سلام، بچه ها امروز قراره توی قسمت سوم از ماجراجوییهای آرامشمون، یا هم چیزی یاد بگیریم که میتونه ذهنمون رو آروم کنه و پر از حس خوب بشیم.
فکر کنید ذهن شما مثل یک دریاست. وقتی باد شدیدی روی این دریا بوزه یا کسی یه سنگ توش بندازه، چی میشه؟ آب شروع به موج زدن میکنه، شلوغ میشه و دیگه نمیتونید چیزهای زیر آب رو به وضوح ببینید، درسته؟
حالا وقتی باد متوقف بشه و چیزی به آب برخورد نکنه ،آب کمکم آروم میشه و مثل آینه صاف میشه. ذهنتون هم دقیقاً همینطوریه! وقتی پر از فکرهای شلوغه، مثل دریای متلاطم میشه. ولی اگه یاد بگیریم ذهنمون رو مثل دریا آروم کنیم، اون وقت میتونیم همه چیز رو شفافتر و قشنگتر ببینیم. آمادهاید که این راز رو با هم و همراه “میا ” یاد بگیریم؟
داستان میا و دریاچه شفاف
یه روز تابستونی، لیا کنار یه دریاچه زلال و آروم قدم میزد. خورشید تو آسمون میدرخشید، باد ملایمی میوزید و سطح آب دریاچه مثل آینه صاف بود. میا کنار آب نشست و با خودش فکر کرد: “چرا بعضی وقتا ذهنم اینقدر شلوغ میشه؟ مثل وقتایی که باید روی چیزی تمرکز کنم ولی فکرای اضافی نمیذارن.”
همون لحظه، یه لاکپشت کوچولو به اسم “تیاگو” از لاکش بیرون اومد و گفت:
“سلام میا ! مشکلت رو شنیدم. دوست داری یاد بگیری چطوری ذهنت رو آروم کنی؟”
میا با هیجان گفت: “سلام تیاگو! آره، لطفاً بهم بگو!”
تیاگو لبخندی زد و گفت: “خیلی خب، بیا با هم انجام بدیم تا یاد بگیری! و دوستای کوچولو، شما هم همین الآن این تمرین رو با ما انجام بدید!”
لاکپشت و تمرین ذهن آرام:
تیاگو با حرکت آرومی به میا نزدیک شد و گفت: «خوب نگاه کن به این دریاچه، میا. الان که آرومه، میشه حتی ماهیهای کوچیک و برگهای روی سطحش رو دید، درسته؟»
میا با دقت به آب نگاه کرد و گفت: «آره، خیلی قشنگه!»
تیاگو ادامه داد: «ولی اگه یه سنگ بهش بندازی، چه اتفاقی میافته؟»
میا گفت: «خب، آب شلوغ و موجدار میشه و دیگه نتونم چیزی رو واضح ببینم.»
تیاگو لبخندی زد و گفت: «دقیقاً همینطوره. حالا تصور کن که فکرهایی که توی ذهنت داری، مثل سنگریزههایی هستن که به دریاچهی ذهنت میافتن. اگه ذهنت پر از فکرایی مثل “اگه تکالیفم رو درست انجام ندم چی میشه؟” یا “چی میشه اگه توی کلاس اشتباه بکنم؟” باشه، اون وقت دیگه دریاچه ذهنت صاف نمیشه و نمیتونی تمرکز بکنی و چیزای اصلی رو ببینی. ولی، یه راه ساده هست که بتونی همه اون موجها رو آروم کنی. دوست داری یاد بگیری؟»
میا سرش رو تکون داد و گفت: «آره، لطفاً بهم یاد بده!»
تیاگو گفت: «خب، حالا راحت روی زمین بشین و چشماتو ببند. اول باید نفسهات رو آروم و عمیق بکشی. بیا با هم شروع کنیم:
یه نفس بزرگ از بینیت بکش… آروم… آروم… حس کن که هوای تازه وارد بدنت میشه. و بعد آروم هوا رو از دهنت بیرون بده.»
میا چشمهاشو بست و نفسکشیدن رو شروع کرد.
بچه ها شما هم همراه با میا هر کاری که انجام میده رو تکرار کنین.
(3 تا نفس عمیق تمرین عملی)
بعد از چند دقیقه، تیاگو ادامه داد:
« حالا دریاچه ذهنت رو ببین و اگه موجی توش هست و اون رو نا آروم کرده با نفس هات آرومش کن. تصور کن هر بار که نفس میکشی اون موج ها کمتر میشن”
(4 نفس عمیق تمرین عملی)
میا چشماش رو باز کرد و به تیاگو گفت: «عجب حس عجیبی بود، انگار همه فکرهای شلوغ از ذهنم رفتن و حالا فقط یه حس خوب تو دلمه!»
تیاگو خندید و گفت: «حالا هر وقت که حس کردی ذهنت دیگه داره شلوغ میشه یا توی کاری نمیتونی تمرکز کنی، به یاد این دریاچه بیا و با نفسهای آرومت ذهنت رو آروم کن. یادت باشه، ذهن هم مثل دریاچه، وقتی آروم باشه، همه چیز رو واضحتر نشون میده.»
بچه ها! ذهن شما هم مثل یه دریاچهی قشنگه. با آروم کردن ذهن و اجازه دادن به موجها که فروکش کنن، میتونید همه چیز رو تو زندگی شفافتر و بهتر ببینی. یادت باشه که با چند نفس آروم و عمیق، همیشه میتونید دریاچهی ذهنتون رو آروم کنید و تمرکزتون رو به دست بیارید.