذوق گفت : “آخ جون عالی شد .ما میتونیم با این میوه ها مربای خوشمزه درست کنیم
قارچ فرفری : واااای چه فکره جالبی این خیلی خوبه من مربا خیلی دوست داااارم
اونا شروع به شستن میوه ها و خورد کردن انها کردن و بعد میوه هارو در یک قابلمه بزرگ ریختن و به پختن میوه ها نگاه میکردن و از بو خوب اون لذت میبردن و در نهایت تصمیم گرفتن مربا هارو توی شیشه های کوچیک بریزن و به همسایه هاشونم بدن ،چون بوش خوش مربا کل جنگل رو پر کرده بود.
بعد از پخش کردن مربا ها و تمیز کردن آشپزخونه آگوشی در کنار قارچ فرفری نشست و کمی استراحت کردن اونا در کنار هم از مربا خوردن و از این که اون میوه هارو دور نریخته بودن و به یه مربا خوشمزه تبدیلشون کرده بودن خیلی حس خوبی داشتن .
آگوشی گفت :قارچ فرفری من خیلی هیجان زدم حالا اگر موافق باشی بریم سراغ بقیه چیزها که باهاشون چیز های خوش مزه میشه درست کرد !اینجا کلی سبزی و سبزیجات داریم که میشه یه سوپ خیلی خوشمزه درست کرد .
قارچ فرفری : بلههههه .سر آشپز آگوشی .. من همیشه آمادم که در کنار هم کار های جدید انجام بدیم . خب بگو ببینم از کجا باید شروع کنیم ؟
قارچ فرفری اضافه کرد: “آره، درست مثل بازی میمونه ، هر چی سبزیجات پیدا میکنیم میندازیم توی قابلمه میکنیم .!”
آگوشی خندیدو گفت : نه اول باید سبزیجات رو بشوریم و خوردشون کنیم تا سوپمون خوشمزه ترو و خوشگل تر بشه . اینو باید بدونیم که آشپزی کردن هم مثل هر چیز دیگه ای قانون خودشو داره و این خیلی مهمه که باید با صبرو حوصله انجامش بدیم ، اینجوری نیست که همه چیز رو فقط برزیم توی قابلمه .
2 دوست با خوشحالی شروع کردن به درست کردن سوپ. وقتی که سوپ پخته شد، بوی خوشمزهاش همه جنگل رو پر کرد و دوستانشون رو هم به سمتشون کشوند. و بعد از چند ساعت که گذشت و سوپ آماده شد اونها در کنار دوستای جنگلی شون شروع به خوردن سوپ خوشمزه کردن .
سنجاب کوچولو به سمت قارچ فرفری و آگوشی امد و گفت : بچه ها خواستم ازتون تشکر کنم خیلی خوشمزه شده بود میشه بگین که چطوری درستش کردین ؟
قارچ فرفری خیلی خوشحال شد جلو امد وتوضیح داد : خب من بهتون توضیح میدم . ببین سنجاب کوچولو این سوپ با همه سوپ ها فرق داره . آگوشی امروز به من پیشنهاد داد که باهم دیگه از مواد غذایی که فکر میکنیم باید دور ریخته بشن یه غذا جدید درست کنیم .امروز من در کنار سر آشپز آگوشی یاد گرفتم که میشه به جای اینکه چیزارو بدون فکر دور برزیم ازشون چیزای خوشمزه درست کنیم . اون مربای هم که صبح خوردی با این فکر درست شده بود …
**کلاغ از روی شاخه درخت پرواز کرد و امد پیش دوستاش نشست و گفت : ما کلاغا خیلییی وقته داریم همین کارو میکنیم . ولی خیلی سخت بود که به بقیه یاد بدیم که این کار خیلی قشنگه ازتون ممنونم که انقدر خوب به همه این کار رو آموزش دادین .
شب که شد، آگوشی و قارچ فرفری روی یه تنه درخت نشسته بودن و به ماه خیره شدن. آگوشی با رضایت گفت: “روز خوبی بود، آره؟ هیچ چیزی هدر نرفت و کلی یاد گرفتیم!”
قارچ فرفری گفت: “آره، و خیلی خوش گذشت! مثل یه بازی بود برای من . .”
آگوشی و قارچ فرفری هنوز روی تنه درخت نشسته بودن و به ماه نگاه میکردند که آگوشی با صدای شیطنتآمیز گفت: “میدونی، قارچ فرفری، این کار امروز خیلی باحال بود. هم بازی بود، هم احساس خوبی بهمون داد که هیچ چیز هدر نرفت.”
قارچ فرفری با سر تکان دادن موافقت کرد و گفت: “آره، و فکر کن! با اینکه چیزای کمتری استفاده کردیم اما کلی غذای خوشمزه درست کردیم. اینجوری هم غذاها رو هدر ندادیم و هم یاد گرفتیم چطور از چیزای ساده چیزای جدید درست کنیم .”
آگوشی با شور و شوق ادامه داد: “و فکر کن اگر همه توی جنگل این کار رو بکنن، چقدر میتونیم کمک کنیم که کمتر چیزها دورریخته بشن و به قول مامان بزرگم کمتر اسراف کنیم .
قارچ فرفری گفت: “آره، و میتونی فکر کنی که با این روشهای جدید و خلاقانه، همیشه میتونیم غذاهای جدیدی برای خودمون درست کنیم. دیگه هیچوقت همون غذای همیشگی رو نداریم.”هر روز یه غذای جدید من که خیلی دوست دارم ….
آگوشی به افق نگاه کرد و گفت: بله کاملا داری درست میگی “تعجب نداره که چرا طبیعت اینقدر زیباس، چون خودش همیشه از چیزای که داره یه چیز جدید میسازه. مثل امروز ما. ما باید به این حواسمون باشه و قدردانشون باشیم .
و با این فکر زیبا، دو دوست خسته ولی خوشحال، به سمت کلبه کوچیکشون رفتند تا برای روز پرماجرای جدیدی که فردا انتظارشون رو میکشید، استراحت کنن.
روز بعد، وقتی که پرتوهای خورشید به درختان جنگل میخورد و همه چیز بیدار میشد، آگوشی با یک برنامه خاص از خواب بیدارشد. اون تصمیم داشت راز روز بدون دور ریختن غذا رو به همه دوستان جنگلیش یاد بده.
آگوشی با شور گفت: “قارچ فرفری،پااااشووو ، بیا یه کار جالب بکنیم! یه مهمونی بزرگ بگیریم و به همه نشون بدیم چجوری میتونیم از غذاهای باقی مونده چیزای خوشمزه درست کنیم!”
قارچ فرفری جواب داد: “آره، این فوقالعادهس! .”
اونها شروع به دعوت از همه دوستان جنگلی کردند. به زودی، همه دور هم جمع شدند: خرگوشهای بازیگوش، کلاغ پر سیاه و پر سر و صدا، روباه کنجکاو و حتی سنجابهای پر انرژی.
آگوشی گفت: “خوشآمدید دوستان! امروز یه چالش داریم: بیایید با هم یاد بگیریم چجوری میشه هیچ غذایی رو هدر ندیم و در عین حال کلی خوش بگذره!”
قارچ فرفری ادامه داد: “ما میخوایم با هر چیزی که دارید یه غذا درست کنیم. مثلاً میوههای رسیده رو بیارید، میتونیم باهاشون یه دسر خوشمزه درست کنیم!”
همه با اشتیاق شروع به آوردن چیزهایی کردند که فکر میکردند ممکنه کهنه یا بیاستفاده باشه. خرگوشهای کوچلو با خودشون هویج آوردند، کلاغ ها شروع به پیدا کردن تکه های ریز گردو کردن ، و روباه چند تا سیب پیدا کرد . خرس یه کمی عسل که از قبل داشت از خونش آورد و به همین ترتیب هر کدام از حیوانات جنگل به دنبال یه چیزی رفتن .
آگوشی خندید و گفت: “عالیه! حالا میتونیم با این همه چیزای که داریم کلی غذا باهم درست کنیم و در کنار همدیگه بخوریم.
اونا شروع کردن با گردو و هویج ها یه کیک هویج بزرگ درست کردن و همین طور با سیب ها و میوه های دیگه یه مربای 7 میوه خوشوزه درست کردن و با عسلی که خرسی با خودش آورده بود یه شربت خوشمزه عسلی درست کردن وکه به همراه کیک خوشمزشون بخوردن ،صدای خنده و شادی همهجا پیچیده بود و بوی غذاهای جدید در سراسر جنگل میپیچید.
وقتی که همه غذا ها درست شد و همه دور میز جمع شدند و از غذاهای رنگارنگ و خوشمزه چشیدند، خرگوش کوچک با شگفتی گفت: “واو! این بهترین کیک هویجه که تا حالا خوردم!”
کلاغ سیاه قاه قاه خندید و گفت: “میدونین، این کاریه که طبیعت همیشه میکنه، از هر چی داره بهترینش رو میسازه!
روباه که یه تکه کیک بزرگ ورداشته بود با لبخند اضافه کرد: “بله، و حالا ما هم یاد گرفتیم چجوری میتونیم با خلاقیت و یکم فکر کردن غذاهای جدید بسازیم و هیچ چیزی رو هدر ندیم.”
بعد از این مهمونی شاد و آموزنده، هر کدام از حیوانات تصمیم گرفتند این رو به همه دیگران هم یاد بدند و از اون روز به بعد، در جنگل همه تلاش میکردن که هیچ غذایی دور ریخته نشه.
پایان قسمت چهاردهم