پرش لینک ها

داستان: آريا

در هر قسمت از داستان‌های دارما کودک موضوع مهمی در خصوص پرورش شخصیت کودک‌ و ارزش نهادن به توانایی‌های فردی در لایه های قصه و کاراکترها مطرح می شه و امیدواریم بتونیم در کنار هم به کودکان باور ارزشمند بودن رو هر چه بیشتر منتقل کنیم.
در پایان هر قسمت میتونید نظر کودک رو در خصوص اتفاق‌های جاری در قصه جویا بشید تا بتونید بیشتر به نقاط قوت و ضعف در زمینه‌های خودشناسی کودک پی‌ببرید.
این داستان‌ها رفرنس ندارند و کاملا زاییده‌ی ذهن و تخیل راوی می باشند.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

داستان آريا

سلام، من هلیا هستم و شما به داستان‌های کودک گوش می‌کنید.

بچه‌ها، قصه‌ای که امروز می‌خواهم براتون تعریف کنم، داستان یک پسر مهربون و باهوشه به نام آریا. آریا روزی از روزها که با دوچرخه داشت توی حیاط خونشون بازی می‌کرد، از جایی افتاد و سر زانوش زخم شد. خیلی درد می‌کرد. دوید و اومد پیش مامانش و به مامانش گفت: «ازت خواهش می‌کنم که این زخم منو با چسب بپوشون که دیگه وقتی می‌خوام بازی کنم دردم نیاد.»

مامان آریا زانوی آریا رو ضدعفونی کرد، براش چسب زد و ازش خواهش کرد که مراقب زخمش باشه تا خیلی زود خوب بشه. یکم که گذشت، اون روز عصر ،قرار بود که آریا با مامانش به خونه دوستش بره تا بتونن با همدیگه راحت بازی کنن. وقتی که اون روز عصر رسیدن خونه مهرادینا، مهراد با ذوق و شوق و هیجان دم در خونه منتظر آریا وایستاده بود. اسباب بازی های اتاقشو مرتب کرده بود و خیلی خوشحال بود که قراره اون روز با آریا با همدیگه بازی کنن. اونا رفتن تو اتاقشون، ماماناشون چایی ریختن و با خوشحالی نشستن و مشغول صحبت شدن.

آریا و مهراد خیلی خوشحال و خندون با همدیگه اول لگو بازی کردن، بعد با همدیگه ماشین بازی کردن، نقاشی کشیدن و کلی کارهای هیجان‌انگیز کردن. اما کم‌کم، یکم که خسته شدن و گشنه‌شون شده بود، دیگه خیلی خوش‌اخلاق نبودن. همون موقع ها بود که ، سر یه دونه دوچرخه اسباب‌بازی حسابی با همدیگه دعوا کردن.

موقعی که آریا اینا با مامانش می‌خواستن برگردن خونشون، آریا و مهراد با همدیگه قهر بودن  یه خداحافظی سرسنگین کردن و از همدیگه جدا شدن.

فردای اون روز آریا هنوز حسابی ناراحت بود. هرچی فکر میکرد و هرچی که سعی می‌کرد تمرکز کنه، نمی‌تونست به این فکر نکنه که مهراد رو ناراحت کرده. از مامانش خواهش کرد که به خونه مهراد اینا زنگ بزنه و اگر میشه اونا رو دعوت کنه تا بیان و آریا از دل مهراد دربیاره.

مامان مهراد قبول کرد و اونا اون روز عصر به خونه آریا اینا اومدن. مامان آریا اون روز اومد تا چسب زخم پای آریا رو عوض کنه. وقتی که زخم رو باز کرد، آریا گفت: «آخ جون مامان‌جون، خیلی بهتر شده! می‌بینید چقدر خوب شده؟»

مامان آریا براش توضیح داد: «پسرم، وقتی با دوستامون دعوا می‌کنیم یا وقتی از دست همدیگه ناراحتیم، مثل همین زخمه. باید از دوستی‌هامون مراقبت کنیم. وقتی یه جای دوستیمون زخم میشه و از دست همدیگه ناراحت می‌شیم، باید ازش مراقبت کنیم واز دل همدیگه دربیاریم تا این زخمی که به رابطمون و دوستیمون خورده، مثل زانوی تو، آروم‌آروم ،روزبه‌روز بهتر و خوب‌تر بشه. آریا متوجه حرف مامانش شد. اون روز عصر که مهراد اومد، با هم حسابی بازی کردن. حتی وقتی خسته و گشنه شدن، سر همدیگه داد نزدن، سر هیچ اسباب‌بازی‌ای بکش‌بکش نکردن و با خوشحالی و خنده دست دور گردن همدیگه انداختن و اون روز از همدیگه خداحافظی کردن.

بچه‌ها، چی توی این دنیا بهتر از دوستیه؟ من که می‌گم هیچی بهتر از دوستی نیست. مراقب دوستی‌هاتون باشید و مطمئن باشید دوستی‌های بچگی بهترین دوستی‌های دنیاست.

ممنونم.

مقاله های مرتبط به اپیزود در مجله دارما:

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما کودک

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.