پرش لینک ها

سبک زندگی دیجیتال نومد Digital Nomad یا کوچ نشینی مدرن – بخش 3

در این اپیزود، مریم ذوالقدر درباره تجربیات خود از مهاجرت به کشورهای مختلف صحبت می‌کند و چالش‌ها و فرصت‌هایی که در این مسیر با آن‌ها روبه‌رو شده را به اشتراک می‌گذارد. او از انتخاب مقصدهای متفاوت، تطبیق با فرهنگ‌ها و شیوه‌های زندگی جدید، و تأثیرات مهاجرت بر زندگی شخصی و حرفه‌ای خود می‌گوید.

  • برای آشنایی بیشتر با علی دلشاد به وب سایت ایشون مراجعه کنید.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

سبک زندگی دیجیتال نومد Digital Nomad یا کوچ نشینی مدرن – بخش 3

علی :  مریم، سلام. مرسی که وقتت رو به من دادی. من خیلی وقت بود که منتظر بودم بتونم با تو یه تایمی رو فیکس کنیم که بتونیم با هم یه پادکست رو ضبط کنیم.

ولی متاسفانه سر تو شلوغ بود، سر من شلوغ بود و اتفاق نمی‌افتاد. من خیلی هیجان زده هستم با تو صحبت کنم به خاطر اینکه اون مباحث ای که من می‌خوام راجع بهش با تو صحبت کنم امروز برای خودم خیلی جذابه و قطعاً برای افرادی که ما رو دنبال می‌کنند هم خیلی جذاب خواهد بود.

مریم :  سلام، مرسی که من رو دعوت کردید به یکی از پادکست‌ها و داری صدای منو ریکورد میکنی ،امیدوارم که شنونده‌ها از این پادکست لذت ببرند.

علی دلشاد : آره، ببین مریم تو خیلی به نظر من کاراکتر جالبی هستی و این سبک زندگی تو برای من همیشه جالب بوده به خاطر اینکه توی شاید یک مدت کوتاهی تو چند تا کشور یا حتی بتونم بگم چند تا قاره رو عوض کردی و این همیشه برای من جذاب بود. می‌گفتم مریم رفت اروپا، بعد رفت کانادا، بعد برگشت اروپا و چند تا کشور اروپایی رو تجربه کرد و این همیشه برای من جذاب بود. میتونم حتی بگم یه جورایی تو رول مدل من بودی یه جورایی الگو بودی که منم همین سبک زندگیه، حالا من اسمش رو نمیذارم دیجیتال نومد. توی این پادکستی هم که داریم ضبط می‌کنی من چندین بار گفتم یه جورایی انگار کوچ‌نشینی مدرنه یعنی چند وقت توی یک کشور می‌مونی بعد می‌ری یک کشور دیگر رو تجربه می‌کنی بعد دوباره برمی‌گردی تو همون کشور بعد یه‌دفعه تصمیم می‌گیری بیشتر بمونی همون جایی که احساس می‌کنی جایی توست. تو هم یه همچین سبکی داشتی. من می‌خواستم ازت بخوام که همون اولش رو توضیح بدی، اولاً اصلاً قبل از اینکه توضیح بدی چی شد کجا رفتی به من بگو الان کجا کار می‌کنی وقتاتو چجوری می‌گذرونی چه رشته‌ای خوندی و الان تو چه وضعیتی هستی و کجا هم هستی این هم به من توضیح بده.

مریم :خب الان من سوئدم گوتنبرگ توی بولوکارت کار می‌کنم و دیتا ساینتیست هستم خب هم‌طور که گفتی کشور زیاد رفتم سال 2009، 18 آگوست 2009 من آمدم سوئد برای اولین بار و شروع کردم به مسترپروگرام خوندن، توی رشته ساتیس دِی ، سال میه 2013 پذیرشم آمد برای دکترا برای کانادا رفتم یک سال کانادا موندم ولی فکر کنم که اینقدر سوئد برایم جذاب و جالب بود یا اینکه زندگی بهتری داشتم کیفیت زندگی بهتری داشتم اونجا نموندم و دوباره از اونجا مهاجرت کردم و اومدم رفتم ایتالیا و دوباره بعد از ایتالیا که نزدیک به فکرم 4 ماه یا 5 ماه بودم دیدم اونجا دوام نمی‌آرم سعی کردم یه دونه پل بزنم بین ایتالیا  و نروژ.  رفتم نروژ بعد از نروژ دوباره وقتی که درسم تمام شد و تونستم پی اچ تی رو تمام کنم یا جوین پورگرم بود بین نروژ و سوئد و ایتالیا اینو با همدیگه یه دونه جویند درست کردم خودم اومدم دوباره سوئد و دیگه کارم اینجا سال 2018 شروع کردم.

علی : خیلی این برای من جذابه به خاطر اینکه تو این جاها رو که جا به جا می‌شدی، من تازه دارم می‌فهمم. چون من هم تازه شاید چند ساله دارم این سبک زندگی رو تجربه می‌کنم و متوجه شدم چقدر این کار سخته. به خاطر اینکه مجبوری خونه اجاره کنی، باید در جایی زندگی کنی، وسایلت رو ول کنی، و بعد چند تا دوست پیدا می‌کنی و می‌ری و برمی‌گردی. همه این‌ها فاکتورهایی هستند که این سبک زندگی رو پیچیده می‌کنند، ولی در عین حال هم خیلی جذابه. اینکه تو داری چند تا کشور رو تجربه می‌کنی.

درست می‌گم؟

مریم : این که میگی خیلی درسته. وقتی که من از ایران اومدم یادمه که خب همون فکر و خیالی که همیشه از ایران داریم، فکر می‌کردیم یه جایی دیگه می‌ریم. حالا مثلاً هیچی نیست، از گشنگی می‌میریم و اینا. کلی برنج بردار بیار، کلی لباس و همه اینا. فکر کنم ما چند نفر آدم، شش نفر یا ده نفر با هم بار فریت کردیم رو هم دیگه. فکر کنم اصلاً یه ۲۰۰ کیلو بار فریت کردیم. بعد حالا به ماند که تو چمدونامونم گذاشتیم و توی ایرپورت همه گفتن که وای شما همه چیز دارین، اضافه بار دارین و نمی‌تونیم بریم و از این چیزها.

بعد که اومدم دوباره برم کانادا، انگار هنوز همچنان تو همون حال و هوای ایران بودم که مثلاً داریم میریم یه جای قحطیه و بعد همه چی رو ببریم. من شش تا جعبه با خودم بردم، از اینجا کانادا فریت کردم. بعد یعنی گریه‌ام در اومد، نه از این ور ،ولی از اون ور که می‌خواستم برم فریت رو از فرودگاه پیرسون تورنتو تحویل بگیرم. بعد از اون دیگه به خودم گفتم نه بسه. وقتی که می‌خواستم از کانادا برگردم، من فقط دو تا جعبه داشتم. وقتی ام داشتم مثلاً از جاهای دیگه میرفتم جعبه هارم گذاشتم کنار و گفتم من از 2تا چمدون بیشتر جای با خودم نمیبرم . همینه که هست ..

و همیشه تو ذهنم هست، مثلاً همیشه میخوام یه چیزی بخرم  میگم اگر خواستی سال دیگه یا دو سال دیگه از اینجا بری، می‌خوای اینا چی کار کنی؟ می‌خوای با خودت جا به جا کنی؟ نه. برای همین یه ذره دیگه خیلی محتاط شدم در مورد خرت و پرت خریدن واسه خونه . که آیا این چیز پراکتیکالی هست یا نه؟ اگر نیست، ولش کن ،بی‌خودی چیز اضافه تو خونه جمع نکنم که سمساری درست کنم تو خونه.بعدشم که میخوام برم یه جایی حالا ، فکر کنم کجا اینارو با خودم ببرم، چطور ببرم.

ولی اینیم که گفتی درسته و یه چیزی دیگه، درباره خودم، واقعاً به نتیجه رسیدم. حالا می‌گم، ۵-۶ ساله تو سوئد موندم به خاطر کار و به خاطر اینکه بتونم سیتیزن شیپ بگیرم. ولی این جا به جایی‌ها من رو به این نتیجه رسونده که من واقعاً موجودی دنبال ماجراجویی هستم و ۶ ماه یا یک سال که یه جا می‌مونم، واقعاً احساس می‌کنم که باید جمع کنم و برم یه جای دیگه دنبال یه چیز جدید، دنبال یه کشور جدید، یه خونه جدید. نمی‌دونم، یه همچین حالتی رو پیدا کردم. حالا نمی‌دونم، جالبه دیگه. به نظر من، تا آدم وقت داره، خوبه که به کشورهای مختلف بره و فرهنگ‌های مختلف رو ببینه.

هرچند که درسته، همین که می‌گی پک کردن و جمع کردن اینا خیلی کار آسونی نیست، ولی یه دو سه بار که آدم این کار رو بکنه، یاد می‌گیره که باید سبک وزن سفر کنه.

علی : دقیقا . حالا من توی اپیزود قبلی درباره این مسئله خیلی صحبت کردیم. چیزی که توش گفتم اینه که اولاً شما باید روحیه جا‌به‌جا شدن رو داشته باشی. یعنی عاشق این باشی که جا‌به‌جا بشی و از این جا‌به‌جا شدن لذت ببری. هر کسی این‌قدر لذت نمی‌بره از اینکه از یه کشوری بری به یه کشور دیگه. ولی خب، چالش‌های خودش رو داره.

مثل همینی که گفتی، تو حالا از سال ۲۰۰۹ از ایران رفتی و دکترا گرفتی و توی( ولوو)  کار می‌کنی و دیتا ساینتیست هستی. حالا من نمی‌دونم دیتا ساینتیست رو چی ترجمه کنم به فارسی چی میشه؟ تو ترجمه‌ای داری برای دیتا ساینتیست؟ معادلی داریم توی فارسی براش؟

مریم :  فکر کنم بهش «علوم داده» می‌گن، با توجه به چیزهایی که از لینکدین می‌بینم.

علی :  درسته. کلمه قشنگی هم هست. به هر حال، دیتا ساینتیست هستی و از نظر من، یه زن موفق، اون هم توی شرکت (ولوو)و با این تحصیلاتی که داشتی و این همه تلاش کردی که توی دانشگاه‌های معتبر درس بخونی. ولی هنوز که هنوزه یه پاسپورت اروپایی یا اقامت دائم نگرفتی، و دلیلش اینه که تو همش جا‌به‌جا شدی.

منم خودمو تو همین مسیر میبینم

مریم : نه، این درست نیست. من پاسپورتم رو گرفتم. نوامبر ۲۰۲۳ پاسپورتم امد. برای همین که از پاسپورتم گرفتم، دارم می‌گم خب، می‌شه یه موفقیت. حالا نوبت اینه که بریم یه کشور دیگه.

علی : خیلی خوب، پس تو دیگه الان آزاد شدی. دیگه هر کشور اروپایی و نه فقط اروپایی، فکر کنم هر جایی که بخوای می‌تونی بری. ولی خب تایم زیادی بود دیگه، یعنی از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۳. خیلی زمان زیادیه. فکر کنم اگه می‌موندی کانادا یا اگه از همون اول تو سوئد می‌موندی، توی ۳-۴ سال می‌تونستی بگیریش. درسته؟

مریم : درسته، دقیقاً درسته. اگه من سوئد می‌موندم، می‌گم اگه مثلاً پوزیشنی که تو سوئد اون سال که می‌خواستم برم ۲۰۱۳، یعنی پوزیشن دکتری توی سوئد رو می‌گرفتم، اگه اونجا می‌موندم می‌تونستم احتمالا ۴ سال یا ۵ سال بعدش با توجه به این قانونی که دانشجو‌های دکتری می‌تونستن اون زمان سیتیزنشیپ بگیرن، می‌تونستم سیتیزنشیپ رو خیلی زودتر بگیرم، مثلاً سال ۲۰۱۷ یا ۲۰۱۸ دیگه می‌گرفتم. ولی با توجه به اینکه دلم می‌خواست برم کانادا و اونجا رو هم ببینم، چون به نظرم اونجا کلا یه جای متفاوتی بود و باید می‌رفتم می‌دیدم. یادمه به دوستام می‌گفتم آدم تا جونه باید بره جاهای دورتر رو ببینه. برای همین گفتم نه، همچنان وقت دارم می‌رم می‌بینم.

بعد انتخاب میکنم .

علی :  خب بذار یه سالی ازت بپرسم که همیشه برای خودم مطرح شده. چند بارم ازت پرسیدم، مشورت ازت خواستم . من شخصاً اسکاندیناوی رو خیلی دوست دارم، یعنی سوئد و نروژ برای من فوق‌العاده جذاب هستن، به‌علاوه فنلاند که خب هم زمان زیادی گذروندم و هم دوستش دارم. ولی خب من شاید با آب و هوای زمستون کشورهای شمالی، کشورهای نوردیک خیلی نتونم بمونم. زمستونش دوستش دارم یعنی زمستونش هم جذابه و دوست‌داشتنیه، ولی چیزی که بیشتر منو جذب می‌کنه فرهنگ کشورهای شمالیه. علاوه بر فرهنگ، منظم بودنشون، دقیق بودنشون، کیفیت هر چیز تو بالاترین نقطه است.

یعنی حتی من زمان زیادی سوییس می‌گذرانم، سوییس رو حتی می‌خوام با سوئد و نروژ و فنلاند مقایسه کنم می‌بینم اصلاً قابل مقایسه نیست. درسته سوییس خیلی منظمه، خیلی دقیقه ولی بازم کیفیت خونه‌های کشورهای شمالی اروپا و همچنین کیفیت زندگیشون دوباره قابل مقایسه نیست با حتی سوییسی که به نظر من خیلی با بقیه اروپا فرق داره. تو چطوری اینو می‌بینی؟ همین که می‌تونی یه مقایسه‌ای از ایتالیا و نروژ و سوئد بدی. خب من دارم پرتغال زندگی می‌کنم، خیلی می‌دونم دقیقاً توی ایتالیا چی می‌گذره؟

چون کشورهایی مثل پرتغال و اسپانیا و ایتالیا خیلی شبیه هم هستن از نظر فرهنگی.  متأسفانه من فکر می‌کنم از ایران هم از خیلی نظرها عقب‌ترن، از خیلی نظرها هم کندترن و کارها انجام نمی‌شه. یعنی می‌گن اون پروسه‌ای که باید طی بشه تا یک کاری انجام بشه خیلی طولانی میشه. از یه طرفی تو کانادا هم من هم زندگی کردی من هیچ‌وقت تو کانادا زندگی نکردم برای من هیچ ایده‌ای راجع‌بهش ندارم. اگه می‌تونی مقایسه از این چهار تا کشور بهمون بدی، من فکر می‌کنم خیلی جذاب میشه.

مریم : این چیزی که می‌گی فکر می‌کنم درست باشه.

من هم با نظر تو کاملاً موافقم.و فقط نه من، فکر می‌کنم تمام دوست‌های من که اینجا زندگی کردند، خیلی‌هاشون از اینجا رفتن آمریکا یا رفتن کانادا یا رفتن کشورهای دیگه. اونایی که تونستن برگشتن و اونایی که برگشتن، یادم که توی مسیجاشون نوشته بودن که تو سوئد یا اسکاندیناوی وقتی زندگی میکنید انگار دارید توی کارت‌پستال زندگی میکنید. کلا خیلی متفاوته با جاهای دیگه. من همیشه به بقیه می‌گم اگر می‌خوای بدونی که اونجا کشور خوب و تر و تمیزیه باید همیشه به سنترال استیشنش و مثلاً سرویس بهداشتی تو سنترال استیشن اینا نگاه کنید.

وقتی میری سوئد همه جا تمیزه و می‌بینی که برات این‌ور صابون گذاشته، اون‌ور مثلاً الکل گذاشته، این‌ور یک خوش‌بو کننده گذاشته. من مثلاً رفته بودم آلمان، سنترال استیشن زمستون سرد، در مثلاً بسته نمی‌شد و باد می‌آمد، برف می‌زد داخل و تمام مسافرها داخل سنترال استیشن از سرما می‌لرزیدند.

بعد تو اون سفر رفتم به سمت زوریخ، رفتم سوییس. سوییس اصلاً جرات نمی‌کنی که از سرویس بهداشتی سنترال استیشن استفاده کنی ،برای اینکه می‌دیدی که آدم‌هایی معتاد یا درانک می‌آمدند، می‌رفتند تو و می‌آمدند بیرون، اونقدر چیز وحشتناکی بود که اصلاً جرات نمی‌کنی یک پا توش بذاری. و می‌گم، سوییس آره، اگه تو پول داشته باشی، یک خونه خیلی خوشگل داشته باشی، رو به دریاچه باشی، رو به کوه باشی، به نظرم آره، خیلی ایده‌آل هستش .

ولی اگه نمی‌دونم، شاید دانشجو باشی یا زندگی دانشجویی داشته باشی، به نظرم سطح زندگی دانشجویی تو سوئد خیلی بالاتر از کشورهایی مثل سوییس یا آلمان یا فرانسه یا ایتالیا هستش. من از اینجا رفته بودم آلمان، برادرم هم اون موقع دانشجو بود و توی خوابگاه بود و من بهش گفتم سطح دانشجویی و سطح زندگی دانشجویی واقعاً تو آلمان نسبت به سوئد خیلی پایین‌تره.

من با سیصد یورو اون زمان خوابگاه اینجا داشتم که استخر داشت و اتاق موزیک داشت، پارتی روم داشت، سونا داشت و همه این‌ها انکلود بود توی مثلاً سیصد یورو اجاره. در صورتی که من رفته بودم آلمان، خوابگاه داداشم دیدم ماشین لباسشویی هم نداشت. اگه بخوام حالا کانادا رو باهاش مقایسه کنم، کانادا هم اینجا بود. کانادا مثلاً یک خونه دانشجویی دست کم ، اون زمان که من از اینجا رفتم و من اینجا سیصد یورو می‌دادم، اونجا به اندازه 600دلار کانادا بود.

حالا درسته که دلار کانادا پایین‌تر از دلار آمریکا هست، ولی خب حالا مثلاً بگیم به اندازه ۵۰۰ دلار آمریکا بود. و اگه بخوام امکانات دانشگاه، امکانات شهر و همه این‌ها رو مقایسه کنم، نتیجه من که به بقیه هم این رو گفتم که اگه می‌خواهید از سوئد برید آمریکا یا کانادا، شهرهای بزرگ رو انتخاب کنید. برای این که شهر های کوچیک هیچی نداره حتی سیستم ترانسپورتیشن درستی نداره. توی واترلو، که شهر دانشجویی هستش  و میگن که جمعیت دانشگاهی بزرگی اونجا هست، یه سیستم ترانسپورتیشن درست و حسابی وجود نداره. اتوبوس تو سرمای زمستون می‌آمد و باید ۴۵ دقیقه یا یک ساعت برای اتوبوس بعدی انتظار می‌کشیدی.

این اصلاً برای منی که از سوئد رفته بودم، تو ذهنم نمی‌گنجید که چرا باید سیستم این‌طوری باشه و یه سیستم ویلفر یا ترانسپورتیشن عادی اینجا وجود نداشته باشه. شاید واقعاً ایران حتی سیستم ترانسپورتیشن بهتری داشته باشه،من نمی‌دونم. یا دانشگاه اینجا، دانشگاه تر و تمیز، همه کلاس‌ها نور داره، همه‌ چیز هایی (تجهیزات)که برای آموزش احتیاج داری ،می‌تونی به راحتی بری از کتابخانه دانشگاه بگیری.

اونجا ساختمان‌ها درب و داغون، کلاس‌ها همه تو زیرزمین بود، حتی پنجره هم نداشت. واقعاً توی مغزم نمی‌رفت اونجا.من از اینجا رفتم اونجا، تصورم این نبود که کانادا هم در همین حد سوئد هست. راستشو بگم،در کانادا کلاس‌های ما همه تو زیرزمین بود. یا بخواهیم میز و نیمکت و همه این‌ها رو مقایسه کنم، اصلاً خیلی درب و داغون بود با چیزی که ما تو سوئد داشتیم. در زمان مستر استیودنت‌ام، نرم‌افزارهایی مثل که به درس ریاضی یا استاتیستیک مربوط بود، خیلی‌هاش رو دانشگاه نداشت. یا می‌گفتند که چون تعداد لایسنس‌ها محدود است، باید بری از استاد امضا بگیری که ما این رو بهت بدیم.

در صورتی که اینجا خیلی راحت همه دانشجو های که دانشگاه مثلاً چالمرس هستند تو سوئد، اجازه دارند از اون نرم‌افزارها استفاده کنن. اگر هم نرم‌افزاری باشه که دانشگاه نداره، می‌تونی درخواست بدی یا کتاب رو نداره، می‌تونن برات تهیه کنن و بیارن. یعنی خیلی متفاوت بود چیزی که من دیدم و چیزی که انتظار داشتم از کانادا بخوام به طور واقعی بگم ..

ولی بازهم دوباره  اگر توی کانادا کار کنی و پول خوبی داشته باشی و توی تورنتو زندگی کنی، خیلی هم خوبه توی دان تان کانادا زندگی میکنی خیلی هم بهت خوش می‌گذره. ولی اگر بخوام سطح زندگی دانشگاهی رو مقایسه کنم، به نظر من تو کشور اسکاندیناوی سطح زندگی خیلی بهتری دارند دانشجوها نسبت به کل آمریکای شمالی و حتی خیلی بنفیت‌های بیشتری دارن. اینجا یه دانشجو، حتی شامل من هم میشد به عنوان دانشجو خارجی ، می‌تونستیم به‌صورت اکسچنج بریم کشور آمریکایی یا اراسموس بریم کشور اروپایی و این برای ما هزینه‌ای نداشت.

برای اینکه ما دانشگاه اینجا برامون  مجانی بود و هزینه کمی می‌دادیم. در صورتی که به طور برعکس اگر قرار باشه دانشجویی از آمریکای شمالی بیاید اینجا به‌صورت اکسچنج باید هزینه زیادی پرداخت کند، چون آن‌ها شهریه پرداخت می‌کنند. درباره ایتالیا هم می‌تونم بگم همین‌طور. اگر بخواهم با سوئد مقایسه کنم، حالا بماند که خونه ها همه داغونن فکر کنم مال 200 سال پیش یا 300 سال پیش و هیچی رو انجا بازسازی نمیکنن دانشگاه هم همین طور واقعا از نظر ساختمان و امکانات و اینها اصلا قابل مقایسه نیست با اینجا اگر بخوام راستش رو بگم و حتی اگر تو در ایتالیا کار هم بکنی حقوقی که میگیری به عنوان یک مهندس نسبت به کاری که میکنی خیلی کمتر از اینجاست . اینجا اگر 1 ماه کار کنی با حقوقی که میگیری خیلی راحت میتونی بعد از 1 سال  یا 2 سال از بانک وام بگیری و برای خودن خونه بخری در صورتی که در ایتالیا با حقوقی که به یک مهندس میدن (به یک مهندسی که فوق لیسانس داره )اصلا اینجوری نیست . دوست دیگه من که در آمریکا بود با پی اچ دی شروع کرد کار کردن توی بانک فکر میکنم بعد تر 3الی 4 سال تونست پولاشو جمع کنه تا بتونه اونجا خونه بخره با وام گرفتن . در صورتی که من اینجا بعد از 1 سال تونستم خونه بخرم

علی : خیلی جالبه . چیزی که درباره ایتالیا میگی من قشنگ درکش میکنم بخاطر این که من تا با چشم خودم ندیده بودم متوچه نشده بودم من کل کشور های اورپایی رو سفر کرده بودم ولی در سفر هیچ وقت متوجه نمیشی که زندگی کردن در یک کشور اروپایی چه شکلیه . بخاطر این که میری هتل هاستل همش داری وقتتو میگذرونی به اکسپلور کردن و گردشو دیدن جاهای دیدنیش ولی وقتی میخوای یه خونه اجاره کنی قیمت هارو میبینی کیفیتو میبینی این 2 تا با هم جور در نمیاد . یک مثالش اینه که حقوق پایه توی کشور پرتتقال الان نزیک 800 یورو هستش و یک خونه خیلی معمولی با یک اتاق خواب 90 در 100 خونه های پرتقال نه گرمایش داره نه سرمایش اینو فقط فکر کنید ما توی ایران یا خونه هامون اینجوریه ؟ یعنی خونه ایرانی گرمایش و سرمایش داره : اصلا ما همچین چیزی رو میتونیم تصور کنیم ؟تازه ما شاید فکر کنیم که کشور پرتقال خیل یگرما و سرما نداره که  اینطور نیست یعنی همین الا که من دارم صحبت میکنم 35 درجه هستش و توی زمستون هم میرسه به 5 درجه گاهی واقعا سرده . خونه ها شون قدیمیه یعنی حداقل مال ۴۰ سال پیش‌اند یا بیشتر. شاید بگم ۵ درصد یا شاید کمتر از خونه ها بازسازی شده‌اند. خانه‌های قدیمی که مال ۴۰ یا حتی ۱۰۰ سال پیش‌اند به قول تو مال 200 سال پیشه و هنوز داره کار میکنه و بازسازیش هم نکردن و حتی اگه بازسازیش هم کرده باشن درست باز سازیش نکردن چون اصلا از پایه مشکل داره. نه گرمایش دارند و نه سرمایش.

من باورم نمی‌شد شاید اون موقع که دنبال خونه می‌گشتم اجاره کنم. ۳۰ تا ۴۰ تا خانه رو دیدم.فقط شاید یک دونه شون یک صاحب چینی داشت که یک کولر گازی گذاشته بود. هیچ‌کدام‌شان نه کولر گازی داشتند و نه گرمایش! مجبور شدم یه خانه اجاره کنم  با همین شرایط و قیمت‌های نجومی اجاره کنم.یه خونه 1 خوابه . بدون گرمایش، بدون سرمایش، خانه‌ای ۵۰-۶۰ ساله به‌قیمت هزار یورو!

خب خیلی گرونه، تو فکر کن داری ۸۰۰ یورو درآمد داری اگر تو پرتغال کار کنیم و هزار یورو فقط برای اجاره خانه بدی و واقعاً متوجه می‌شی که اینا با هم جور درنمیاد اصلاً، چه برسه به اینکه بخوایی خانه بخری.

مریم : درسته . در صورتی که اصلا منتالیتی در سوئد اینکه خانه باید هر ۴ یا ۵ سال بازسازی بشه .
من یادم می‌آید که ما تو دانشگاه می‌خندیدیم. یک روز آمده بودند داشتن نرده های دانشگاه را رنگ میزدن و ما آن گوشه ایستاده بودیم و می‌خندیدیم و میگفتیم که این رو که همین پارسال رنگ زده‌اید، دارید چه کار می‌کنید؟ یا مثلاً دوستم که تو خوابگاه دانشجویی بود.

خیلی هم خوابگاه شیک و تر و تمیز بود، هیچ ایراد نداشت. نه اینکه بگی لوله ترکیده یا مثلاً گاز کار نمی‌کنه. همه چیز شیک و قشنگ بود. دیوارها تر و تمیز بودند. نامه‌ای انداخته بودند که آره مثلاً قراره اینجا تابستون بازسازی بشه. ببخشید که باعث یه سری سختی برای شمامیشه . از شما می‌خواییم که مثلاً کمکتون کنیم، پول هم بهتون می‌دیم که جابه‌جا بشین و به ساختمون‌هایی که ما بازسازی کردیم برین. حالا ۳ ماه تابستون اینجا رو درست می‌کنیم و شما دوباره برمی‌گردین. منظورم اینکه پول هم دادن تازه به دوست من که حالا اگه می‌خواد کارگری بگیره یا هرچی که کسی بیاد مثلاً بهش کمک کنه جابه‌جا بشه که می‌خوان اینجا رو بازسازی کنن. من اینجا خونه‌های قدیمی رفتم که مال زمان جنگ جهانی هستن، قبل از جنگ جهانی. بیرونش مشخصه که خونه قدیمیه، ولی وقتی داخل می‌ری، همه چی مدرنه. از گاز و یخچال و همه چیز مد روزه، تکنولوژی روزه.

علی : من فکر میکنم ما ایرانی‌ها وقتی می‌خوایم انتخاب کنیم یه کشوری بریم، نگاه می‌کنیم این کشور چقدر برنده.کشور برند رو که نمیخوای بری به جایی بفروشیش که بعد برند توی سره تو هستش یعنی ایتالیا که اسمش قشنگه، ممکنه یاد خیلی چیزا بیفتی. آلمان که به نظرت خیلی پیشرفته هست و احساس خوبی بهت می‌ده از زندگی توی این کشور.

ولی واقعیت چیه؟ واقعیت اینه که شما باید برید یه جایی توی خونه‌ای زندگی کنی، توی خیابونی رانندگی کنی، توی مترویی سوار شی ، توی دانشگاهی درس بخونی، توی محل کاری وقتتو بگذرونی. کسی بهت جایزه نمیده که تو رفتی آلمان زندگی کردی یا ایتالیا زندگی کردی. اول از همه ما باید فکر کنیم که آیا اولویت‌هامونو باید بدونیم؟ آیا اولویت من توی زندگی آسایش و اینه که توی یه خانه‌ای زندگی کنم که کیفیت خوبی داشته باشه و برام آسایش رو فراهم کنه یا نه؟

اونجایی که می‌خوام برم زندگی کنم فقط مهم برام اینه که اسم قشنگی داشته باشه؟ یعنی اسمش معروف باشه تو کشور، من بتونم بگم من رفتم اینجا زندگی کردم؟ یا فقط یه کار خوب پیدا کنم اونجا و بتونم پیشرفت کنم؟ من از خیلی‌ها می‌پرسم، می‌گم خب شما الان می‌خوای بری ایتالیا، هدفت از ایتالیا رفتن چیه؟ می‌گه من می‌خوام تو زندگی پیشرفت کنم. می‌گم چرا فکر می‌کنی این پیشرفتی که تو مد نظرت هست توی ایتالیا پیدا می‌شه؟

می‌گه خب من همه چیز ایتالیا رو دوست دارم.فرهنگش رو دوس دارم . میگم چند وقت انجا زندگی کردی که میگی من فرهنگش رو دوس دارم ؟ میگه من فیلم هاشون رو دیدم ،عکس هاشون رو دیدم ، خب، محصولاتشون رو می‌بینیم، محصولات ایتالیایی خیلی خوب هستن. یا همین سوییس که مثال زدی، ما غیر از اینکه عکس‌ها و فیلم‌های قشنگ سوییس رو ببینیم، چی راجب سوییس می‌تونیم بگیم؟ من نمی‌خوام سوییس رو زیر سوال ببرم. سوییس فوق‌العاده است. خیلی چیزهایی که می‌گن درسته. یعنی واقعاً اونی که می‌گی شبیه کارت‌پستاله واقعیه . سوییس هم شبیه کارت‌پستاله. دقیق، راجب اون حمل و نقل عمومیش واقعاً دقیقه، هیچ شکی نیست، منظمه.

ولی آیا واقعاً رفتی توی خونه سویسی زندگی کنی؟ هزینه‌هاش رو می‌تونی پرداخت کنی؟

یعنی فکر می‌کنم هزینه که غذا خوردن توی سوئیس واقعاً با هیچ جای دیگه دنیا قابل قیاس نیست. یه رستوران رفتن شاید چهار برابر یک کشور اروپایی دیگه برای شما هزینه داشته باشد و در کنارش اون خانه‌هایی که به شما می‌دهند دوباره همین‌طور خانه‌های قدیمی است. من تقریباً می‌گیم بیشتر جای اروپا این شکلیه. یعنی چه پرتغال، چه ایتالیا، چه اسپانیا، چه فرانسه، چه سوئیس. هر جایی رفتم یه خونه تر و تمیزی که گرمایش و سرمایش داشته باشه تازه من دنبال یه خونه لوکس نمیگشتم . یه خونه ساده گرمایش و سرمایش داشته باشه اون مبل هاش تمیز باشه ، مال 200سال پیش نباشه  و مشکل رطوبت زیاد نداشته باشد، چون بیشتر کشورهای اروپایی و خانه‌های قدیمی مشکل رطوبت دارند. چرا؟ چون با تکنولوژی قدیمی ساخته شده‌اند و رطوبتی که بیرون هست وارد خانه میشه و همه‌جا کپک می‌زند. واقعاً این مشکل کپک یه چیز جدی و خطرناک هم هست. حالا ما بهش می‌گوییم بلاک مولد و کپک سیاه می‌توانیم سرچ کنیم ببینیم. به هر حال، اون هوایی که شما تنفس می‌کنید، اون کیفیت زندگیتونه. .

و من چیزی که تجربه کردم، اینکه تنها کشورهایی که واقعاً می‌تونی با کیفیت بالا زندگی کنی و هزینه‌ای که می‌کنی با اون کیفیتی که دریافت می‌کنی یه تقارونی داره، یه مناسبی داره، کشورهای شمالی هست. هزینه زندگی توی سوئد به نظر من خیلی پایین‌تر است، حتی پرتغال. حالا بگذریم از سوئیس که شاید دو برابر پرتغال باشد هزینه زندگی توش. ولی یک کشوری مثل سوئد یک کشوری مثل فنلاند هزینه زندگی قطعاً از آلمان و فرانسه و سوئیس و پرتغال و حتی از ایتالیا هم هزینه زندگی پایین‌تره. درصورتی‌که من فکر می‌کنم خیلی‌ها برعکسش و فکر می‌کنند، میگن ، کشورهای اسکاندیناوی خیلی گرونه. درسته، آره.

چی رو داری مقایسه می‌کنی؟ بیش‌ترین هزینه که تو می‌دی، هزینه قهوه و غذا نیست بلکه هزینه اجاره خانه هست. اجاره خانه قدیمی توی ایتالیا از یه خانه با کیفیت نوساز سوئدی بالاتره.

مریم : این که می‌گی درسته، برای اینکه تو باید در نظر بگیری که خونه‌ای که تو ایتالیا هست، برای اون ایتالیایی مهندسه که مستر داره، واسه اون آیا می‌تونه پرداخت کنه یا نه. درسته، آره ایتالیا برای من که تو سوئد حقوق می‌گیرم، شاید برم اونجا آره، برای من به حقوق سوئد هم خوب باشه که البته خیلی هم مطمئن نیستم. شاید فقط مثلاً بگیریم غذا و این‌ها ارزون‌تر باشه، چون خونه‌ها خیلی مطمئن نیستم.

ولی باید سطح زندگی و لول زندگی تو هر کشور به حقوق خود اون کشور مقایسه کنی و خب وقتی که اجاره، هزینه خورد و خوراک هزینه حمل ئ نقل و همه اینار توی ایتالیا با توجه به حقوق یک مهندسی که توی ایتالیا به حقوق مقایسه می‌کنی.

به نظر من هزینه‌ها بالاست؛ این که می‌گی دقیقاً درسته. و یک چیز دیگه گفتی جالب بود در مورد این که ما نگاه می‌کنیم مثلاً کجا مد هست بریم اونجا، نمی‌دونیم می‌گیم که مثلاً آره فیلم‌های ایتالیایی دیدیم یا هر چی. من با این تا حدی موافقم و هم‌فکر می‌کنم خودم یک مثال از چیزی هستم که تو گفتی.

یه چیز آشکار اینه که ما ایرانی‌ها خب فرش قرمز جلو پامون نمی‌اندازن وقتی می‌آییم اینجا. شاید وقتی کار می‌گیریم یا پوزیشن می‌گیریم باید حرکت کنیم، حالا اگه ایتالیا باشه یا سوئد باشه یا هر جای دیگه، چاره دیگه‌ای نداریم تا این‌که بتونیم به یک استیبیلیتی برسیم و بتونیم انتخاب کنیم.

ولی در مورد کانادا رفتنه من اینجوری نبود. من این فرصت رو داشتم که بتونم تو سوئد بمونم ولی انقدر کانادا برای من کشور آرزوها بود و کشور دیریم لند بود. من کانادا حتما باید برم کانادا، که کلا تمام پوزیشن‌هایی که داشتم یا فرصت‌هایی که می‌تونستم تو سوئد داشته باشم رو از دست دادم و نگاهی نکردم و گفتم من باید برم کانادا. وقتی رفتم اونجا، تازه متوجه شدم که هیچ چیزی از کانادا نمی‌دونم و اون چیزی که تو ذهنم داشتم کاملاً متفاوت بود.

برای همین گفتم، من دوباره باید برگردم اروپا و برای اینکه سطح زندگی من توی اروپا خب خیلی بهتر و بالاتر بود. تو سوئد خیلی بالاتر بود. درحالی‌که من اینجا مستر بودم و هزینه‌ها رو خودم می‌دادم و توی کانادا دانشجوی پی اچ دی بودم و پولم رو دانشگاه می‌داد، ولی باز هم احساس می‌کنم که سطح زندگی من اومده پایین‌تر.

علی : نوروژ چطور ؟ خب نروژ یکی از پولدارترین کشورهای دنیاست، سطح آموزشش فوق‌العاده بالا، سطح زندگی خیلی بالاست. ما راجب سوئد صحبت کردیم.

تو هم نروژ زندگی کردی هم سوئد. اگه بخوای یه مقایسه بین این دو تا کنی، چون خیلی هم شبیه هم‌اند.

تجربه خود من اینه. حتی زمانی که من از فنلاند رفتم نروژ، متوجه نشدم که کشورم رو عوض کردم. خب نه مرزی هست، نه چیزی.

و حتی سبک خانه‌ها عوض نشد، سبک زندگی عوض نشد و خب همه انگلیسی حرف می‌زنند. من اصلاً متوجه نشدم الان توی نروژم. بعد دوستم گفت الان ما تو نروژیم.

نگاه کن چیزت عوض شده. اون سلولار دیتا، اون شبکه که گوشی‌ات عوض شده. از اینجا فهمیدیم که ما الان تو نروژیم.

می‌خوام تو هم یه مقایسه‌ای بین این دو تا بکنی که کیفیت زندگی، فرهنگ مردم، تفاوت‌هاشون، شباهت‌هاشون بین این دو تا کشور چیه

مریم :  به نظر من واقعاً خیلی شبیه هستند کشورهای اسکاندیناوی. من می‌گم سوئد و نروژ رو می‌دونم. دانمارک اگه بخوام بگم یه مقدار بین سوئد و آلمان قرار می‌گیره.

ایسلند تا الان نرفتم که بدونم که ایسلند چجوری هست. ولی اگه بین این دو تا کشور سوئد و نروژ رو بخوام بگم واقعاً مثل خواهر می‌مونند. خیلی شبیه هم‌اند.

خواهرهای دوقلو می‌مونند. حتی از می‌تونم بگم تیرِ چراغ برق و دکمه‌ای که مثلاً می‌زنی که می‌خوای از خیابون رد بشی. اینا همه یه شرکت هست.

از جنس دستمال کاغذ گرفته، همه اینا اکثرشان از یه شرکت هستند. از لحاظ سطح حقوقی خب نروژ حقوق بالاتری داره ولی خب به همون نسبت هم هزینه‌ها بالاتره. ولی در عمل آخرش اینه که همه‌چی مثل هم می‌شه، برای اینکه اینجا خب هزینه‌ها پایین‌تره حقوق هم پایین‌تره. ولی خب اونجا هزینه‌ها بالاتره و حقوق مردم بالاتره. ولی از لحاظ رفاه و چیزای دیگه بخوام بگم مثل هم‌اند.

شاید اگر یه کسی که مجرد باشه شاید اگر توی نروژ کار کنه و پست بالایی داشته باشه شاید بشه گفت که اونجا می‌تونه پس‌انداز بیشتری داشته باشه نسبت به سوئد. ولی اگر تو سوئد هم زندگی کنه اینطوری نیستش که اینجا نتونی خونه بخری نتونی برای خودت ماشین بخری یا اینجور چیزا. دوتاشون می‌تونم بگم خیلی شبیه هم‌اند.

یعنی من نکته یا مثالی ندارم که بگم آره توی این خیلی از هم دور هستن .

علی : شاید تفاوت‌های مثلاً در طبیعت داشته باشه. شاید بتونیم بگیم طبیعتشون با هم یکم متفاوته.

طبیعت نروژ با اون فیوردهای قشنگش و شفق قطبی. البته تو سوئد و شمال سوئد هم شما می‌تونین شفق قطبی ببینید. ولی فکر می‌کنم نروژ خیلی بیشتر فیورد داره تا سوئد؛ درسته؟

مریم : آره، این درسته

علی : این دوتا یک کشور بودن درسته؟ فکر می‌کنم دقیقاً صد سال پیش جدا شدند.

مریم :درسته نروژ بخشی از سوئد بود. یه چیزی که جالبه اینه که روز استقلال نروژ، پرچم سوئد و نروژ رو با هم دیگه جلو مرکز دولتی بلند می‌کنند.

من اول بار که این رو دیدم خب نمی‌دانستم چیه. من که جلوی دانشگاه دیدم که فهم کنم توی ماه می باشه این روز استقلال. و به من گفتند که آره امروز روز استقلال نروژ هست.

نروژ قسمتی از سوئد بوده. من گفتم چه جالب، چه همسایه جالب و خوبی که وقتی همسایه‌اش مستقل شده و با اینکه تازه قسمتی از سوئد بوده، یه جوری اون کشور رو گرامی می‌دارن بجای اینکه بزنند تو سرش. یعنی که تو باید سعی کنی با بقیه با احترام برخورد کنی.

علی : من واقعاً دارم به جا به جا شدن به سوئد فکر می‌کنم. یعنی پرتغال الان تقریباً سه سال شده من پرتغالم و فکر می‌کنم برای من کار نمی‌کنه. با اینکه کامل گشتم پرتغال و من هر هفته یه جایی سفر رفتم، و خب دریاشو دوست دارم، واقعاً زیباست، جنگل‌هاشو دوست دارم و از نظر ارتباطات اجتماعی فوق‌العاده است، خیلی دیژیتال نومد زیاده توی پرتغال، ولی فکر می‌کنم الان اون داستانی که بهم گفتی بعد چند سال یه حسی پیدا می‌کنی، الان وقتش بزنی تو جاده و بری یه کشور دیگه، دقیقاً دوباره الان بعد سه سال دارم حسش می‌کنم. انگار این دوره یه سه ساله تو من شکل گرفته، هر چند سال یه بار میاد بالا، میگه خب، الان وقتش شد که کشورتو عوض کنی.

مریم :آره، می‌دونم احساساتو درک می‌کنم. دقیقاً منم توی همین فکر هستم. حالا که پاسپورت رو گرفتی، وقتش شده بری یه جای دیگه رو ببینی.

علی : من می‌گم بیا خونه‌هامون رو عوض کنیم. من خونه تو رو هم خیلی دوست دارم. تو یه خونه خیلی خوب گرفتی مریم. از روزی که امدم خونه تو چشمم دنبال خونه تو هستش . من خونه تورو اجاره میکنم و میگم تو بیا اینجا یا یه جای دیگه من جور میکنم برو انجا . اتفاقا خیلی جالبه من این کارو تجربه کردم . یه اپلیکیشن هست به نام :

Home Exchange

اگه کسی دوست داره من چون چند تا اپلیکیشن دیگه هم توی این پادکست معرفی کردیم،

 Meet Up، Couchsurfing، Workaway..

اینا خیلی اپلیکیشن‌های جالبی‌ا‌ند برای کسایی که می‌خواهند کشورهای مختلف شهرهای مختلف زندگی کنن . ولی این اپلیکیشن هوم اکس چنج خیلی جالبه. یعنی تو خونه‌ای تو با یکی دیگه سوئیچ می‌کنی. تو میری خونه اون زندگی می‌کنی و اون میاد خونه تو زندگی می‌کنه. حتی اومده یه پول داخلی هم درست کرده به نام :

Guest Point.

اگه نمی‌خوای خونه‌تو جا به جا کنی، کسی میاد خونه‌تو زندگی می‌کنه، بعد تو میری یه جایی دیگه سفر می‌کنی، بعد اون پول داخلی اون اپلیکیشن رو جای دیگری خرج می‌کنی یعنی مثلاً تو میری سوئیس زندگی می‌کنی.و من با پولی که بهت میدم ،پول وتقعی نیست ولی با پول مجازی که بهت میدم تو میری مثلا سویس زندگی میکنی  حالا من نمی‌دونم تو کشوری هست، زیر نظر داشته باشی برای محل بعدی.

مریم :من نمی‌دونم چرا هر وقت که به جا به جا می‌افتم یهو ، دوست دارم قشنگ همه چی عوض ‌شه. مثلاً ازقاره و فرهنگ و کلچر و همه چی. بعد یهو از یه جایی مثلاً تو کلوم می‌افتی که برم دوبی، نه، باید باشه تایلند، چین ، یا مثلاً آسیای شرقی که کاملاً دور باشه و با همه چی فرق داشته باشه.

علی : من فقط یه نکته بگم و این بحث رو عوض کنیم. این که خونه‌ات رو لطفاً اجاره نده یا نفروش. من اینجا هستم. اگه خواستی بری دوبی، یا تایلند، یا بالی، خونه‌ات رو به من اجاره بده. من می‌خوام بیام سوئد. من می‌خوام راجب یکم فرهنگ کشورهای شمالی، کشورهای اسکاندیناوی هم صحبت کنیم. چیزی که به نظر من خیلی جذاب میاد همیشه، فرهنگ ایناست. بهترین سیستم آموزشی دنیا رو دارن و واقعاً سیستم آموزششون جذابه. بگذریم که با مردم چطوری رفتار می‌کنند.

یعنی من بعد از این که واقعاً فرهنگ اینا رو دیدم، یک کتاب نوشتم راجبشون. تازه من چیز زیادی ندیدم. تو خیلی اونجا زندگی کردی، هم نروژ، هم سوئد، چندین سال زندگی کردی و با همشون تنگاتنگ در ارتباط بودی. از مدیرات سوئدی بودن، نروژی بودن تا دوستای صمیمی داری. من فکر می‌کنم تنها فکر می‌کنم با ایرانی‌ها زیاد ارتباط نداشتی باشی. بیشتر دوستات سوئدی و نروژی و حالا شایدم آلمانی باشن. درسته؟

مریم : دوستای من از جاهای مختلف هستن. اگه بخوام راستشو بگم، لزوماً همه سوئدی و نروژی نیستن، ولی اینتر نشنال زیادن تا ایرانی. .

علی : خب فرهنگ سوئدی و نروژی و اسکاندیناوی رو چجوری می‌بینی؟ چون من نتونستم خیلی باشون ارتباط برقرار کنم، راستش. یعنی یکی از نقاط ضعفی که من راجع به کشورهای شمالی می‌دونم اینه که خیلی نمی‌شه باهاشون صمیمی شد، نمی‌شه شاید باهاشون ارتباط برقرار کرد. فاصله‌شون رو حفظ می‌کنن. نمی‌دونم چقدر اون بحث نژادپرستی وجود داره. اونم دوست دارم درباره‌اش صحبت کنی.

و در نهایت به من یک کلیتی بگی از این که چی شد اصلاً اینا به این حد از درک و شعور و این که از بقیه مراقبت کنن، از انسان‌ها و طبیعت مراقبت کنن، رسیدن.

مریم : من فکر میکنم آدم های مهربونی اند ولی آدم های هستن که طول میکشه تا این که به تو اعتماد کنن یعنی اهتیاج دارن که تورو خوب بشناسن و بتونن به تو اعتماد کنن مثلا من الا در محل کار میبینم ،اولا که یه چیزی همیشه از ایران داشتیم که کاملا غلط بود حداقل من داشتم یا خانواده من میگفتن تو اروپا همه خانوتده ها از هم جدا میشن و همه بچه ها جدا میشنو پدر و مادرشون از هم جدا میشن این اصلا درست نیست من الان دارم تو ولوو کار میکنم همش دارم میبینم دیگه همه خانواده ها همشون دارن با هم زندگی میکنن ،بچه‌هاشون هم هستن، میارن بچه‌هاشون. ولو کاملاً همون سیستمی که می‌گیم خانواده بچه همه اینا. و این که من الان که می‌بینم مثلاً منیجرم  یا مدیره مدیرم همه اینا تونستن به من اعتماد کنن،

میبینم که رابطه خوب خیلی نزدیک‌تری باهاشون دارم نسبت به شاید دو سال پیش یا سه سال پیش، شاید مثلاً چون می‌دونم فقط یه سلام و علیک و چجوری بود. ولی الان، منیجر من میاد از تعطیلات که میاد، اول در که وارد میشه، میاد توی اتاق من و منو بغل می‌کنه و می‌پرسه که آره چی کار کردی، حالت خوبه؟ اینا برای من خیلی جالبه کلاً. ولی فکر می‌کنم که یا می‌دونم می‌گم اسمشو بذارم اعتماد، اسمشو بذارم این که خجالتی‌ان. ولی این‌طوری هستن.

در صورتی که خب مثلاً ایرانی‌ها یا ایتالیایی‌ها اینجوری هستن که خیلی راحت میرن جلو و خیلی راحت با هر کسی گرم می‌گیرن. ولی اینا یه مرحله طولانی‌تری طی می‌کنن تا این که با یه نفر که نمی‌شناسن گرم بگیرن. و این درسته. من این رو نژادپرستی تعریف نمی‌کنم. به نظر من به اون معنی نژادپرست نیستن. این اصلاً به نظر من تعریفش نژادپرستی نیست. به‌طور واقعی، اگه بخوام بگم، به نظر من ایرانی‌ها نژادپرستیشون خیلی بالاتره اگه بخوام مقایسه کنم با سوئدی‌ها. توی سوئد، من دارم زندگی می‌کنم. یا خیلی مهاجر های میبینم که دارن زندگی میکنن من به شخصه ندیدم که یک سوئدی به خودش اجازه بده حتی اگه دور هم کم باشه یا خیلی به من حتی نزدیک هم باشه، خیلی راحت با من حرف بزنه. مثلاً بگه که نمی‌دونم، این مهاجرانی که دارن از اون‌ور خیابان رد می‌شن، یه چیزی پشت سرشون بگه. در صورتی که من ایرانی دیدم که این کارو می‌کنه و برای من عجیبه. من فکر نمی‌کنم سوئدی‌ها در برابر ایرانی‌هایی که اینجا هستن نژادپرست باشن.

علی : راجع‌به فرهنگ آموزششون چطور؟ این سیستم آموزشی دقیق و جذاب. مدرسه‌های طبیعت دارن، مدرسه‌ها بچه‌ها بیشتر بازی می‌کنن. و حتی به مدارس سوئدی، “سوئدیش اسکول” معروف شده بودن که حتی توی ایرانم، من فکر می‌کنم چندین تا مدرسه با سبک سوئدی راه افتاد. تا اونجایی که من یادمه نمی‌دانم ادامه‌دار شد یا نه، ولی خب اون پایه‌اش بر اساس بازی بود. یعنی بچه‌ها به جای این که بشینن سر کلاس همه تا یه خط به استاد گوش بدن، می‌رفتن طبیعت و با همدیگه بازی می‌کنن و تمام اون مفاهیم درسی که قرار بود یاد بگیرن توی این فضای بازی کردن و فضای خیلی جذاب طبیعت اتفاق می‌افتاد. درست می‌گم اینو؟

مریم : این که می‌گین درسته. من بچه ندارم خب، برای همین مدرسه رو نمی‌دانم چجوریه، ولی از کسایی که می‌شنوم، من دو تا نظر را شنیدم. بعضی‌ها با این ماجرا مخالف هستن به خاطر اینکه مدرسه اینجا به بچه فشار نمیاره که تو حتماً باید ریاضی بخونی، دکتر بشی، مهندس بشی و به بچه فشار بیارن. ولی یک عده دیگه این طرز آموزش را خیلی باش موافقن برای اینکه معتقدن که اگر سیستم طوریه که اگه کسی به ریاضی علاقه داشته باشه، این سیستم بهش کمک می‌کنه و می‌تونه توی اون رشته تحصیل کنه و بره دانشگاه، بهترین بشه و سیستم جلواشو نمی‌گیره. ولی اگر کسی هم علاقه نداره، به زور مجبور نیست بره توی اون فضایی که به نظر من منطقیه.

اگه بخوام راستشو بگم، من کسی رو دیدم که بعد از فکر می‌کنم سال اول یا دوم دبیرستانش، به خاطر اینکه خیلی بچه باهوشی بود، اومده بود توی دانشگاه چالمرز و نشسته بود سر کلاس با بچه‌های دانشگاه و داشت درس می‌خوند. و اینکه خب سطح و علاقه‌ش این بود که می‌تونست الان بیاد بشینه سر کلاس دانشگاه و خب سیستم هم کمکش کرد. کسی هم نگفتش که تو حتماً باید کلاس‌ها رو یکی بعد از اون یکی بری بالا . بلکه نه، گفتن که خب، الان که استعدادشو داری و دانششو داری، برو بشین سر کلاس دانشگاه، دیگه لازم نیست دو سال سال اضافه توی دبیرستان بمونی. و به نظر من منطقیه و پراکتیکاله. اینجا باید فکر کنن که چه چیزی درسته و چه چیزی پراکتیکاله. و من کسایی که می‌شناسم، دوستایی که می‌شناسم و سوئدی هستن، وقتی می‌ریم تو جنگل، همشون می‌دونن که کدوم قارچ سمیه، کدوم قارچ سمیه نیست.

من اصلاً هیچ‌کدوم از این چیزها رو نمی‌دونم؛ مثلاً این گیاه رو می‌تونی بریزی تو سالاد، این گیاه سمیه، این گیاه رو نمی‌تونی بخوری. و اینا رو تمام اینا از بچگی خیلی قشنگ یاد گرفتن و خیلی چیزهای دیگه؛ از کیک پختن، از نمی‌دونم تابستون که میشه، اینا خونه‌شونو، خیلی‌هاشونم خودشون ترمیم می‌کنن.خیلی هاشون تمام پیچ و مهره های کابینت رو باز میکنن یه کابینت جدید کلا میسازن یا مثلا 4 تا دوچرخه درب و داغون میرن به قیمت ارزون میخرن از هر کدوم ار این دوچرخه ها اون چیزی که کار میکنه رو برمیدارن و میبینی که 1 دوچرخه نو درست میکنن من اصلا این کارارو بلد نیستم بکنم و دوست داشتم که این کارارو بتونم بکنم راستش .

علی : خیلی جذابه این چیز های که داری تعریف می‌کنی، از فرهنگ سوئدی. و واقعاً نمی‌تونم صبر کنم که بیام سوئد و اینا رو تجربه کنم

و دوست دارم که تجربه کنم امسال . فکر می‌کنم امسال که گذشت البته ، توی فصل سردش ولی سال بعد من فکر می‌کنم تابستونمو توی سوئد بگذرانم و یکم با فرهنگ اینا آشنا بشم و برای من خیلی الان جذابه. برای همین هم خیلی دوست داشتم دربارش باهات صحبت کنم . دیگه باید یه تیر دو نشان زنم، همه سوال‌هام اینجا پرسیدم برای اینکه بتونم با بقیه هم به اشتراک بذارم و اونا هم اطلاعات بهتری پیدا کنن.

تنها دغدغه من همیشه راجع به زندگی توی کشورهای شمالی اسکاندیناوی، آب و هواش بوده راستشو بخوای. یعنی اون زمستونی که واقعاً نور خورشید نیست. حالا تا جایی که من تجربه کردم توی فلاند و سوئد خیلی تاریکه . میخوام بدونم تو چطور زمستونت رو میگذرونی . آیا تو آدمی هستس که خیلی آب و هوا و بارون و… من برف رو دوست دارم ولی واقعان اون دوره که بارون میاد و هوا تاریکه واقعا اذیت میشم و افسرده میشم بنا بر این تلاش میکنم زمستون هارو فرار کنم حالا یه راه اینه که زمستون رو بری یه کشور دیگه ولی تو معمولا زمستون ها رو هم میمونی درسته ؟

مریم : این که میگی درست.  واقعیتش اینه من در جنوب سوئد، گوتنبرگ هستم. جنوب سوئده، شمالش نیست. یعنی تو زمستون، هوای گوتنبرگ با هوای کلن یا بن هیچ فرقی نداره. اینا تقریباً هوای مثل همدیگه دارن تو زمستون. اگه اینجا ابریه یا بلژیک، مثلاً توی بروکسل، اونجا هم ابریه. من توی زمستون رفتم و همیشه تاریک و بارونی می‌آد.

آره اگه بخوای سوئد رو با پرتغال یا با ایتالیا مقایسه کنی، درسته. من ایتالیا که بودم، اصلاً زمستون اونجا نبودم. راستشو بخوای، ولی نسبت به بقیه کشورهای شمالی، می‌گم مثل آلمانه. هیچ فرقی، من در کل با آلمان نمی‌بینم بین جنوب سوئد و آلمان. ولی توی زمستون من اینجا بودم.

ولی خود سوئدی‌ها معمولاً چیزشون اینه که توی نوامبر و یه بار هم توی فوریه حتماً باید یه هفته برن کشورهای جنوبی. معمولاً یه دونه فکر می‌کنم آتنبریک دارن که مدارس هم تعطیله. بنابراین اون یه هفته هم معمولاً می‌رن یک کشور گرم و جنوبی که آفتاب داشته باشه و یه دونه هم فکر می‌کنم توی فوریه باشه. یک هفته هست که اسمش هفته اسکی هستش.

که معمولاً می‌رن شمال، یه جایی که برف باشه و دوباره آفتاب یا روشن باشه. ولی من خودم شخصاً، راستش مشکلی ندارم. شاید به خاطر اینکه اون روزهایی که اینجا بارون هست یا تاریک هست، وقتی اگه سر کار باشی تو هم سرکاری. بعدش هم وقتی میای خونه، می‌تونی با دوستات بگذری. یا درسته بارون میاد، ولی تو همچنان به قول سوئدی‌ها می‌گن که هوای بد نداریم، لباس بد داریم. من حتی توی بارونشم با دوستام هایکینگ رفتم و می‌گم هر فصلش به نظر من جالبه یا هر هوایش به نظر من جالبه. با اینکه مثلاً یک طبیعته، ولی زمستونش برای خودش قشنگیه، تابستونش برای خودش، و حتی پاییزش برای خودش قشنگه حتی اگه بارونی باشه .

علی : من فکر کنم لباسم خوب نبوده وقتی سوئد بودم. من هم مثل توسبک سفر می‌کنم. دیدی؟ نمی‌دونم یادت میاد این بک‌بک من در حد کرییل هواپیماست ؛ یعنی از ایناست که می‌تونی با خود ببری داخل. من همیشه با اون سفر می‌کنم، برای همین خیلی لباس با خودم نمی‌برم، جا به جا می‌شم. حتی من کشورم رو جا به جا می‌کنم با همون می‌رم. یعنی بعضی هم می‌خندن به من می‌گن تو الان اومدی داری تو این کشور زندگی می‌کنی شش ماه و اینجا با همین اومدی؟ می‌گم آره، حالا اگه موندگار شدم بعد شش ماه، می‌گم دوستان مثلاً برن وسائل من رو از توی اون انبار بردارن برام بفرستن یا بعضی اوقات وسائل من رو میزارم خونه‌ای اونا. هر وقت خواستم می‌گم برام بفرستن. راه زیاده برای من.

من سبک سفر می‌کنم، شاید لباسم مناسب نبود. دفعه بعد یکم محکم‌تر میام سوئد ببینم که یکم برام هایکینگ و هایکینگم، نمی‌دونم معادل فارسیش چی میشه. پیاده‌روی خوب نیست، راهپیمایی هم که افتضاحه. نمی‌دونم اگه کسی معادل خوبی داشت برای هایکینگ بگیره، ولی فکر کنم همون هایکینگ قشنگه.

مرسی ازت. من فکر می‌کنم تنها موردی که می‌خوام ازت بپرسم اینه که چطوری روابط خانوادگی و این که از ایران و سر زدن به مامان بابا و خانواده و دوستا فاصله بگیری و دل بکنی، اولش چطور دل کندی ؟چون من فکر می‌کنم تو خیلی آدم خانواده‌ای بودی همیشه؟

وقتت رو با خانواده می‌گذروندی و خونه مامان بابا زندگی می‌کردی، یهو کندی و رفتی، کجا؟ کانادا و سوئد، و شاید کسی هم نمی‌شناختی. این‌رو چجوری مدیریت می‌کنی؟

مریم : من فکر می‌کنم از همون بچگی از داداشم خیلی راحت‌تر بودم. یادمه که مثلاً وقتی می‌خواستم شب بود خونه عمم بودیم یا خونه دوست مامانم بودیم ، خیلی راحت‌تر تصمیم می‌گرفتم که مثلاً امشب اینجا من می‌مونم شما برید . ولی داداشم همیشه کلی باید فکر می‌کرد، هی به مامان نگاه می‌کرد که یکی ولی باید خیلی هلش بده برای این کار. ولی برای من راحت‌تر بود.

درسته خانواده برای من خیلی مهمه، ولی از یه طرف دیگه همیشه این روحیه ماجراجویی رو دارم که دوست دارم تجربه کنم و جای مختلف رو ببینم. برای همین خیلی هم سخت نبود. فکر کنم چهار ماه اولی سخت بود چرا که یادمه من اولین نفر بودم که بلیت ایران خریدم بین دوستایی که اومده بودیم با هم، ولی بعدش دیگه فکر می‌کنم بعد از اون سفر اول خیلی عادی‌تر شد.

خب اروپا هم خودش اینجوریه که فقط یه ساعت و نیم یا دو ساعت و نیم فاصله داره با ایران، بنابراین میشه خیلی راحت، خیلی فاصله زمانی نداره مثل کانادا که ۶ ساعت یا ۸ ساعت باشه. میشه راحت تماس گرفت با خانواده یا حتی سفر کردن به ایران هم حداکثر ۷ یا ۸ ساعت طول می‌کشه. مثل کانادا نیست که ۲۰ یا ۳۰ ساعت بخواید تو راه باشه.

به نظرم تصمیم خوبی گرفتم که بیام. راستشو بگم از تصمیمی که گرفتم راضیم و پشیمون نیستم و تجربه‌های خیلی خوبی داشتم. حالا خوب یا بد، ولی فکر کنم حتی تجربه‌های بدش هم خوب بود چون آدم درس‌های خوبی می‌گیره. ولی اگه بخوام بگم نمی‌اومدم یا ایران زندگی می‌کردم، فکر کنم کلا یعنی مسائل زندگیم خیلی خسته‌کننده می‌شد. فکر کنم شخصیتی که داشتم یا اون چیزهایی که الان هستم رو نمی‌تونستم داشته باشم، یا اون چیزهایی که دوست داشتم و نمی‌تونستم دنبال کنم.

فکر کنم اگه تو ایران می‌موندم و می‌رفتم مثلاً کارمند بانکی می‌شدم، یه زندگی روزمره خیلی عادی پیدا می‌کردم و احتمالاً هنوز با بابا و مامان زندگی می‌کردم. یه همچین چیزی. الان اگه بخوام بگم،

علی : من بعید بدونم اون روحیه ماجراجویی‌ام تو می‌رفتی کارمند ساده می‌شدی و بری و بیایی، ولی در هر صورت من فکر کنم تو دقیقاً برعکس رابطه تو و داداشت، دقیقاً برعکس من و خواهرمه.

چون مریم ما ماجراجو میکنه ها و خیلی آدم ماجرا جویی هستش طبیعت گردی میکنه توی ایران خیلی حاضر نیست از خانواده جدا شه و بره کشور دیگه یا یه شهر دیگه. سعی می‌کنه کنار خانواده بمونه، ولی من از بچگی برعکس بودم.

فکر کنم شما دوتا هم دقیقاً برعکس باشین؛ تو خیلی ماجراجو و اون خیلی اهل این بوده که نزدیک خانواده بمونه.

مریم : دقیقا همین طوره .  یادمه که من حتی قبل از داداشم هم دوست داشتم بیام، ولی به خاطر این که مامانم ترجیح می‌داد اگر یه وقتی یه چیزی بشه، مثلاً به خاطر این که پسرا تو ایران سربازن . درسته که از سربازی معاف شد بخاطر بابام ولی همیشه از این نگران بود که مثلا اگه یه چیزی بشه مجبور شن حالا چنگ بشه یا هرچی ، خلاصه ترجیح می داد که اول داداشم رو بفرسته بیرون .  داداشم هم خوشبختانه رفت و بعدش گفتش که دیگه نوبت توئه. من هم که از خدا خواسته و دیگه اومدم بیرون.

علی :جالبه. به نظر موضوعی هست که بخوای بگی در مورد سوئد، یا در مورد کشورهایی که تجربه کردی، یا کسایی که شاید دارن با خودشون کلنجار می‌رن که برن یا بمونن؟ یا اصلاً این سبک زندگی کوچ‌نشینی مدرن بهش نمی‌گم دیگه دیژیتال نومد، قبل هم توضیح دادم.

تو اپیزودهای قبل می‌گفتم که چون همه‌اش دیجیتال نیست، بعضی‌ها می‌رن سر کار و چند سالی بیرون از کشورشون می‌مونن، مثل تو که بعضی دانشجوها جابه‌جا می‌شن، بعضی‌ها می‌رن تو ورک اند ریگ کار می‌کنن و بعضی‌ها مدل‌های دیگه‌ای زندگی می‌کنن. برای همین منبهش میگم کوچ نشینی مدرن . ما دوست داریم جابه‌جا بشیم و فکر می‌کنم یه بخشیش ذاتیه.

موضوعی هست که بخوای به اون کسایی که الان دارن خیلی فکر می‌کنن شهرشون رو جابه‌جا کنن بگی؟ من فقط نمی‌گم لزوماً کشور عوض کنن؛ خیلی دوستان حتی تصمیم دارن از شهری که دارن زندگی می‌کنن برن جایی دیگه به دلایل مختلف مثل آب و هوای آلوده، شلوغی، صدای ماشین و ترافیک و هر چیز دیگه‌ای. آیا موضوعی هست که بخوای بهشون بگی که آیا این ریسک جابه‌جا شدن واقعا ارزششو داره یا نه؟

من فکر می‌کنم هرکس باید به خودش نگاه کنه و ببینه اون خوشحالی رو در چی می‌بینه، اون تعریفی که از شادی و خوشبختی داره چیه و خونه براش چه مفهومی داره. من یادمه وقتی کانادا بودم فکر می‌کردم که خیلی دوست دارم برم کانادا و می‌گفتم که این دیگه کشور دینه منه. اگر برم اونجا همین‌جا می‌مونم تا آخر عمرم. اما وقتی رفتم اونجا، اصلاً خوشحال نبودم و می‌خواستم خودم رو راضی کنم. مثلاً پرچم کانادا روکه تو باد تکون میخورد نگاه کنم و بگم ببین اینجا کاناداست وهمون‌جایی که می‌خواستی بری و کیف کن.

از طرف دیگه، حتی می‌نشستم با کاغذ نقاط مثبت و منفی رو می‌نوشتم و می‌دونستم که نقاط منفی همیشه بر نقاط مثبت غلبه می‌کنن. و من اصلا خوشحال نیستم .بنابراین هیچ‌وقت نتونستم اونجا رو قبول کنم و به عنوان جایی که بخوام بمونم . ولی وقتی سوئد بودم احساس کردم که من اینجا ، خوشحال هستم و احساس کردم که اینجا خانه دوم منه یا خونه اول منه . برای اینکه  خب، تو جایی احساس می‌کنی که خانه‌ات هست که اونجا خوشحال باشی و احساس آرامش کنی، و من اینجا اون احساسو دارم. بنابراین فکر می‌کنم هرکس باید به خودش برگرده و ببینه کجا احساس خوشحالی می‌کنه.

دیگه نباید به این فکر کنه که مثلاً من تو کانادا بودم و حالا اگه برگردم، احساس شکست کنم یا بگم نمی‌دونم مامان و اینا چی می‌گن، یا نمی‌دونم بقیه چی می‌گن. به نظر من، اصلاً نباید به این چیزها فکر کنی. شکست و اینا چیزی نداره. به نظرم فقط باید فکر کنی که کجا خوشحال‌تری. هیچی مهم تر از سلامتی و خوشحالی آدم نیست همین . .

علی : خیلی جملات قشنگی گفتی. من فکر می‌کنم این جملات تو برای خیلیا ارزشمنده و امیدوارم که هر کسی هر جایی رو برای زندگیش پیدا می‌کنه، همون‌جا احساس خوشحالی بکنه و از زندگیش توی اون شهر یا کشور لذت ببره.

مریم، مرسی ازت. ممنون که وقت با ارزشت رو در اختیار من گذاشتی. می‌دونم سرت شلوغه یا روز تعطیل داری و می‌خوای استراحت کنی، وقتت رو در اختیا من و بقیه گذاشتی. ازت واقعاً قدردانی می‌کنم. ممنون،

مریم : ممنون از تو . قربانت خداحافظ.

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما موتیویشن

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.