قسمت سیزدهم
عنوان : روز تشکر و قدردانی
روزی از روزهای دوستداشتنی جنگل، آگوشی و قارچ فرفری در حالی که زیر سایههای درختان بزرگ دراز کشیده بودن و به آسمون آبی نگاه میکردن ، یک دفعه آگوشی گفت : قارچ فرفری دارم به این فکر میکنم که چی میشه همه ماها از دوستامون تشکر کنیم ،بابت این که کنارمونن و کمکمون میکنن و باعث میشن زندگی برامون قشنگ تر بشه .
قارچ فرفری با کمی فکر کردن گفت: چه فکر باحالی تا حالا بهش فکر نکرده بودم . خیلی خوب میشه اگه همه این کارو انجام بدن .فکر میکنم این کار باعث میشه دوستی ها قوی تر بشه . حالا چطوری این رو به دوستامون یاد بدیم به نظر تو ؟
آگوشی همین طور که به آسمان آبی نگاه میکرد و در حال فکر کردن بود با خوشحالی گفت : یه فکر باحال به ذهنم رسید . به نظر من باید یک جشن برای تشکر و قدردانی از دوستامون تشکیل بدیم . اینطوری میتونیم هم کنار همدیگه باشیم هم از دوستامون تشکر کنیم و هم داستان های اونا رو بشنویم . اینجوری میتونیم به اونا نشون بدیم که چقدر برای ما ارزش دارن .”
قارچ فرفری با خوشحالی گفت : این فکر خیلی خوبه . تازه میتونیم براشون غذای خوشمزه درست کنیم و کنار هم بخوریم . آخ جون من که خیلی خوشحالم .
آنها شروع به برنامهریزی کردند و تصمیم گرفتند تا دعوتنامههایی به دوستان جنگلیشون بفرستن و در نامه ای که به دوستاشون فرستاده بودن ،نوشتن : لطفا با خاطرات قشنگ دوستان وارد شوید .این به این معنی بود که هرکس باید داستانی از دوستی و کمک به یاد میآورد و اون رو در جشن تعریف میکرد..
روز جشن با نور خورشید و درخشش بینظیر طبیعت شروع شد. آگوشی و قارچ فرفری میز های پر از غذاهای رنگارنگ آماده کردن . این میز پر بود از میوه ها و دانههای تازه جنگل . دوستهای زیادی از سراسر جنگل امدن ، پرندگان خوشصدا، خرگوشهای سریع، سنجابهای بازیگوش و حتی پروانههای رنگارنگ.
همینطور که همه دور هم جمع شدند، قارچ فرفری در مقابل همه ایستاد و گفت: دوستان عزیز، امروز اینجا هستیم تا برای همه چیزهایی که از طرف دوستان به دست ما رسیده قدردانی کنیم .
آگوشی هم به دنبال حرف فرفری گفت : شادترین لحظهها زمانیه که با دوستان میگذرونیم و از کنار هم بودن لذت میبریم . دوستان ،ما اینجا دور هم جمع شدیم تا داستان های زیبایی که از کمک های دوستانمون رو داریم رو برای هم تعریف کنیم کی اولین نفر میخواد داستانش رو شروع کنه ؟
همگی یک صدا گفتن: من ، من
همه شروع به سرو صدا کردن و میخواست که اولین نفر باشن . آگوشی و قارچ فرفری هم با دیدن این صحنه بلند خندیدن و بالاخره سنجاب کوچولو موفق شد تا اول از همه داستانش رو تعریف کنه .
اون یه برگه از جیبش بیرون آورد و صداشو صاف کرد و شروع به خوندن کرد :اهم اهم … سلام دوستان . داستان آقای سنجاب کوچولو .
( نجات بذرهای گمشده)
“روزی از روزها در حال جمعآوری بذرها برای زمستان بودم. متوجه شدم که برخی از بذر هایم ناپدید شدهاند! خیلی ناراحت شدم و نمیدانستم چه کنم. اما خرس کوچولو، با حساسیتی که همیشه دارد، به کمک این آقای محترم آمد. اون با بینی قویاش بوی بذرها را تعقیب کرد و کمک کرد تا همه بذرهایم را پیدا کنم. یاد گرفتم که با کمک یک دوست خوب، حتی سختترین مشکلات حل میشوند.”
خرس کوچولو با لبخند به سنجاب نگاه کرد و گفت: “خوشحالم که تونستم کمک کنم. همیشه میتونیم روی کمک همدیگه حساب باز کنیم!”
“داستان دوم داستان خرس کوچولو بود اون که حالا دیگه نوبتش شده بود با صدای گرم و مهربونش شروع به تعریف کردن داستانش کرد :
خب من داستانم رو میخونم : (داستان کمک به بره گم شده) “یک روز صبح، وقتی در حال گشتزنی در جنگل بودم، زرافه کوچک و گمشده رو دیدم که خیلی میترسید. تصمیم گرفتم اون رو به خانوادهاش برگردونم. با آرامش اون رو دنبال کردم و در نهایت با کمک زرافه قد بلند ، از دور دیدیم که گلهاش در دوردست دنبال اون میگردن. یاد گرفتم که کمک به دیگران همیشه ارزشمنده و میتونه آرامش رو همراه خودش بیاره در قلب هامون….
زرافه با سر بلندش به سمت خرس خم شد و گفت: خواهش میکنم “این لحظه یکی از زیباترین لحظاتی بود که تجربه کردم ممنونم بابت کمکی که در کودکی به من کردی .”
و حالا نوبت داستان زرافه شده بود :
اون گفت با اجازه داستانم رو میخونم 🙁 نجات پرنده کوچک)
“یکی از روزها، در حالی که به درختان بلند نگاه میکردم، صدای ضعیف پرندهای کوچک را شنیدم. با گردن بلندی که دارم، به سرعت متوجه شدم که پرنده کوچکی در شاخهها گیر افتاده است. به آرامی او را آزاد کردم و برایش آبی از برکه نزدیک آوردم. پرنده کوچک با بالهایش نوک بر سرم زد و گفت: ‘متشکرم زرافه مهربان!’تو زندگی من رو نجات دادی .” و من بغض کردم از خوشحالی …
در ادامه جشن قارچ فرفری گفت: “این داستانها نه تنها دلگرم کننده هستند بلکه یادآور این هستند که کمک کردن و تشکر کردن دنیایی بهتر میسازه.
در پایان جشن قدردانی و تشکر ، جغد دانا، که همیشه بهترین حرف ها رو داشت، بالهایش رو باز کرد و به آرامی به مرکز جمع آمد. با چشمان خردمندش که به همه نگاه میکرد، گفت:
“دوستان خوب من، امروز لحظات بینظیری رو گذروندیم و هرکدوم از ما داستانی زیبا از مهربانی و دوستی شنیدیم. مهمترین چیزی که میخوام با شما به درمیان بزارم اینکه قدردانی و تشکر فقط کلمه نیست، بلکه یک پُل زیبا و محکم برای دوستی بین ما و قلب های ماست .
تصور کنید که هر بار که از کسی که کمکتون کرده، یا حتی از دوستی که همیشه در کنارتون بوده، تشکر کنید یک مهر و محبت تازه به قلبهاتون میاد . وقتی از کسی با واژهای کوچک مثل “متشکرم” یا “ممنونم”قدردانی میکنید، نه تنها اون رو خوشحال میکنید بلکه محبت و دوستی میان شما قویتر میشه. قدردانی به ما یادآوری میکنه که در کنار هم بودن، داشتن دوستان و عزیزانی که به ما اهمیت میدن، چقدر ارزش داره. وقتی که به کسی میگید چقدر کمک یا حضورش براتون مهم بوده، اون احساس خوبی به خودش پیدا میکنه و حتی میتونه این احساس رو به دیگران هم منتقل کنه .
بنابراین، بیاید همیشه قدردان محبتهای کوچک و بزرگ در زندگیمون باشیم؛ از دیدن یک لبخند، از یک دست یاری و حتی از یک گوش شنوا. با گفتن “ممنونم ” دنیا رو جایی مهربانتر و زیباتر بکنیم عزیزانم .”
با این سخنان جغد دانا، تمام حیوانات جنگل با لبخندی عمیق و رضایتی کامل به خانههاشون برگشتند،توی دلشون یک دانسته تازه داشتن که خیلی با ارزش بود . اونها درباره قدرت قدردانی و شکرگزاری چیز های جدیدی یاد گرفته بودن .بعد از اینکه جشن به پایان رسید و مهمون ها با خاطرات زیبا به خانههاشون برگشتند، جنگل دوباره در آرامش شبانه رفت. آگوشی و قارچ فرفری، همچنان نزدیک میزهای جشن، کنار هم نشستند و به نور ستارگان در آسمان نگاه کردند.
آگوشی با نگاهی گرم و پر از احساس گفت: “قارچ فرفری، امروز روز خیلی خوبی بود و من میخواهم از تو هم قدردانی کنم. از تو که همیشه در کنارم هستی، من از تو ممنونم بابت همه لحظه های خوب و بدی که با هم دیگه گذروندیم
قارچ فرفری با لبخندی مهربان پاسخ داد: “آگوشی عزیز، دوستی ما همیشه برای من خیلی با ارزش بوده . ما با هم یاد گرفتیم، خندیدیم و از هم حمایت کردیم.”
آگوشی، با محبت، گفت : “اینکه تو همیشه در کنارم هستی، امید و شادی بزرگی برای من بوده و میخواهم بدونی که چقدر قدر این دوستی رو میدونم. تو نه تنها یک دوست بلکه مثل خانوادهای برای من هستی.”
قارچ فرفری دستان کوچک آگوشی رو گرفت و با اشکشادی گفت: “من هم خوشبختم که تو رو به عنوان دوستم دارم، و منتظرم تا ماجراهای بیشتری رو با هم تجربه کنیم.حالا بیا بغلم …
و با این گفتوگو، در حالیکه صدای ملایم باد میان درختها به آرامی در گوششون زمزمه میکرد، هر دو دوست دونستند که دوستی واقعی، گوهریه که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. مهم نیست زمان چقدر بگذره، دوستی و قدردانی همیشه در قلبشون میمونه.
در نهایت، آگوشی و قارچ فرفری با لبخند به خانههاشون برگشتند، قلبهاشون پر از قدردانی و دوستی بود و مطمئن از اینکه هر روز، فرصتی برای ایجاد مهربانی و شکرگزاری جدیده.