قسمت ششم
عنوان : “هدیه بزرگ دیگو برای تشکر
یه روز قشنگ آفتابی ،وقتی باد برگ درختارو تکون میداد و صدای پرندها به گوش میرسید، آگوشی و قارچ فرفری کنار رودخونه نشسته بودند و داشتن باهم بازی میکردن و با هم نقاشی میکشیدن.
ناگهان صدای به گوش اونها خورد ، وقتی برگشتن تا ببینن که این صدا ،صدای چیه، دیگو رو دیدند که با یک جعبهی کوچک به سمتشون میآمد.
دیگو با لبخند گفت: “سلام دوستای خوبم
چه نقاشی قشنگی میکشید منم دوست دارم یاد بگیرم که چطوری نقاشی بکشم
آگوشی با شادی گفت : بله حتما بیا تا باهم از قارچ فر فری یاد بگیریم
دیگو با شادی جلو امد و گفت : قبل این که نقاشی بکشیم میخواستم یه هدیه به شما بدم ، برای این که شما به من کمک کردین تا خانوادم رو پیدا کنم
آگوشی با خوشحالی گفت : ممنونیم ازت دیگو تو خیلی دوست خوبی هستی
قار چ فرفری هم تشکر کرد و گفت
ما از کمک به تو خوشحال شدیم و خیلی جاهای جدید جنگل رو با کمک تو پیدا کردیم که خیلی قشنگ بود
دیگو جعبه رو با دقت باز کرد و یک گردنبند کوچک به شکل خورشید و ماه بیرون آورد. هر دو گردند بند از سنگ های زیبا درست شده بودن
دیگو همین طور که هدیه رو به سمت دوستاش گرفته بود ، گفت: “مادربزرگم همیشه میگفت که خورشید و ماه دوستان ما هستند و ما همیشه میتونیم برای شروع و پایان یک روز بهتر به آنها نگاه کنیم. من میخوام این رو به شما بدهم تا همیشه به یاد دوستیمان باشید و بدانید که با طلوع و غروب هر روز، دوستی ما تازه میشه.
قارچ فرفری با هیجان گفت: وااای “چه هدیهی قشنگی ! این با ارزشترین چیزیه که میتونستم داشته باشم. ممنون دیگو جونم !”
آگوشی با خوشحالی گفت: ” این گردنبند رو همیشه نگه میدارم دوستی ما همیشه مثل خورشید میدرخشیه
و اونا سهتایی کنار رودخانه نشستند و داستانهای شاد و خندهدار برای هم تعریف کردند. اونها یاد گرفتند که هدیهها میتونن خیلی کوچک باشند، اما خیلی ارزش داشته باشن.
پایان قسمت ششم!