پرش لینک ها

روزبه تقی‌زاده | کارآفرین در حوزه‌ی تکنولوژی

روزبه تقی‌زاده

در پادکست دارما موتیویشن، سعی می کنیم با کارآفرین‌ها و افراد موفق چه در زمینه کاری و چه در زمینه خودشناسی و نوع نگاه به زندگی صحبت کنیم و با زندگی و عقایدشون آشنا بشیم.
در این اپیزود علی دلشاد با روزبه تقی زاده، کارآفرین و بنیان‌گذار استارتاپ گل‌گیفت صحبت میکنه و سعی می کنه دلایل موفقیتشو کشف کنه.
صجبت ها در اواسط به سمت مسایلی میره که میتونه برای شما بسیار جالب باشه.
روزبه شخصیت بسیار جالبی داره، سخت نمیگیره و در هر شرایط پیش از واکنش نشون دادن خوب فکر می کنه.
در این اپیزود راجع به اپلیکیشن گل گیفت، راه اندازی استارتاپ، دلایل موفقیت، نقش خانواده و محیط، انعطاف پذیری، کمک به دیگران، مقابله با استرس های کار وآرامش درونی صحبت شد.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

روزبه تقی‌زاده | کارآفرین در حوزه‌ی تکنولوژی

سلام، من علی دلشاد هستم و در این اپیزود با روزبه  تقی نژاد گفت وگو می‌کنم. روزبه کارآفرین درحوزه تکنولوژیِ، ولی تنها دلیلی که با روزبه صحبت می‌کنم موفقیت کاری او نیست. روزبه شخصیت و طرز تفکر بسیار جالبی دارد که من او را عامل موفقیت و انتخاب‌پذیری‌اش می‌دونم.

روزبه : سلام علی عزیز، ممنونم وقت بخیر شما و خیلی خوش حالم باهات صحبت میکنم .

علی : تا اونجایی که من می‌دونم تو بنیان‌گذار استارتاپ گُل‌گیفت هستی.

استارتاپ موفقی بوده و یک توضیح هم راجب گُل‌گیفت به ما بده. هم راجع‌به این که الان چه کاری انجام میدی؟ پروژه جدیدی داری، استارتاپ جدیدی داری؟

روزبه : ممنونم و خیلی متشکرم. مرسی که اینقدر خوب ابراز علاقه می‌کنی نسبت به گُل‌گیفت و کارهایی که من انجام می‌دم.

واقعاً مخصوصاً در حوضه استارتاپی که حالا بیشتر ما فعالیت داریم. یکی تعریفی میکنه از بچه‌مون داره تعریف می‌کنه. خیلی خوشحال میشیم. مرسی. آره گُل‌گیفت هم عرض کنم که دیگه حالا خودتون فکر کنم بهتربدونی . الان نزدیک 5-6 سالی هستش که شروع فعالیت کرده و این که خوب بوده، تونسته مارکت خودشو پیدا بکنه، مخاطبین خودشو پیدا بکنه و در حقیقت تونسته یک نقش خیلی خوبی رو ایفا بکنه در یک نیازی که به هر حال این بوده و با این پیشرفت روزبه‌روزی که ما توی زندگیمون و بیشتر شدن نقش اینترنت، فروشگاه اینترنتی و این‌ها داشته، سیع کرده خودشو پوزیشن بکنه و این‌ها و بالاخره تیم خیلی خوبی هم دارد. من که حالا کوچک‌ترین عضوش هستم و دارم فعالیت می‌کنم ولی خوب بوده، بد نبوده، بالاخره رو به پیشرفت هستش.

علی : برای کسایی که نمیدونن گل گیفت چیه من یک توضیح میدم :  به یک اپلیکیشن جامعی هست برای سفارش گل ولی در ابتدای کار ایده جالبی بوده و نیاز رو سنجیده ، و نیاز چی بوده ؟

کسایی که از ایران خارج شدن، معمولاً دیگه دسترسی به کارت بانک ایرانی ندارن، و نمی‌تونن گل یا هر کادوی دیگه‌ای از داخل کشور سفارش بدن. باید زنگ بزنن به یه فامیل، به یکی بگن: «آقا، میشه اینو بفرستی برای فلانی؟ من پولشو حالا یه جوری با صرافی میزنم .کار، سختیه. ایده این بوده که توی این حالت، این نیازو سنجیده و رفته، در حقیقت، این نیاز آدمایی که مهاجرن یا کسایی که خارج از کشور زندگی می‌کنن رو برطرف کنه.

یه توضیح بده، اصلاً ایده اولیه‌ی گُل‌گیفت از کجا اومد؟ نمونه خارجی دیده بودی؟ یا مشکلی بوده که تو جامعه می‌دیدی؟ چجوری شروعش کردی و از کجا به اینجا رسیدی؟

روزبه : من خب یه مقداری باید برگردم عقب . شاید تو این مکالمه‌ای که امروز با هم داریم، یه سری چیزا مطرح بشه که لازمه خیلی گذری در مورد چند چیز از گذشته‌تر صحبت کنیم.

مسئله این بود که آره، مثلاً من به واسطه کار پدرم تو کار تولید بودیم و هستیم. پدر من هم کارآفرین خیلی موفقی بودن و هستن.

من واقعاً تو اون لحظات به خودم گفتم: «خب، من یه آدمی‌ام که هر پولی که درآورده بودم، یه بخش عمده‌اش دود شد رفت هوا، چون بلد نبودم.»

پس اصلاً من آدم این کار نیستم. من آدم اشتباهی‌ام واسه این کار. پس باید برگردم به همون کار پدری. چرا الکی دنبال رویاها برم و دنبال کارایی برم که اصلاً بهش اشراف ندارم؟

ببین، دیگه اینم یه تجربه بود. یه شکست خیلی واضح برام، یه مدرک خیلی واضح برام که حتی در آینده بگم: «خب، من شکست خوردم به این دلیل. این پول رو از دست دادم.»

این شرکت هندی که خیلی هم شرکت بزرگی بود، الان خیلی بزرگ‌تر از اون موقع هم شده. یعنی یه گیم‌ساز خیلی خفن شده. تو هند داره این کار رو انجام میده.ولی در نهایت من آدم شکست خورده ای هستم و نمیتونم .Top of Form

مثلاً برای چند ماه کلاً فکر این چیزا رو گذاشتم کنار و سعی کردم یه مقداری ریلکس‌تر بشم. همون موقع هم فوق‌لیسانس قبول شدم و یه کم سعی کردم برم سراغ اون قضیه‌ها.

یکم که جلوتر رفتم، دوباره برگشتم به قبل. گفتم: «خب، شاید این شکست اول کارم بوده، شاید دیگه اتفاق نیفته.» یا این که آدمایی که می‌گن نمی‌دونم شکست اولین پله صعود و رسیدن به موفقیته، شاید واقعاً درست باشه.

حالا به هر حال اینا که الکی حرف نمی‌زنن. احتمالاً همچین چیزایی رو دیدن.

حتی سرگذشت آدمای موفقی رو که میخوندم ، می‌دیدم خب اینا هم به هر حال تو قسمتایی از زندگیشون شکست‌های خیلی بزرگ هم خوردن. ولی همونجا بوده که سنگ‌بنایی گذاشتن واسه یه کاخ مجلل‌تر، یه شرکت بزرگ‌تر و موفقیت بیشتر.

ولی خب، در نهایت دوباره یه مقداری کارای جزئی که خودم می‌کردم، که اکثراً هم واسطه‌گری بود، دوباره یه پولی درآوردم.

مثلاً که فکر می‌کنم اگه اشتباه نکنم، اون موقع سی‌چهل میلیونی رو دوباره از صفر شروع کردم درآوردن، تا این که با یه داستان خیلی جالب و پیچیده، که حالا خیلی از بحث دور می‌شیم اگه بخوام تعریف کنم، با یه سری دوستان آشنا شدم.

این دوستان برنامه‌نویس بودن و خیلی هم آدمای خوبی بودن. بچه‌های حرفه‌ای که هنوز هم با هم دوست‌های صمیمی و خیلی خوبی هستیم.

با اینا شروع کردیم گفتیم خب، حالا بیایم ببینیم چه چیزایی هست که مشابه خارجیش هست ولی تو ایران اجرا نشده و این که نیازش موجود هست، ولی تو ایران به این نیاز جواب داده نشده.

یکی از چیزایی که پیدا کردیم گفتیم: «خب، یه جایی که این همه ما ایرانی داریم و از ایران رفتن و اینها برای عزیزانشون که در ایران هستن . پدرشون ، مادرشون و ….دوست ندارن که سره یه مناسبتی دوست ندارن یه گل، سبد گل ، کیک و… براشون بفرستن ؟ خب اگه بخوان این کار رو بکنن ، اونا دلار دارن و چطوری حالا میخوان پرداخت بکنن ؟ مگه اینکه پول رو بزنن به یک صرافی و بعد صرافی بیاد پول رو بده به یکی از دوستاشون و دستشون بره اونجا پرداخت بکنه و یه کاره سختی میشد . پس ما اینجا یک نیازی رو شناسایی کردیم و برسی کردیم که ما چطوری میتونیم به این آدم برسیم ؟

حتی حالا با اون علم خیلی کممون یه کم روی  مارکتینگش هم فکر کردیم که چطور این کار رو می‌تونیم انجام بدیم.

خلاصه این که اون موقع هم خیلی بحث اپلیکیشن‌های iOS و Android داغ بود، ولی خب خیلی ابتدای کار بودش.

خلاصه این که ما شروع کردیم یه اپلیکیشن بر بستر iOS و Android، فقط هم اپ بود، به اسم گُل‌گیفت رو آوردیم بالا.

تا به یک نقطه رسیدیم. مثلاً فکر می‌کنم پروسه‌اش هفت ماه، هشت ماه به طول انجامید. یه سری ترفندهای باحال مارکتینگ ما بهش اضافه کردیم و محصول جالبی رو درست کردیم و خلاصه این که روانه بازار کردیم.

موقعی که روانه بازار کردیم، خب اولش فکر می‌کردیم که اصلاً همه قرار رو حمله کنند و مشتری‌های زیاد بیاد و ما همین‌جوری دلار بشماریم.

ولی خب اصلاً با بحث مارکتینگ آنلاین یا دیجیتال مارکتینگ خیلی آشنایی خاصی نداشتیم و فکر می‌کردیم خودشون میان. بعد از یکی دو ماه گفتیم نه، ما هم باید یه کارهایی رو بکنیم، یه فعالیت‌هایی بکنیم.

خلاصه این که با فعالیت‌های زیادی که انجام شد…و تبلیغات خیلی باحالی که انجام شد، ما هم از این وقت فیچرهای خیلی باحالی اضافه کردیم. مثلاً یه فیچری که تو ذهنم بود و چون خیلی بهش فکر می‌کردم، ایده‌های مختلفی به ذهنم می‌رسید.

فیچری که خیلی برام جذاب بود این بود که مثلاً هر سفارشی که ارسال می‌شد، اون نوتیفیکیشنی که برای فرستنده ارسال می‌شد که آقا سفارش شما به دست حالا اون عزیزتون رسید، ما از اون گیرنده هم یه پیام تشکر میگرفتیم.

این پیام تشکر حالا می‌توانست یا ویدیویی باشه یا به صورت صوت باشه یا حتی تصویر. اون رو به عنوان پیام تشکر برای اون کسی که سفارش داده بود و اکثراً معمولاً خارج از کشور بودن، می‌فرستادیم.

خب، این خودش واقعاً یه امکان خیلی جذابی بود. خیلی از لحاظ احساسی این دو نفر رو با این اپ به هم نزدیک می‌کردیم. خیلی جذاب بود.

یه مقداری که حالا رفتیم جلوتر، خلاصه دلار گرون‌تر شد و این‌ها. از این ور شاید این برای گُل‌گیفت بهتر هم شد. چرا؟ چون مثلاً محصولی که گل بود، پنجاه هزار تومن بود. پنجاه هزار تومن بود، دیگه خیلی قیمتش بالا پایین نرفته. ولی خب دلار که گرون‌تر شد، میزان دلاری که مثلاً ما می‌گرفتیم، بهتر شد.

و یه جاهایی، می‌گم تو راهی که آدم همیشه میره، یه جاهایی حالا یا شانسِ یا اقبالِ یا ثمره فعالیت‌های خوبیه که شما دارین. یه درهایی باز میشه دیگه.

خلاصه این گرون شدن دلار، ما چون به هر حال یه مدلی داشتیم انگار صادرات می‌کردیم. یعنی دریافت دلار می‌کردیم از اون ور و از این ور فروش دلاری داشتیم. از این ور همونو تبدیل می‌کردیم به یه محصولی و به صورت ریالی هم پرداخت می‌کردیم و می‌دادیم به کسی که گیرنده کالا بود.

یه درهایی باز شد و دیگه خلاصه فعالیت ما رو شروع کردیم و به یه تایمی به یه بازار خیلی خیلی خوبی خوردیم و شروع کردیم دیگه گسترش دادن گُل‌گیفت تا حالا به نقطه‌ای که الان رسیده.

الان سایت هم داره و سایتش هم خیلی سایت خوبی هست، سئو شده و عرض کنم حضورتون که یه مقداری تخصصی‌تره. خلاصه گُل‌گیفت رو تا این نقطه به این جاها رسوندیم.

علی : من یه فلش‌بک می‌زنم به گذشته چون توضیحاتی دادی و من هم تا حدی در جریان نشستم.

تو بچه دست‌به‌آچاری بودی؟ یعنی از همون ابتدا خیلی زود رفتی سر کار، پیش بابات کار کردی. فراخور اون شغلی که پدرت داشته، دست‌به‌آچار بودی. یعنی پدری که داشتی خیلی آسون‌گیر نبوده.

گفته بیا بشین کار کن و پول راحت بهت نداده. همین‌جوری نگفته که من بهت هر چقدر خواستی پول میدم یا پول تو جیبی‌ات انقدیه که هر جوری خواستی زندگی کنی. نه. گفته باید بیایی کار کنی، باید دست‌به‌آچار باشی.

چقدر فکر می‌کنی این رفتار پدرت یا این که دست‌به‌آچار بودی، وارد حوزه آی‌تی هم شدی؟

یعنی این که با چیزهای مکانیکی، ماشین‌آلات تولیدی سر و کار داشتی و فنی بودی، کلا و هنوز هم فنی هستی.

و چقدر اثر رفتار و تصمیمات پدرت رو توی این کار پرنگ می‌بینی؟

روزبه : ببین، سوال خیلی جذاب و به حالی پرسیدی. من در سنین مختلف یه فلش‌بک می‌زنم به گذشته که داشتم، مخصوصاً حالا توی رابطه‌ام با پدرم و این که آدم‌ها در سنین مختلف چه بخوان چه نخوان، هم خودشون رو به نظر من، هم اطرافیانشون رو قضاوت می‌کنن.

من هر چقدر سنم میره بالاتر، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که قضاوت کردن هم کار سختیه، هم این که به نظر من کار درستی نیست.

چون من قاضی نیستم که بخوام قضاوت بکنم. قضاوت رو باید کسی بکنه که علمشو داره و صلاحیتشو داره این کارو انجام بده. ولی چه آدم به خواد و چه ناخواد، بعضی موقع‌ها تو زندگی فلش‌بک می‌زنه و مخصوصاً یک سری اتفاقات، اکثراً تلخ یا ناراحت‌کننده رو، با یه دید دیگه بهش نگاه می‌کنه.

ببین، تصمیمات پدر من در نهایت به نظر من به نفع من تموم شد. با این که خب من شاید سختی‌های مختلفی رو هم کشیدم، شاید شکست‌هایی رو هم دیدم، ولی در نهایت به نظر من به نفع من تموم شد. چون باعث شد من یه تجربه‌هایی رو کسب بکنم که شاید یا هیچ‌وقت کسب نکنم یا در مواقع و زمان‌هایی از زندگیم کسب بکنم که بتونه به من آسیب بیشتری رو بزنه.

من تا این لحظه که با تو صحبت می‌کنم، یه همچین عقیده‌ای دارم. قطعاً هرچقدر که آدم تجربه‌اش بیشتر بشه، بیشتر کار بکنه، بیشتر آدم ببینه، ذهنش کامل‌تر بشه، تجربه‌اش بیشتر بشه، نظریاتش راجع به این قضیه شاید حالا یه مقداری متفاوت‌تر هم بشه.

ولی آره، دست‌به‌آچاری که من عاشقش هستم. کلا کار تولید همیشه برام جذاب بوده. از بچگی، یعنی مثلاً فکر کنم از نه سالگی، ده سالگی تو این محیط بودم. نزدیکی فکر می‌کنم قبل از این که کارهای آی‌تی رو شروع بکنم، نزدیکی فکر می‌کنم از حدودهای 19 سالگی، که سال اول دانشگاه بودم، تا دقیقاً حدود یک سال قبل از این که اصلاً به بحث آی‌تی و اپلیکیشن‌ها آشنا بشم، در حوزه تولید بودم.

فکر می‌کنم همین الان که با هم صحبت می‌کنیم، علمم راجع به دستگاه‌های صنعتی، حالا از خط تولید بگیر تا چیزهای دیگه، بد نباشه. چون لیسانس من هم مهندسی صنایع بود و خیلی مرتبط بود با این علم.

فکر می‌کنم الان خودم رو قادر می‌دونم که مثلاً یک خط تولیدی رو طراحی بکنم، به تولید برسونم. حتی عرض کنم که در زمینه‌های دیگه مثل فروش و این‌ها هم کمک بکنم. آره، دست‌به‌آچاریم خیلی خوب بودم .

ولی از یه سنی به بعد، با توجه به اون ذهنیت بچگی‌ام که داشتم و یه مقداری آی‌تی و این‌ها رو دوست داشتم، و اتفاقاتی که توی زندگیم تو اون سن افتاد، تصمیم گرفتم که یه سوئیچ بکنم.

بگم که خب حالا تولیدی که هست سر جاش، بیام یه مقداری تو این حوزه آی‌تی بیشتر یاد بگیرم، ببینم فعالیت بکنم، و در نهایت ببینم می‌تونم کاری انجام بدم یا نه.

اون شکست اولی هم که من داشتم شاید به خاطر خیلی عجول بودنم بود توی ورود به این زمینه. یعنی اطلاعات خاصی خیلی نداشتم. فکر می‌کردم که خب بری با یه جایی قرارداد ببندی، اون هم پول رو بگیره و کارا رو انجام بده.

و همه‌چی اوکی میشه و یه اپلیکیشن یا بازی یا هر چیزی میاد بالا و تو دیگه فقط از اونجا به بعد درگیر این میشی که این پول رو چجوری بشماری. یعنی یه همچین ذهنیتی داشتم، ولی خب اتفاقاتی که افتاد، خیلی متفاوت شد و خیلی طرز فکرم هم عوض شد.

علی : کسی که داره شکست می‌خوره، حالا تجربه می‌گیره و دوباره رو پای خودش می‌ایسته. این شکست به نظرم خیلی قشنگه. یعنی من در دوران شروع اولین استارتاپم هم فکر می‌کنم که چجوری با کله زمین خوردم. دقیقاً یاد همین چیزا می‌افتم.

قطعا تو هم موقعی که دوباره شروع کردی، از تجربه قبلیت استفاده کردی. نه‌تنها از تجربه قبلیت، بلکه از تجربه کودکی‌ات هم استفاده کردی. اینا در حقیقت یه مجموعه است:

  • اول، رفتارها و تصمیمات پدرت، که به نظرم خیلی اینجا نقش داشت.
  • دوم، این که تو دست‌به‌آچار بودی و از همون ابتدا به آی‌تی علاقه داشتی، باهاش خیلی سر و کله زدی. آدمی بودی که می‌رفتی کشف می‌کردی، ته‌وتوی یه چیزی رو درمی‌آوردی.
  • سوم، این که ترس رو گذاشتی کنار و شروع کردی. از شکست‌هات هم ناامید نشدی و دوباره این کار رو شروع کردی.

روزبه : آره، دقیقاً همین‌طوره. خیلی از مواقع شده که همین‌طوری که فلش‌بک زدم، یه چیزی یا یک اتفاقی رو توی زندگیم دوباره فکر کردم، با عقل الانم سنجیدم، ببینم اصلاً چجوری بوده و این‌ها.

خب، دقیقاً همین‌جوری بوده. من پشتوانه مالی خاصی برای این کارها نداشتم. واقعاً هم الان نمی‌دونم، مثلاً بهت بگم تو نقطه‌ای که الان وایستادم، دقیقاً کدوم یکی از فعالیت‌های اقتصادی که می‌کردم باعث شده که حالا یه اندوخته‌ای داشته باشم.

بگم خب حالا بیاییم بریم باهاش تیم‌سازی بکنیم، کارمندهای گرون استخدام بکنم، پروژه‌ها و ایده‌ها و آرزوهایی که دارم رو بیشتر بیام مکتوبش بکنم.

آدم‌هایی که خیلی بزرگ هستن و من ثانیه به ثانیه ازشون چیز یاد می‌گیرم رو بیارم، بتونن روی ایده‌های من کار کنن.

نمیدونم واقعا این از کجا امده ولی دقیقاً چیزی که داری می‌گی و من هم موافق هستم اینه که به نظر من، آدم‌های خیلی موفق، آدم‌هایی هستن که یه صحنه‌ها و تجربیات خاصی تو زندگیشون دیدن.

یه شکست‌های خیلی بزرگی رو تو زندگیشون دیدن. مثلاً شما کسی که حالا بنیان‌گذار شرکت‌های خیلی بزرگ یا برندهای خیلی بزرگ هستش، شاید تعداد خیلی کمی رو توشون پیدا کنی که حالا مثلاً یه پدری داشته باشن که پدره بیاد یه دستی به سر و گوش بچه‌اش بکشه و بگه خب مثلاً بیا پسرم، این مثلاً صد میلیون تومن رو بگیر و برو برای خودت یه کاری انجام بده.

طرف اون صد میلیون رو بگیره و مثلاً بره کمپانی مرسدس‌بنز رو باش درست بکنه، یا بره برند KFC رو باش درست بکنه.

نه، به نظر من حتی اون سختی‌هایی که آدم می‌کشه تو کار و شکست‌هایی هم که می‌خوره، باعث میشه که حتی یه موقعی سرزنش هم بشه.

شاید از همون سرزنش ها هم ناراحت‌کننده‌تر باشه. ولی همون‌هاست که طرف رو موفق می‌کنه.

یعنی باز هم به نظر من کافی نیستش اون تجربه و اون چیزهایی که یک نفر در رسیدن به نقطه موفقیت تجربه می‌کنه، حتی ارزشش شاید به نظر من از پول مادی هم بیشتر باشه. همین‌طوری که من هم تقریباً یک تجربه مشابهی رو در مورد این، مخصوصاً توی کار خودم دیدم.

علی : مرسی روزبه. من خیلی نمی‌خوام بحث‌ها رو فنی‌ش کنم و ببرم به سطح بیزینس‌ها و این‌ها. می‌خوام بگم راجع‌به شخصیت خودت هم صحبت بکنیم. چون اتفاقاً اون بخش برای من جذاب‌تره.

ما حالا راجع‌به بحث‌های فنی‌مون خیلی صحبت‌ها کردیم. ولی این قسمت شخصیت تو برای من خیلی جالبه. تو هم آدم صبوری هستی و همین که خیلی سریع عکس‌العمل نشون نمی‌دی.

مثلاً وقتی یه اتفاقی می‌افته من دیدم، کاملاً فکر می‌کنی.من خیلی تو رو عصبانی ندیدم. یعنی این‌که ببینم خیلی این آدم عصبانی میشه، یا خیلی استرس داشته باشه.می‌تونم بگم آزی‌گوئینگ. یعنی راحت می‌گیری. فلکسیبلی.یعنی این که خیلی انعطاف‌پذیری. تو شرایط مختلف، و کاملاً قبل از این که کاری رو انجام بدی… راجع‌بهش فکر می‌کنی.حالا این می‌تونه عصبانیت باشه، می‌تونه یه استرس کاری باشه، می‌تونه یه مشکلی توی خانواده باشه، توی دوست‌ها باشه، بین دو نفر باشه.این‌ها رو می‌بینی، معمولاً با مذاکره حلش می‌کنی.

نمی‌ذاری حتی یه رابطه به همین راحتی خراب بشه. نمی‌ذاری که حالا این رابطه ممکنه رابطه دوستی باشه، رابطه خانوادگی باشه، رابطه با کارمندت باشه، یا با هر کسی.این رابطه‌ها رو می‌بینی، حلش می‌کنی.یکم توضیح بده. آیا از اول این‌جوری بودی؟ این سؤالی که همیشه برای من پیش میاد.آیا این آدم ژنتیکی این‌جوریه؟ یا نه خودش کار کرده؟

روزبه : ببین… نه، حقیقت. خیلی کار شده. من اصلاً شخصیتی که امروز دارم رو شاید پنج سال پیش نداشتم.

شخصیتی که پنج سال دیگه خواهم داشت رو قطعاً امروز نخواهم داشت.

آره، خیلی روش فکر کردم. خیلی روش کار کردم.و ثانیه به ثانیه هم با دیدن آدم‌های جدید، تجربیات جدید و همچنین حالا تجربه‌های جدید، کسب می‌کنم.عقایدم یه مقداری سعی می‌کنم که همیشه، حتی خیلی ریز، ولی آپدیت بشه.

در مورد این چیزی که گفتید، اولاً مرسی لطف داری به من.من سعی می‌کنم این‌جوری باشم. قطعاً این‌جوری نیستم هیچ‌وقت.ولی من همیشه یه اعتقادی دارم.

اعتقادم هم این هستش که اگر هدف من و نیت من خیر و درست باشه، حالا نه منظورم فقط کارهای خیر و نمی‌دونم این‌ها هست، نه.اصلاً یه نیت خیر داشته باشم که حتی خودم به منفعت مالی برسم.من فکر می‌کنم هر نیتی که توش خیر و خوبی باشه، قطعاً یک راهی برای برون‌رفت از اون بحران‌ها هم وجود داره.اگر من نتونستم اون راه رو پیدا بکنم، به این دلیل نیستش که راه وجود نداره. به این دلیل هستش که یا تجربه من، یا ظرفیت ذهنی من، یا حتی شانس، حتی شانس هم شاید بتونه بخشی از این قضیه رو بگیره. حتی شاید شانس من هم کامل نباشه و کافی نباشه که من بتونم راه‌حلش رو پیدا بکنم.

می‌دونم تو ایران، حالا کسایی که دارن این پادکست رو گوش می‌دن، اکثراً که فکر می‌کنم اصلاً صد در صدشون ایرانی هستن، تو ایران شاید خیلی‌ها دارن زندگی می‌کنن.

می‌دونن که ما تو ایران چقدر چالش داریم. یعنی اصلاً ایران شاید خیلی سخت باشه برای پرورش یه سری ایده‌های نو و جدیدی که اصلاً شاید تو دنیا داره به وجود میاد.

حتی یه سری ایده‌هایی که خیلی پیش‌پاافتاده هم هست تو دنیا، تو ایران شاید خیلی سخت باشه اجراش. ولی من می‌گم اعتقاد دارم که اگه نیت درست باشه، بالاخره یک راه‌حلی براش پیدا میشه.

پیرو همین طرزفکرم هم بوده که همیشه این سیاست رو داشتم که برم کار بکنم، زحمت بکشم، پول دربیارم که بتونم آدم‌هایی رو که خیلی از من کامل‌ترن و بهتر فکر می‌کنن، تو حوزه خاص تخصص بیشتری دارن، حقوقشون رو بدم، اونا رو بیارم تو کار.

چرا؟ برای این که من به اندازه خودم دارم فکر می‌کنم ولی شاید شرکت ما یا مثلاً ایده ما یا راه ما به یک پیچ‌و‌خمی بخوره که اون‌ها بتونن بیان این کار رو انجام بدن.

برای همین من به شدت به نیروهای کاری و افرادی که از ظرفیت‌های خودشون خیلی خوب استفاده می‌کنن، اعتقاد دارم و سعی می‌کنم که همیشه، حتی اگر خیلی هم گرون باشه ولی بهاش رو بدم، اون‌ها رو بیارم که اون‌ها راه رو به من نشون بدن.

علی : من هم همینطوری فکر میکنم . یعنی اگر یک آدمی رو میبینی که موفق هستش و این موفقیت فقط در کار نیست میتونه در هر چیزی باشه مثلا در آرامش درونی ،زندگیه خانوادگی، توی کار، هر چیز دیگه‌ای. اول به خودش فکر می‌کنه و بعد به دیگران فکر می‌کنه.و این فکر کردن به دیگرانشون زیاده. یعنی مخصوصاً کسایی که می‌خوان یه کسب‌و‌کار رو بنا بکنن ، کسب‌و‌کارشون اولاً که ارزش می‌آفرینه، ارزش تولید می‌کنه.و این ارزش یعنی که یک مشکلی از مردم حل می‌کنه. پس به فکر دیگران هستن.

یعنی فقط به فکر جیب خودش نیست. فقط نمی‌گه که خب من چجوری پولدار بشم. به این فکر می‌کنه که چه مشکلی رو حل کنه در وهله اول.و در وهله دوم، یک کارآفرین فکر می‌کنه که من چطوری می‌تونم به دیگران سود برسونم.و همینه که وقتی به این چیزها فکر می‌کنن، پول خودش میاد، موفقیت خودش میاد. چیزای دیگه نتیجه‌ی این تفکره.

بذار برگردیم سر سؤالی که من پرسیدم. این که من حس می‌کنم روزبه عصبانی می‌شه، ولی پرخاشگری ازش نمی‌بینم. زمان می‌ذاره، فکر می‌کنه، توی زمان مناسب یه تصمیم درست می‌گیره.

آیا تو متد خاصی رو انجام دادی؟ مطالعه کردی؟ فکر کردی؟ با دیدن آدم‌های خاصی به این نتیجه رسیدی؟

اینو برامون باز کن که چی باعث این در حقیقت، حالا می‌تونیم بگیم یه آرامش درونیه، یه متانتیه، یه صبر و حوصله‌ است، یه انعطاف‌پذیریه که من توی تو می‌بینم.

روزبه : ببین، دقیقاً می‌دونم رو چه نقطه‌ای داری تمرکز می‌کنی.من جواب خیلی دقیق و کامل رو نمی‌تونم در این مورد بدم.حاصل یک سری اتفاقات خوبه تو زندگی ما که ما نگرشمون نسبت به زندگی، رابطه‌مون و دیگران، در همه زمینه‌ها مقداری شد متفاوت بشه.نمی‌خوام بگم بالغ‌تر، چون ما خط‌کش خاصی نداریم برای بلوغ، تو نظر من اینگونه مسائل.ولی می‌تونم بگم که تجربه حرف اول رو تو این قضیه می‌زنه.من خب تایم‌های زیادی، زمان‌های زیادی تو زندگیم بوده که اصلاً رضایت نداشتم از زندگی کردنم.نه از خودم، نه از اطرافیانم، نه از کارهایی که دارم می‌کنم.نه از آینده‌ای که می‌تونم برای خودم متصور بشم. از هیچ چیزی تو خودم رضایت خاصی در اون موقع نداشتم.شاید یکی از دلایلی که حالا این چیزی که تو داری می‌گی، یکی از دلایلش این باشه که خب، من بیشتر اومدم فکر کردم به خودم.

یعنی من می‌تونم بگم از خودشناسی بیشتر تونستم یه سری متدهای خوب زندگی رو در بیارم.

ببین، آدم همیشه در یک سنینی فکر می‌کنه. شما فکر می‌کنید، خب آقا الان یه نفر حقه تو رو خورده، چیکار کنی؟

سناریوی اول و بچگانه اینه که مثلاً بری طرف رو بگیری بزنی. و حالا چه اتفاقی می‌افته و این‌ها رو که تو اون لحظه شما نمی‌تونی اصلاً تو ذهنت متصور بشی چون تجربه‌اش رو نداری.

پس خشم به نظر من خام‌ترین آدم می‌تونه خشم خودش رو با اینجور حرکات فیزیکی نشون بده.

بعد از اون، خب گفتم به‌هرحال این خشمه که دم دست همه آدم‌ها هست. همه آدم‌ها می‌تونن خشمگین بشن تو کارها. پس کار بهتر چی می‌تونه باشه؟

یه مقداری میشه گفت که نمی‌دونم از چه کسانی ولی از افرادی که توی زندگی‌ام بولد بودن شاید الگوبرداری کردم یه سری از این مسائل رو.

بهشون بیشتر فکر کردم و سعی کردم توی خودم پیاده‌سازی بکنم. یعنی مثلاً گفتم اگر فلان آدم بودش در این نقطه چی کار می‌کرد؟واقعاً خشمش رو شاید این‌جوری نشون می‌داد یا نه؟ میگفت الان من همه مغزم و همه بدنم داره دستور میده که الان باید برم این آدم رو بزنمش و باید کاره اشتباه انجام بدم . پس چیکار کنم ؟ بزار من یه قدم بیام عقب تر و یک نفس عمیق بکشم و یکم فکر بکنم و یکم آروم بگیرم و بعد حرکت منطقیم رو انجام بدم .چیزی که به نظر من حرف اول رو در دنیا میزنه. یعنی از ثروت هم مهم‌تره.حتی میشه گفت که به نوعی قدرت هم بالاتره.

سیاست آدم‌ها تو زندگی. حالا اون سیاستی که من می‌گم به روابط بین کشورها خیلی کاری ندارم.

اون چیزی هستش که به نظر من، اگه یه نفری سیاست داشته باشه، حالا سیاست شاید کلمه خیلی دقیقی برای اون چیزی که می‌خوام توضیح بدم نباشه، ولی حالا در نظر بگیریم که اسمشو می‌ذاریم سیاست.

اگه کسی سیاست درستی داشته باشه توی کارش، توی زندگیش، پول رو هم می‌تونه به دست بیاره.

اگه آدم سیاست درستی داشته باشه، قدرت رو هم می‌تونه به دست بیاره.

چه بسا ما می‌بینیم افرادی هستن که سیاست درستی دارن و به واسطه اون سیاست درست، به یک نقطه‌ای می‌رسن که اون نقطه براشون هم قدرت میاره، هم ثروت میاره، هم احترام میاره، هم همه چیزی که آدم‌ها تو ذهنشون هست.

برای همین، آدم‌ها به نظر من، اول باید تمرکز روی خودشون، ذهنشون و اعمالشون داشته باشن.

بعدش همه خواسته‌هایی رو که دارن، می‌تونن حداقل به سمتش برن و بگن من می‌تونم به این نقطه برسم.

اول ما باید تسلط روی ذهن خودمون داشته باشیم.

این می‌خواد توی بحران باشه، می‌خواد توی شادی باشه، می‌خواد توی رسیدن به یک موفقیت باشه. یه نفر احتمال داره یه دومینو رو چندین روز و چندین هفته فکر کنه، تلاش کنه درست بکنه. آخرش که تموم میشه، این‌قدر نتونه خودش رو از این شادی کنترل بکنه که دستش بخوره و این دومینو همش بریزه.

اونجا هم می‌تونه و اونجا دیگه بدترین مدل شکسته. یعنی شما چند ثانیه موفقیت رو دیدی، بعد با دست خودت زدی زیرش، خرابش کردی.

پس من به نظر من، حالا در چه سنی بوده، در چه موقعیتی بوده، یا دیدن چه تجربه‌ای تو زندگیم بوده که سعی کردم بیشتر روی مغز خودم و ذهن خودم و در نهایت روی خودم کنترل داشته باشم.نمی‌دونم کجا بوده، ولی تمام این اتفاقاتی که تعریف کردیم و هزاران اتفاق دیگه‌ای که به وقوع پیوست در زندگی من، که حالا در موردش صحبت نکردیم، همه اون‌ها به نظر من تأثیر خاص خودش رو داشته.

علی : کسایی که حالا توی این کار هستن یا یک کسب‌و‌کاری دارن، استرس و اضطراب این کار رو می‌دونن.یه موقع هست تو مسئول کار خودتی، یه جایی کار می‌کنی و حالا به هر دلیلی کارت متوقف میشه و تمام میشه، میری دنبال یک کار دیگه می‌گردی.حالا یه شرایطی مثل کرونا هم پیش میاد. یه مدتی نمی‌تونی کار کنی.درسته، تو اضطراب خیلی چیزها رو داری. اجاره خونه هست، خرج زندگی، خانواده، همه‌چیز هست.همه‌چیز کنار هم دست به دست هم میده و اضطراب داره.ولی این کاری که در حقیقت تو هم داری می‌کنی، من هم چندین سال درگیرش بودم و هستم، کار پرتنشیه، پراضطرابه.

چون تو نه‌تنها مسئول کار خودتی، بلکه مسئول تمام مشتری‌ها و تمام کارمندها و تمام همکارهایی هستی که در اونجا کار می‌کنن.و این استرس روزمره هست.یعنی فقط یه موقعی که مثل اتفاقی مثل کرونا یا تغییر قیمت دلار این‌ها نیست.هر روز که میری سر کار ممکنه یه نفر سرورت رو هک کنه.ممکنه یه موقع سرورت به مشکل بخوره. ممکنه یه کارمندت همونجا تصمیم بگیره دیگه نیاد.ممکنه یه نفر یه مشکلی برات ایجاد کنه. یه شکایتی بشه.سیاست‌های دولت تغییر بکنه و بیزنس تو، کسب‌و‌کار تو تحت شعاع قرار بگیره.تو چه روشی داری برای این تو زندگیت که این کار رو بکنید؟تو روشی برای خودت پیدا کردی؟همین تفکر آگاهانه هست که تو رو آروم می‌کنه کنار این استرس‌هایی که هر لحظه صاحبان کسب‌وکار شاید به یه نوع دیگه‌ای تجربه کنن.نمی‌تونم بگم استرس بیشتری رو تجربه می‌کنن، ولی به یه نوع دیگه استرسشون شاید تکرارش بیشتر باشه.

روزبه : ببین، چیزی که هستش، من خیلی به انرژی اعتقاد دارم توی دنیا. این که مثلاً ما فکر می‌کنیم که خب، من الان برم این مغازه‌ها رو بزنم که به این نقطه برسم، بعد اون اتفاق نیفته، بیام کلیت خودم رو، کشورم رو، اقتصاد دنیا رو، جایی که دارم زندگی می‌کنم و این‌ها رو زیر سؤال ببرم.

به نظر من، با این سنم و با این طرز تفکری که الان دارم، یه مقداری آدم‌ها تو اون نقطه خودشون رو دست کم می‌گیرن.

من اگه اعتقاد داشته باشم که من به‌عنوان یک آدم، به‌عنوان یک انسان، یک وسیله‌ای رو دارم در بدن خودم به اسم مغز، به اسم هوش، که از طریق همین نفرات قبل از من، نیاکان من، حتی آیندگان من، این دنیا رو ساختن، روزبه‌روز دارن پیشرفتش میدن، بهتر و بزرگ‌ترش می‌کنن، اما شاید بهتر نشه، بدتر بشه، اون اصلاً یه بحث دیگه‌ است.

ولی اگه من به این اعتقاد داشته باشم، پس من هم می‌تونم این کار رو با همین عقل خودم، با همین ذهن خودم، با همین هوش خودم انجام بدم.

ولی رسیدن به اون نقطه که من بگم الان دارم این کار رو انجام میدم و دارم ازش استفاده می‌کنم، به نظر من احتیاج به چند تا وسیله داره.

این که ما بدونیم اصلاً چجوری داره کار می‌کنه. ببینیم دنیا داره چجوری کار می‌کنه.

جریان‌های انرژی و جریان‌هایی که توی دنیا هستن، ما شاید به چشم نبینیمشون، ولی وجود دارن.این‌ها چجوری کار می‌کنن؟شاید بتونه خیلی خیلی، می‌گم به من که خیلی کمک کرد. اینی که می‌گن “آقا نون دلشو می‌خوره”، این “نون دلشو می‌خوره” شاید جمله‌ای خیلی ساده، ولی دقیق و درستی باشه.شاید خیلی خیلی واقعیت رو نشون بده. “آقا نون دلشو می‌خوره” یعنی چی؟یعنی این آدم نیت خوبی داره.به واسطه اون نیت خوبی که داره، انرژی خوبی که داره به اطرافیان، حتی روزگار و حتی دنیای پیرامون خودش ساتع می‌کنه، به دلیل اونه که داره به یه سری از موفقیت‌ها می‌رسه.من به این اعتقاد دارم.می‌دونم مشکلات اقتصادی خیلی سخته. اتفاقات بدی که تو زندگی آدم می‌افته، خیلی بده. این‌ها می‌تونن باعث سرخوردگی آدم بشن، باعث از بین رفتن اعتقاد به این چیزهایی که من و تو با هم صحبت کردیم بشن.ولی خیلی تأثیر دارن.

به نظر من، یکی از فاکتورهای اصلی یک آدم موفق، اگه من بخوام بگم این آدم به نظر من شدیداً موفقه و بخوام اون رو توی یه سری از زمینه‌ها الگوی خودم قرار بدم، یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هاش این خواهد بود که این آدم ورودی‌های بد و انرژی‌های بد پیرامون خودش رو هندل می‌کنه.ضبط‌و‌ربط می‌کنه، همه کار می‌کنه، ولی تو ساختار کلی ذهنش، ساختار کلی دنیایی که داره توش زندگی می‌کنه، هیچ‌وقت دخالت نمی‌ده.سعی می‌کنه هدفش و اون راهی که داره، اگر خیر و درست هستش، همون‌جوری ببره جلو.وقتی ببره جلو، خودش میاد.

این که می‌گن “از تو حرکت، از خدا برکت”، یه همچین چیزی هم واقعاً وجود داره.روزگار جواب خوبی‌های شما رو همیشه می‌ده.حالا این خوبیه می‌تونه بُعد مالی باشه، می‌تونه بُعد موفقیت باشه، می‌تونه بُعد سلامتی باشه.خیلی این‌ها جای بحث داره، ولی من چیزی که با تجربه الانم بهش رسیدم، اینه.که باید آدم اعتقاد داشته باشه به این انرژی‌هایی که در اطرافش وجود داره.

علی : خیلی بحث به جای قشنگی رسیده. من واقعاً این صحبت رو دوست داشتم، مخصوصاً جایی که گفتی آدم‌ها نون دلشون رو می‌خورن.من همون موقع همه چیزی که اومد جلوی چشمم، خود تو بودی.به خاطر این که از همون اولی که من تو رو دیدم، یعنی شاید اولین روزی که ملاقات کردم، دو تا چیز تو ذهنم اومد.

یکی این که این آدم بدون چشم‌داشت محبت می‌کنه.

بدون چشم‌داشت داره ایده‌هاشو در اختیار بقیه می‌ذاره.

در اختیار من که قرار داده و داشتم می‌دیدم به همه می‌ده.

یعنی دست‌ودل‌باز بودن فقط توی مسائل مالی نیست.

بعضی وقت‌ها ما توی ایده‌هایی که داریم خساست می‌کنیم.

توی چیزی که بلدیم به دیگران یاد بدیم خساست می‌کنیم.

جایی که دستمون میاد کمک کنیم، شاید با ارتباط دادن یه نفر، ما زندگی اون آدم رو زیر و رو کنیم، ولی خساست به خرج می‌دیم.این چیزی که توی تو وجود نداره.یعنی تا جایی که تونستی، هر ارتباطی بوده به من دادی.من حالا راجع‌به خودم می‌تونم صحبت کنم. هر جوری که تونستی کمک کردی.و محبت، یه قسمت دیگه‌ای از این بوده که من متوجه شدم که این آدم بدون هیچ چشم‌داشتی محبت می‌کنه.یعنی وقتی این کار رو می‌کنه، منتظر نیست که من برگردم و جبرانش کنم.این یه بخشی از وجودشه.حالا نمی‌خوام بگم این بخش غریضیه.قطعاً رو خودش کار کرده. یه تفکر اینجوری پشتشه.

یعنی الان که توضیح دادی، من متوجه شدم که چه تفکری پشت اعمال تو هست.تو کاملاً بهش آگاهی. این تک‌تک کارهایی که می‌کنی، این‌ها غریزی نیست.این‌ها حتی این نیست که تو در خانواده‌ات دیدی و یاد گرفتی.نه، کاملاً آگاهانه داری این کار رو می‌کنی، به خاطر اعتقادات.حالا اعتقادات می‌تونه هر اسمی داشته باشه.یکی اسمشو می‌ذاره انرژی بین آدم‌ها.یکی اسمشو می‌ذاره کائنات.یکی اسمشو می‌ذاره خدا، که کمک می‌کنه چون داری به بنده خدا کمک می‌کنی.یکی دیگه اسمشو می‌ذاره کارما.یکی دیگه میاد از طریق علم این رو بررسی می‌کنه و می‌گه این آقا کاملاً علمیه.وقتی تو به یه نفری کمک می‌کنی، اون هم بالاخره یه جایی دیگه به تو کمک می‌کنه.و ما هم میاییم توجیه‌های مختلف براش توضیح می‌دیم.و اصلاً این توجیه‌ها اهمیت نداره.مهم اینه که داره کار می‌کنه.یعنی این محبت تو، این کمپشن و این کاری که تو داری انجام می‌دی، توی دنیا داره جواب می‌ده.و همین که اینو گفتی برای من خیلی قشنگ بود.

روزبه : ببین، خیلی متشکرم علی، تا حالا کسی این‌قدر از من تعریف نکرده بود. ممنونم.ولی یه نکته، یه پرانتزی رو می‌خواستم باز بکنم این جا ، من به شخصه اعتقاد دارم که اگر من دارم کاری رو در حق کسی انجام میدم، اصلاً حتی شاید دوست نداشته باشم اون آدم ازم تشکر بکنه.چون من اون کار رو برای اون آدم انجام نمی‌دم.من صد درصد دارم اون کار رو به خاطر خودم انجام می‌دم.وقتی من با این نیت یه کاری رو انجام می‌دم، باعث میشه که ناخودآگاه روزگار من رو به اون هدف هم برسونه.یه چیز خیلی جالبی رو می‌خوام تعریف کنم. من شاید این رو فقط به چند تا از دوست‌های صمیمی گفته باشم.یعنی جایی نبوده که بخوام مطرح کنم و بحث به اینجا برسه.یه خاطره کوچیکی  درباره گُل‌گیفت و به زندگی من یه ربط خیلی بزرگی داره. تو گفتی گُل‌گیفت از کجا شروع شد و چجوری شد .

 این داستان رو من هم خیلی کلی به تو گفتم چجوری بودش.ولی یه کوچولو می‌خوام ریز باز کنم این قضیه رو.من یه دوستی داشتم به اسم سینا.الان یکی از اساتید خیلی برجسته دانشگاه کشوره. فامیلیشم نمیگم .اگه ان‌شاءالله این پادکست رو گوش داد، فقط خودش می‌دونه که چه کسی هست و چه اتفاقاتی افتاد.سینا دوست من بود. یه تایمی، البته یکی دو سال از من کوچیک‌تر هستش سینا.ولی خب، اون موقعی که این اتفاق افتاد، سینا داشت سال دوم دکترای خودش رو در رشته مدیریت می‌گذروند.من به سینا زنگ زدم و گفتم:سینا، من برای فوق‌لیسانس یه بحثی داریم، OR یا Operation Research. خیلی سخته، مخصوصاً جداولی که باید بکشی و سیمپلکس‌هایی که باید بکشی. اینو خیلی سخته.من هیچ‌وقت نتونستم خیلی خوب یاد بگیرم. من برای امتحان دادن همیشه کمک می‌گرفتم. من به سینا زنگ زدم و گفتم:سینا، من فردا امتحان دارم . فقط خواهش می‌کنم خودت رو برسون بیا اینو به من یاد بده.»سینا اومد و کلی هم به من یاد داد و خیلی هم عالی بود و خیلی هم توضیح داد و خیلی هم دل‌سوزی کرد.

سینا گفت: «ببین روزبه، من الان شرایط خیلی استیبلی ندارم و می‌خوام ببینم می‌تونم تو کار هنرکاری بکنم. به فکر مهاجرت هم هستم. یه مقداری دنبال درآمد هستم.»

خیلی اتفاقی، من اصلاً نمی‌دونم چی شد…

من سینا رو معرفی کردم به یکی از دوستانم. اون دوست من هم گفت: «اه، اتفاقاً ما استاد با این شرایط در مثلاً دانشگاه خودمون نیاز داریم. میشه معرفیش کنی؟»

گفتم: «بله، حتماً.»

سینا رو معرفی کردم و حالا سینا الان توی چهار پنج تا از دانشگاه‌های مطرح کشور داره تدریس می‌کنه.

چند وقت پشت هم به من زنگ زد و در حقیقت به من تبریک گفت. گفت: «من الان رفتم تو هیئت علمی یکی از بزرگ‌ترین دانشگاه‌های کشور.»

من این‌قدر خوشحال شدم که نمی‌تونم اصلاً بگم چه حالی داشتم، سینا بعد از این که رفت توی دانشگاه، چهار پنج ماه بعد به من زنگ زد و گفت: تو کار آی‌تی رو دوست داری و انجام می‌دی، من هم دو تا دوست دارم که تو دانشگاه تهران با همدیگه دوست بودیم. اینا بچه‌های برنامه‌نویس خیلی قوی هستن. می‌خوای با اینا آشنا بشی؟

من هم گفتم: آره، چرا که نه!

اون کسانی که سینا به واسطه این کاری که من براش کرده بودم به من معرفی کرد، دقیقاً همون کسانی بودن که گُل‌گیفت رو برای من کدنویسی کردن.

همون دو نفری بودن که گُل‌گیفت رو برای من کدنویسی کردن.

من الان می‌تونم به این فکر بکنم که بگم: «خب، چه جالب، این از اونجا اومد، اون از اونجا اومد. این اصلاً از کجا اومد؟ بعد اصلاً این چرا خواست یه همچین کاری رو بکنه؟ یه همچین لطفی رو اصلاً به من بکنه؟ این‌ها رو معرفی بکنه؟»

یا اصلاً اگر من اون موقع می‌خواستم سینا رو معرفی بکنم که مثلاً برو اینجا تدریس کن، چرا چشم‌داشت داشته باشم ازش؟

واقعاً نداشتم.

تو اون نقطه می‌گفتم: «نه، واقعاً هم نداشتم.»چه چشم‌داشتی من می‌تونم داشته باشم؟ مثلاً بگم: «سینا، من تو رو معرفی کردم بری اینجا.»نه، خودش زحمت کشید. من فقط اول راه رو نشونش دادم و جلو پاش گذاشتم.

یعنی این که کل این داستان رو من تعریف کردم که بگم واقعاً زندگی آدم‌ها، موفقیت کاری، مالی، خانوادگی، همه‌چی، از این انرژی‌هایی که ما به سمت همدیگه و به سمت روزگار پرتاب می‌کنیم، داره راه خودشو پیدا می‌کنه.

دنبال این نباشیم که «اوکی، فردا یکی در خونه ما رو بزنه با یه سامسونت بگه: آقا، لطفاً شما تشریف بیارید، این یک میلیون دلار هم پول شما، شما اصلاً بشین مدیرعامل اوبر.» منم بگم : بله مچکر . من برم کت شلوارم رو بپوشم بیام .

اینجوریا نیست . ما خودمونیم که باید این راه رو بسازیم.ما خودمونیم که باید این کارها رو بکنیم.برای همین چیزی که تو گفتی، من واقعاً اگر کاری از دستم بر بیاد در حق هر کسی بکنم، مثلاً یه آدم غریبه، واقعاً انتظار ندارم حتی ازم تشکر کنه.چون اون کار رو من برای خودم کردم.من اون کار رو برای حال خوب خودم کردم.اگر من به یک کسی که داره تکدی‌گری می‌کنه، ده هزار تومن پول بدم، این کار رو برای خودم کردم.اون حال خوب رو برای خودم خریدم.اگر من کمک کردم یه نفر راه زندگیش رو پیدا بکنه، باز هم اون کار رو برای خودم کردم.حتی ما باید به این طرز فکر برسیم که انتظار هم نداشته باشیم از روزگار.یعنی مثلاً بگم بعد از اینکه من سینا رو معرفی کردم، یه ماه بعدش مثلاً سرم رو بگیرم سمت آسمون بگم:

«خدا، خیلی بی‌معرفتی. ما این رو معرفی کردیم، رفته الان به اینجا رسیده. من الان تو حسابم باید چهار هزار تا تومن پول باشه، یه دونه کار نباید داشته باشم، یه موفقیت نباید داشته باشم؟»

به نظر من انتظار کلاً باید فقط از خودمون باشه.نه از روزگار باید انتظار داشته باشیم، نه از قضا و قدر، نه از اطرافیان، نه از خانه و خانواده.

انتظار فقط باید از خودمون باشه.من این‌جوری فکر می‌کنم.روی این قضیه

علی :  من جواب اون سوالم هم گرفتم.تو به من گفتی: «من جواب واضحی ندارم بهت بدم.»ولی خب وقتی صحبت کردی، کاملاً مشخصه که این آرامشی که داری، این طمأنینه‌ای که داری، از طرز تفکراتت نشأت می‌گیره.

برای اینکه بحث رو جمع کنیم و یکم از این حال و هوا بیایم بیرون، یه توضیح هم بده که الان چی کار می‌کنی ؟

روزبه : ببین، من خب تو این چندین سال مجموعه‌های مختلفی رو داشتم، تست‌های مختلفی رو کردم.

یه سریشون فیلد شدن، یه سریشون، البته تعداد فیلد شدن‌ها، خدا رو شکر، بعد از اون خاطره تلخ اولیه که سر اون بازی کوئیزلند داشتم، دیگه خیلی کمتر شده.مجموعه‌های مختلفی رو آوردیم بالا.مثلاً در زمینه تبلیغات هست، دیجیتال مارکتینگ هست.

یکی از مجموعه‌های خوبی که الان تو کار زمینه البرز داره خدمت‌رسانی می‌کنه، ما نزدیک یک سال و نیم پیش پایه‌ریزی‌اش کردیم و الان موفق هستش.اینا رو من خیلی کاری ندارم.می‌خوام یه مقداری برگردم به حرفی که داشتیم قبلش می‌زدیم، نسبت به پروژه‌ای که الان دارم یه کم توضیح بدم.

باز هم بگم این انرژی چطوری من سعی کردم با توجه به طرز فکر الانم، این انرژی رو بگنجونم توی قالب یک ایده.

الانی که ما داریم با هم صحبت می‌کنیم، این ایده‌ای که اسمش هدیو هست، من نمی‌خوام خیلی بازش کنم.شاید اون موقعی که الان شنونده‌های تو دارن گوش می‌دن به این پادکست، اصلاً این هدیو وجود نداشته باشه، یا شکست خورده باشه، یا هر اتفاقی براش افتاده باشه.

برای همین نمی‌خوام نه زیاد مانور بدم روش، نه خیلی در موردش بخوام برندسازی یا مارکتینگ بکنم.چون اصلاً نمی‌دونم این موفق میشه یا نه.خودم هم آماده کردم که اگر شکست بخوره یا هر اتفاقی براش بیفته، بتونم کنار بیام.

ولی فکر می‌کنم اگر اون‌جوری که من دارم این کار رو می‌برم جلو به موفقیت برسه، یکی از بزرگ‌ترین استارتاپ‌های خیریه کشور میشه که در زمینه تأمین مالی چندتا از خیریه‌های معتبر کشور بخواد فعالیت داشته باشه.

فکر می‌کنم اگر به اون نقطه برسه، می‌تونه یکی از بزرگ‌ترین‌ها باشه.ایده‌اش خیلی جذابه، کارهای زیادی‌ش رو خودم انجام دادم.نمی‌خوام خیلی بازش کنم یا خیلی در موردش صحبت بکنم.ولی فقط می‌تونم بگم که نزدیک یک ساله که الان داره کار روش انجام میشه.فکر می‌کنیم که تا آخر سال 99 ان‌شاءالله لانچ بشه.خیلی خیریه‌بیس هست، یعنی خیلی کمک می‌کنه به خیریه‌ها.حالا این که از چه طریقی هست، چجوری داره مثلاً پول رو جمع‌آوری می‌کنه، چه محصولی رو داره می‌فروشه، این‌ها رو می‌خوام بهت بگم از اون چیزی که می‌تونی تصور کنی جذاب‌تره.هم مدل محصولش، هم مدل درآمدش، هم مدل، عرض کنم که کل ورک‌فلوش.ولی این هم که بگم مثلاً این ایده‌ها کجا اومد تو ذهن من یا بچه‌های تیم من، چجوری کار کرده، تیم ما چجوری کار کرده که به این نقطه رسیده، اون هم واقعاً پیرو حرف قبلی منه.ما فقط فکر کردیم که یک کار باحال و مثبت انجام بدیم.یعنی این که چه محصولی رو بفروشیم، چجوری بفروشیم و این‌ها، باید ان‌شاءالله این اپلیکیشن دربیاد ببینیم چی میشه.شاید هم اصلاً شکست بخوره، ولی این زمانی که من و تو الان داریم با هم صحبت می‌کنیم، من تا حالا می‌گم چیزی که ما برای هدیو زحمت کشیدیم، فقط با این طرز فکر بوده:

فقط فکر کردیم که کار خوبی رو انجام بدیم.پولی رو برای رسوندن به خیریه‌ها دربیاریم و درست بکنیم.دیگه به هیچ چیز فکر نکنیم.

محصول جذاب باشه، این پول جمع بشه، بقیه‌اش رو کاری نداریم، چون بقیه‌اش خودش می‌رسه برای ما .

علی : مرسی که این‌ها رو گفتی و برات من آرزوی موفقیت می‌کنم توی کار جدیدی که داری می‌کنی.واقعاً توی حوزه استارتاپ، هیچ‌کس نمی‌دونه چه اتفاقی می‌افته. عدم اطمینان یک بخشی از استارتا .و ما همه‌مون شکست‌های پی‌درپی تجربه کردیم.ولی خب، بازم داریم این کار رو می‌کنیم چون دوست داریم این کار رو.این باز من رو برمی‌گردونه به همون نقطه که وقتی که تو برای یه هدف ارزشمند، یعنی یه ارزشی رو می‌خوای تولید کنی، حالا این ارزش تو کار خیریه است، چه بهتر.ولی ارزش داره.یه موقع هست ما می‌آییم به یه هدف خیلی بزرگ فکر می‌کنیم، این که یه خدمتی رو به مردم انجام بدیم و توی یک اسکیل بزرگ، توی یه حجم بزرگ این کار رو انجام بدیم.این کار قشنگیه.این کار عمیقه.این کار اثرگذاره.این کار ایمپکتیوه.و این کارهاست که ماندگاره.ممکنه ما بیاییم یه دلالی هم راه بندازیم.ممکنه ما بیاییم یه کار کوچولو هم راه بندازیم.یه مدتیم یه پولی هم دربیاریم و ببندیم بره.

ولی اگر یه نگاهی بندازید به کارهایی که تو دنیا شده، کارهایی که بزرگا انجام دادن، حالا هر کی که می‌خوای پیدا کنی، نمی‌دونم، فرض کنید استیو جابز رو بگیرید تا کسایی که تأثیر بزرگ گذاشتن، چیزهای خیلی جذابی درست کردن، مثل دیزنی‌لند حتی .وقتی ما می‌ریم اینا رو بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که یه ارزش خیلی زیادی تو کارشون بوده.برای خودشون ارزش داشتن.یه هدف جذابی کنار کارشون بوده و این هدف قطعاً به فکر سود دیگران بوده، نه فقط به فکر خودشون.

یعنی آدم‌ها از فضای این که ما یه پولی دربیاریم و بریم تفریح کنیم، یا بریم ماشین بهتر بخریم، یا خونه بهتر بخریم، فاصله گرفتن.اصلاً تو این فضای ذهنی نبودن. اصلاً این زندگی بهتر، جزئی از کارشونه. ناخودآگاه توشه.اصلاً تو این فضا نیستن.فکر می‌کنم تو هم جزو همون کسایی هستی، روزبه ،از این که همچین دوستی دارم، واقعاً افتخار می‌کنم و خوشحالم از این که تونستم یه ساعت از وقت تو بگیرم و باهات صحبت کنم.

روزبه : خواهش می‌کنم علی‌جان، لطف داری شما.تو هم خودت واقعاً یکی از کسایی بودی که همیشه تو برهه‌های مختلف زندگی الگوی من بودی.خیلی چیزا ازت یاد گرفتم.مرسی که با من این صحبت رو داشتی.خیلی ممنونم. امیدوارم سلامت و موفق باشی در هر جایی که هستی.مرسی علی‌جان.

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما موتیویشن

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.