پرش لینک ها

روان ما پس از جنگ – قسمت دوم: تاب‌آوری پس از جنگ

در این اپیزود دوم از مجموعه «ترومای جنگ»، به مهارت کلیدی و نجات‌بخش تاب‌آوری پرداخته می‌شود. شنونده با تعریفی روشن از تاب‌آوری و نقش آن در مدیریت هیجانات منفی و حتی مثبت شدید آشنا می‌شود.
این گفت‌وگو علاوه بر ارائه راهکارهای عملی، بر اهمیت واقع‌بینی و مراقبت از سلامت روان کودکان در شرایط پساجنگ تأکید دارد.

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

قسمت دوم: تاب‌آوری پس از جنگ

سلام می‌کنم دوباره به شما عزیزان که شاهد قسمت دوم بحث ما راجع‌به تروم‌ها، به‌خصوص بحث جنگ، هستین. این اپیزود با همکاری دارما تولید شده. دارما تو زمینه ارتقای سطح فکری و سلامت عمومی فعالیت می‌کنه و چندین پادکست مختلف تو حوزه‌های پزشکی و روانشناسی، تو زمینه‌هایی مثل مدیتیشن، ذهن‌آگاهی، تو سطوح مختلف از مقدماتی تا پیشرفته منتشر کرده.
برای افرادی که به هر دلیلی امکان یا تمایل مراجعه حضوری به روان‌درمانگر رو ندارن، دارما یه فضای آنلاین و هوشمند فراهم کرده که می‌تونین به‌صورت رایگان از راهنمایی‌های مبتنی بر روانشناسی یا پزشکیش که عمدتاً با رویکرد علمی هم هست بهره بگیرین. می‌تونین با مراجعه به فضای دارما و اون آدرس‌هایی که اونجا هست، خدمات و گزینه‌هایی که مدنظرتونه رو پیدا کنین. این سامانه علاوه بر ارائه مشاوره به کاربرا، کمک می‌کنه که پادکست‌های مناسب خودشون رو هم پیدا کنن و مسیرهایی رو پیدا کنن که می‌تونه پاسخگوی نیازهاشون باشه.
انتشار این اپیزود بخشی از مسئولیت اجتماعی ماست. توی این روزهای دشوار بعد از جنگ، امیدوارم که بتونیم از طرف این اپیزودها یه سهم کوچیکی توی همدلی، همراهی و حل مشکلات هموطنای خودمون داشته باشیم. نسخه تصویری این مجموعه دو قسمتی رو می‌تونین توی کانال یوتیوب لینک تماشا کنین و یا نسخه صوتی اون رو توی پادکست‌های دارما بشنوید.
همون طور که تو قسمت اول توضیح دادم، گفتم که چرا باید این قسمت و این برنامه رو ما لا‌به‌لای پخش پادکست‌های مربوط به زوج‌ها و هیجان‌ها پخش کنیم. امیدوارم که قسمت اول رو دیده باشین، چون اون‌جا من یه مقدمه خیلی طولانی و مفصل راجع‌به بحث تروما، ضربه روانی، شوک روانی و اثراتش روی مغزمون، بدنمون و سیستم روانیمون توضیح دادم. یه سری راهکار هم به شکل کلی با هم مرور کردیم که چه کارایی می‌تونیم برای جسممون انجام بدیم. مثلاً مایندفولنس رو خیلی باز کردم و توضیح دادم که اصلاً چی هست و چطوری کار می‌کنه.

بعد درباره کمک‌های حرفه‌ای هم یه اشاره کردم و راجع‌به کمک‌های اشتباه هم یه سری نکته‌ها گفتم. خصوصاً راجع‌به اون کارهایی که خودمون می‌تونیم با خودمون انجام بدیم، کمک‌هایی که می‌تونیم از نظر ذهنی به خودمون بکنیم. سؤالات چالشی که می‌تونه فکرهای غلط و منفی ما رو هدایت کنه یا اصلاح و کنترلشون کنه رو براتون توضیح دادم. امیدوارم که اون قسمت اول رو تماشا کرده باشین.
در بحث دوم و پایانی که فکر می‌کنم بتونیم با همدیگه مطلب رو جمع‌بندی کنیم و به طور کلی یه نگاه داشته باشیم، می‌خوام شما رو با موضوعی آشنا کنم که فکر می‌کنم توی پادکست‌های زیادی درباره‌اش شنیدین یا توی ویدیوها و برنامه‌های تصویری دیده باشید ، این بحث درباره تاب‌آوریه.
که توی انگلیسی بهش می‌گن Resiliency و به زبان روان‌شناسی هم اسم تخصصی‌ش همینه، یعنی همون تاب‌آوری. حالا تاب‌آوری یعنی چی؟ تاب‌آوری یه مهارته؛ یه مهارت شناختی، ذهنی، رفتاری و هیجانی که به ما کمک می‌کنه بتونیم خودمون رو در قبال هیجان‌هامون گارانتی کنیم، یعنی چی؟

یعنی بتونیم یه ظرفیتی رو برای تجربه کردن هیجانات، به‌خصوص حالا هیجان‌های منفی و البته حتی هیجان‌های مثبت شدید که گاهی اوقات این هیجان‌های مثبت شدید هم می‌تونن ما رو هیجان‌زده کنن و وادار کنن که کارای خطرناکی انجام بدیم؛ مثلاً با سرعت زیاد رانندگی کنیم چون هیجان‌زده هستیم. قطعاً این هیجان زیاد توی حین رانندگی می‌تونه خطرآفرین باشه، حتی مرگبار. پس بحث ما فقط در مورد هیجانات منفی نیست در قسمت بحث تاب‌آوری، تاب‌آوری به این معناست که ما چجوری در مقابل رویدادهای منفی و ناخوشایند زندگی، اصطلاحاً، تاب بیاریم؛ چجوری بتونیم صدمات، اثرات منفی، هیجانات منفی، عواطف منفی یا اون حال ناخوشی که بهمون دست می‌ده رو تحمل کنیم در شرایطی که حس می‌کنیم درمانده شدیم، حس بدبختی و فلاکت بهمون دست داده، یا وقتی که خیلی وحشت‌زده و ترسیده‌ایم.
یا مثلاً اون لحظه‌هایی که حس می‌کنیم داریم عقلمون رو از دست می‌دیم، داریم دیوونه می‌شیم، یا ممکنه هر لحظه بمیریم. یا حتی وقتی حس می‌کنیم کل زندگی از کنترل ما خارج شده و دیگه نمی‌تونیم زندگیمون رو اداره کنیم. اینجاست که ما نیاز به تاب‌آوری داریم.
تاب‌آوری یه مهارت ذهنیه که کمک می‌کنه بتونیم افکارمون رو مدیریت کنیم. یه مهارت هیجانیه که با انجام یه سری تکنیک‌ها بتونیم اون هیجان بد، ناخوشایند، شدید یا آزاردهنده، چه مثبت چه منفی رو تحمل کنیم و مدیریتش کنیم. تاب‌آوری یه مهارته که کمک می‌کنه رفتارهای مخرب از خودمون نشون ندیم.

با واکنش‌های ناگهانی، تکانشی و نسنجیده یا مختل‌کننده یا دردسرآفرین ، به طور کلی‌تر بگم، یا رفتارهای دردسرساز از خودمون نشون ندیم و یا اون واقعه و اون موقعیت رو به خوبی مدیریت کنیم. حالا چرا تاب‌آوری؟ چرا بحث تاب‌آوری تو موضوع ترومای بعد از جنگ اهمیت داره؟
خب ما وقتی تو شرایطی مثل جنگ قرار می‌گیریم، با صداهای وحشتناک، انفجار و اتفاقات ناگهانی روبه‌رو می‌شیم. طبیعتاً به طور ذاتی همه‌مون وحشت می‌کنیم. ولی گاهی ممکنه افکارمون از کار بیفتن، یه لحظه حس کنیم عقلمون رو از دست دادیم، یا اون‌قدر تحت تأثیر شرایط قرار بگیریم که قدرتِ اختیار، تصمیم‌گیری و واکنش مناسب و سازنده ازمون سلب بشه. ممکنه حس کنیم که دچار حس درماندگی شدیم.
تاب‌آوری تو این شرایط که یه اتفاقی می‌افته که نیاز به مدیریت داره، و یکی بیاد این شرایط رو جمع کنه و نیازمنده واکنش مناسب در اون شرایط نشون بدی، تاب آوری کمک میکنه تا بتونی موقعیت رو خوب مدیریت کنی، تصمیم خوبی بگیری و تو حفظ جون خودت و عزیزانت، واکنشی مناسب‌تر، سازنده‌تر و به‌موقع نشون بدی.
حالا ببینید، ما تو زندگی عادی و روزمره هم ممکنه این چالش‌ها رو داشته باشیم. مثلاً تو خیابون، ممکنه با کسی بحثمون بشه یا تو صف نون جر و بحثی پیش بیاد. ممکنه با همسایه‌مون حرفمون بشه، با رئیسمون دعوا کنیم، یا با همکارمون مشکلی پیدا کنیم. حتی با پارتنر یا بچه‌مون یه تعارض و اختلاف پیش بیاد.
تاب‌آوری دقیقاً مخصوص هر شرایطیه که شما توش احساس پریشانی و درماندگی داری و نیاز به کمک پیدا می‌کنی. پس اولین کسی که می‌تونه به شما کمک کنه، خودتون هستید، به شرطی که روی توسعه مهارت‌هاتون کار کرده باشین.
همیشه تأکید می‌کنم، شاید حرفم تکراری باشه ولی لازمه بگم: همون‌طور که ما به سواد تکنولوژیکی، فنی، حرفه‌ای و علمی تو زندگی احتیاج داریم، به سواد روان‌شناختی هم نیاز داریم.

کسب مهارت‌های زندگی، که یکی از مهم‌ترین‌هاش تاب‌آوریه، دقیقاً یکی از همون مهارت‌ها و سوادهایی هست که به ما کمک می‌کنه زندگی روزمره‌مون رو تو کنترل خودمون بگیریم. چرا؟ چون درماندگی واقعاً یه حسِ خیلی آزاردهنده‌س. وقتی حس می‌کنی هیچ چاره‌ای نداری، کسی نیست کمکت کنه، نمی‌دونی باید چیکار کنی، سردرگمی، گیجی، پریشونی، هیجان‌زده‌ای، مضطربی یا حتی خشمگینی، یا اون‌قدر غمگینی که نمی‌دونی چجوری باید از این شرایط بیای بیرون.
خب، تاب‌آوری همون مهارته که تو این شرایط به کمکت میاد. همون‌طور که گفتیم، تروما‌ها در ما پریشانی‌های هیجانی و عاطفی ایجاد می‌کنن. طبیعتاً کار کردن روی این مهارت می‌تونه تو این لحظات خیلی راه‌گشا باشه، خیلی کمک کنه توی حل مسئله. تعریفمون از تاب‌آوری رو گفتیم.
اگه بخوام به طور کلی بگم که چجوری می‌تونیم تاب‌آوری رو تو خودمون ببینیم و این مهارت رو افزایش بدیم، باید بگم که خیلی راه‌کارای سخت و عجیب‌غریبی نداره؛ مگر این‌که شما با هیجانات یا احساساتی خیلی شدید درگیر باشین. اون موقع دیگه واقعاً به کمک‌های حرفه‌ای، مثل دارو درمانی یا روان درمانی، یا هر چیزی که متخصص تشخیص می‌ده، احتیاج دارین و باید کمک‌های جدی‌تر بگیرید.
ولی به طور کلی، با چند تا کار ساده، می‌تونیم تاب‌آوری رو تو شرایط بحرانی مثل جنگ تو خودمون ایجاد کنیم. نسبت به اون شرایطی که توش هستیم، خیلی مهمه که از الان روی خودمون کار کنیم. مثلاً با راه‌کارایی مثل مایندفولنس (یعنی حضور ذهن) ما می‌تونیم کمک بگیریم. از نظر ذهنی روی خودمون کار کنیم و افکار منفی رو به چالش بکشیم.
علاوه بر اینا، داشتن یه سری روتین‌های روزمره خیلی می‌تونه کمک کنه. چرا؟ چون داشتن روتین در زندگی روزمره، یکی از اثرات اولیه‌ش اینه که ناخودآگاه امید رو تو وجود شما افزایش می‌ده. چرا؟ چون وقتی چندین روتین مرتب تو زندگیت داری، احساس می‌کنی که کنترل اوضاع زندگی رو تو دست داری. این حس کنترل روی اوضاع، تو ذهن تو تقویت می‌شه و باعث می‌شه این حس بیشتر شکل بگیره و موندگار بشه.
وقتی این حس کنترل روی امور زندگی بهت دست می‌ده، خب از طریق چی؟

نه از طریق کارهای خیلی بزرگ ، از طریق این‌ که بگی اگه من امروز نتونستم مثلاً این‌قدر پول دربیارم، پس کنترل زندگی ندارم. اگه من امروز چکم پاس نشده، اگه من امروز… منظور من اینا نیست. منظور من اون پول یا کاری نیست که ممکنه توش دچار بالا و پایین و فراز و نشیب بشی، به خاطر این‌که اقتصاد بی‌ثباته، به خاطر مشکلاتی که بعد از جنگ به وجود اومده، به خاطر این‌که حالا بازار به یه وقفه‌ای خورده، خواب رفته یا هر چیز دیگه‌ای. منظور من اینا نیست.
اتفاقاً منظور من اینه که در همین شرایط شما نیاز داری چند تا روتین داشته باشی. باید به‌موقع از خواب بلند بشی، سلامت و بهداشت خوابت رو رعایت کنی و نذاری زندگی تو رو با پرخوابی تسخیر کنه. نباید بذاری زندگی تو رو با شب‌بیداری و کم‌خوابیِ روز بعدش تسخیر کنه و دچار اختلال خواب بشی. خواب مرکز و هسته سبک زندگی سالمه هر آدمیه، در هر جای این کره خاکی. این کره زمینه که جنگی توش هست یا نیست، فرقی نمی‌کنه. خواب، مرکز و هسته زندگی سالم ماست.
یک سبک زندگی مناسب همیشه بهش نگاه کنید، یه خواب مناسب توش رعایت شده باشه. پس اگه شما بهداشت خواب خودتون رو رعایت کنی ، اولین قدم واسه داشتن روتین زندگی رو ساختین که کمک می‌کنه در مقابل شرایط، با یه مغز سالم با شرایط بحرانی برخورد بکنید. اینا کارای زیرساختیه، کارای پایه‌ایه، کارایی که از زیربنا می‌تونه این مهارت تاب‌آوری رو در شما تقویت کنه و شکل بده.
یا خیلی مهمه که شما در واقع به‌طور روتین، کارهایی که در طول روزمره انجام می‌دادی رو حفظ کنی.

از رعایت بهداشت جسمی‌ت، مسواک زدن، دوش گرفتن، صبحانه خوردن، تغذیه صحیح، همه اینا رو به خوبی رعایت کن تا قسمت مهم دیگه‌ای از این روتین شکل بگیره و به زندگی‌ شما یه ساختار بده. ممکنه توی روتین زندگی‌ت، روتین‌های کوچکتری مثل دیدار با دوستان هم وجود داشته باشه که باید حفظ بشه. این “بایدی” که می‌گیم، دقیقاً در جهت یه دستور یا اجبار به شما مخاطب نیست، یا اینکه چون توی کتابا نوشتن، باید رعایت کنیم. و این که روان‌شناس هم داره کتابی صحبت می‌کنه همچنین منظوری وجود نداره.
بلکه این بایدها چیزایی هستن که خودشون به ما تو زندگی تحمیل می‌شن، چون از جنس سلامتی هستن. همون‌طوری که برای نظافتت دوش گرفتن رو رعایت می‌کنی، همون‌قدر هم به بهداشت جسمی‌ت اهمیت می‌دی. با انجام همین کارا، چیزای دیگه رو هم گارانتی می‌کنی، از جمله همین مواردی که گفتیم. پس این بایدها، مجموعه‌ای از بایدهایی هستن که یه زندگی سالم و تاب‌آور رو گارانتی می‌کنن و کمک می‌کنن که تاب‌آوری‌ت شکل بگیره.
یه مورد دیگه اینه که می‌دونم بعد از جنگ، همه‌مون دچار یه حالت‌هایی از ناامیدی، خستگی، استرس زیاد، گاهی پوچی، گاهی سردرگمی شدیم. هی می‌پرسیم “چی می‌شه؟” “بازم می‌شه؟” “جنگ تموم می‌شه؟” “بعدش چی می‌شه؟” مثلاً فکر می‌کنیم که الان بازار خوابیده، پس نمی‌تونم دیگه یه بیزنس بزرگ راه بندازم، نمی‌تونم شغلم رو راه بندازم و… آره، می‌دونم، همه اینا واقعیه.
ولی آیا دست روی دست گذاشتن و بدون هدف زندگی کردن چه کمکی می‌کنه؟ این همون سوال چالشی ماست. این‌که تو بدون هیچ هدف کوچیکی روزت رو شروع می‌کنی، چه کمکی بهت می‌کنه؟ این زندگی بی‌هدف و سردرگمی چه فایده‌ای داره؟ اصلاً از خودت بپرس کارایی که هر روز صبح بلند می‌شی و انجام می‌دی، چه کمکی بهت میکنه ؟
پس اگه برای خودت اهداف کوچیکی در نظر بگیری، همین اهداف کوچیک می‌تونن یه حس هدفمند بودن، حس مفید بودن و بهره‌وری رو توی تو ایجاد کنن. اگه بتونید این حس هارو در خودتون ایجاد کنید از طریق همون حس های کوچیک ( اگر نمیتونید کارای بزرگ انجام بدید میتونید از کار های کوچیک شروع کنید ) پس در نتیجه همین کار های کوچیک میتونن به ما کمک کنن که ما از درون احساس قدرت و کنترل بیشتری روی زندگی‌مون داشته باشیم.
گاهی وقتا راهکارا در مداخلات روان‌شناختی انقدر ساده‌ان که آدما مسخره‌شون می‌کنن و جدی نمی‌گیرن. مثلا میگن : یعنی چی شما فکر میکنی با یه تنفس عمیق من آروم میشم ؟ جواب اینه : بله آروم میشه ، شما مقاومت نکنید و تجربه اش کنید . یا میگید : من الان برم ورزش مگه چیزی عوض میشه ؟ جواب : نه چیزی عوض نمیشه ولی حال شما بهتر میشه . یا سوال بعدی : یعنی اگه من برم الان باغچه رو تمیز کنم یه هدف کوچیک روزانه داشته باشم و یا یه گوشه از خونه نیاز به تعمیر داره و … برم این کار هارو انجام بدم چی میشه ؟ اضطراب و جنگ از بین میره ؟ نه از بین نمیره ، چون جنگ تحت کنترل ما نیست و دست افراد دیگه ای هستش . ولی با این کارا شما حالت بهتر میشه . حالا اگر میخوای حالت خوب نباشه نه این پادکست دنبال کن و نه هیچ کدوم از کارهایی که گفتم رو انجام بده . اما انوقت میبینی که گرفتار افسردگی و اضطراب های شدید میشی و ممکنه که به غلط باز هم مقاومت کنی و بری سراغ الکل و دراگ واسه خاموش کردن این حس های ناخوشایند . پس چه بهتر که بی هزینه بدون اینکه با عوارض ناخوشایند تری مواجه بشیم دست به یکسری کار های ساده بزنیم . خیلی وقت ها توی زندگی هامون با انجام یک کار ساده میتونیم کمک کنیم که خلق و حوصله مون بهتر بشه . بخصوص در این شرایط جنگ .
پس تاکید میکنیم که داشتن اون روتین های روزمره و داشتن یکسری اهداف کوتاه مدت و کوچیک چقدر میتونن به داشتن حس کنترل توی زندگی به شما کمک کنن حس کنترل وقتی میاد و شما رو درگیر میکنه و شمارو برای لحظه هایی و دقایقی و یا ساعتی تسخیر میکنه شما اضطراب کمتری رو تجربه میکنی . نامیدی کمتری رو تجربه می‌کنی. خشم یا غم یا ترس کمتری رو تجربه می‌کنی و این در واقع مباحث و محتواها مخصوص کسایی هست که این شهامت رو به خودشون می‌دن واسه اینکه به خودشون کمک بکنن و قدمی از قدم بردارن در جهت بهبود حال خودشون.
پس اگر ما بتونیم با همین چندتا آیتم، به‌علاوه اینکه کارهایی رو انجام بدیم که امیدبخش باشن ، حالا من براتون چندتا از این کارها رو مثال می‌زنم که چه کارهایی، چه فعالیت‌هایی می‌تونن امیدبخش بشن و تو این شرایط به درد ما بخورن. می‌تونیم کمک کنیم که این تاباوری ،یعنی به معنای تحمل کردن مخاطرات زندگی، تحمل کردن ناملایمات زندگی ، می‌تونه در ما شکل بگیره و تقویت بشه.
زمانی که یک بحرانی یا ترومایی مثل جنگ تموم می‌شه، یکی از اتفاقات عجیبی که تو خیلی از آدم‌ها می‌افته اینه که آدم‌ها به طور ناخودآگاه و به طور کاملاً اوتوماتیکی ، یعنی واقعاً دست خودشون نیست ، شروع می‌کنن به بازنگری کردن معنای زندگی. چرا؟ دلیل داره، دلیلش اینه که جنگ به‌خصوص یا سوانحی که منجر به فوت شدن ، مثلاً تصادف جاده‌ای یا بلایای طبیعی که باعث کشته شدن آدم‌های زیادی می‌شه؛ مثل سیل یا مثلاً توفان یا زلزله یا حتی رد و برق یا همین‌جور مباحث که مثال‌هایی که گفتم از تروماها، به خاطر اینکه این تروماها و این تجربه‌ها مرگ‌آفرین هستن، خیلی روح مرگ رو بر زندگی ما مسلط می‌کنن.
انگار روح مرگ احضار می‌شه و تمام فضای زندگی ما رو این روح دربرمی‌گیره. همه‌چیز برامون بی‌معنی می‌شه. نسبت به ادامه زندگی شک می‌کنیم، نسبت به اینکه اصلاً چرا من انقدر به این چیزها تو زندگی اهمیت بدم، شک می‌کنیم. چرا من انقدر باید مثلاً به آدم‌های زندگی اهمیت بدم، شک می‌کنیم. به تلاش‌هایی که می‌کنیم شک می‌کنیم و شروع می‌کنیم اون‌ها رو بی‌اعتبار می‌کنیم، به شکل منفی و خودکار و آتوماتیک خودش، اگر ما این وسط غفلت بکنیم و اجازه بدیم که تروما و اون فضای در واقع بازآفرین و بازنمایی مرگ ، اگر اجازه بدیم که زندگی ما رو تسخیر بکنه و اشغال بکنه ، قطعاً با سرعت بیشتری ما رو به سمت افسردگی سوق می‌ده و گرفتارمون می‌کنه.
سخته که از کلمه “موهبت” استفاده کنم چون نمی‌تونه موهبت باشه هیچی ترومایی، ولی شاید همچین معنایی رو در دل خودش داشته باشه.
شاید بگم فرصت… اصلاً یکی از فرصت‌هایی که تروماها واسه ما ایجاد می‌کنن بازنگری در معنای زندگیه. تو مجبوری در مواجهه با جنگ، در مواجهه با سوانح فیزیکی ،حالا طبیعی یا جاده‌ای یا غیرطبیعی یا هر چیزی، هر تجربه مرگ‌آفرینی، در مواجه با اینها به این فکر کنی که اصلاً چرا باید زندگی کرد؟ چقدر این زندگی کوتاهه، چقدر به مو بنده، به یک ثانیه بنده.
فرصتی داری واسه این که فلسفه مرگ و فلسفه زندگی رو برای خودت دوباره معنا کنی و اگر تا الان برای مرگ، برای دنیا بعد از مرگ، برای خود واژه مرگ، معنایی توی زندگی‌ت نساختی… و وقتی می‌گن مرگ چیه نمی‌تونی دربارش دو دقیقه حرف بزنی، دیدگاه یا نقطه‌نظر و زاویه‌دیدی نسبت بهش نداری، و رویکردی بهش نداری، و هیچ فلسفه چرایی و چگونگی رو دربارش نداری… طبیعتاً اینجا دچار وحشت بیشتری می‌شی و زندگی‌ت بی‌معناتر می‌شه.
واسه همین می‌گم ما باید بعد از تروماهایی مثل جنگ حتماً بشینیم و فلسفه مرگ رو برای خودمون تعریف کنیم. با هر زمینه فرهنگی، مذهبی یا غیرمذهبی‌ای که داریم، لازمه که بشینیم و فلسفه مرگ رو برای خودمون دوباره تعریف کنیم. دلیلش اینه که شما وقتی که تکلیفت رو با مرگ روشن می‌کنی و اون حادثه مرگ‌آفرینی که پشت سر گذاشتی، تجربه‌اش کردی و ازش عبور کردی، وقتی برمی‌گردی بهش نگاه می‌کنی ، حالا یا همراه با سوگ و فقدان عزیزی بوده یا بدون اون ، و اگر ترسیدی که نکنه خودت هم مثلا جزو آدم‌هایی که آسیب دیدن، بودی، چی می‌شد؟
اینجا با تعریفی از فلسفه مرگ، با شکل دادن به چرایی و چگونگی مرگ، وقتی فکر می‌کنی که بعد از مرگ چه اتفاق‌هایی می‌افته، به طرز عجیبی میل شما به زندگی بیشتر می‌شه. همیشه در وجود ما، تقابل مرگ و زندگی با هم‌دیگه در نهایت ، نه لزوماً به برتری مرگ ، بلکه به برتری زندگی منجر می‌شه.
شما با هر کسی که در واقع دچار یک رویداد تروماتیک شده و اون ضربه‌ روانی رو تجربه کرده، حرف بزنی، یه کم که باهاش خلوت کنی و صمیمی‌تر و راحت‌تر باهاش حرف بزنی و سوال کنی، بهت می‌گه که اگر تونسته باشه به‌درستی از این مجرا و کانال عبور کرده باشه از نظر معنایی، بهت می‌گه که “چقدر زندگی واسه من از یه جنس دیگه‌ایه؛ از یک رنگ دیگه‌ایه؛ و از یک شکل دیگه‌ای برخورداره.”
و این به نظر من اینجاست که می‌تونم بگم موهبتیه که فلسفه مرگ واسه‌مون داره. پس جنگ با مرگ همراهه، سوانح با مرگ همراهه.

بیماری‌هایی مثل کووید که به نظرم کم تروما ایجاد نکرد تو جامعه ما؛ عزیزانی که خانواده‌هاشون رو نه در یک تک مورد، بلکه در چندین مورد همزمان از دست دادن. آدم‌ها یکی بعد از دیگری مبتلا می‌شدن و یکی بعد از دیگری فوت می‌کردن، و خانواده نمی‌دونست با سوگ کدومشون الان باید مواجه بشه. یا بازمانده‌ها… در واقع تمام این مصداق‌های تروما این کمک رو به افراد می‌کنن که اگر برای مرگ تعریفی در زندگیشون داشته باشن، بتونن معنای دیگری از زندگی پیدا کنن.
تمام این افراد وقتی که به‌اصطلاح با این موقعیت‌ها مواجه می‌شن، بعدش خودبه‌خود به یک معنای دیگری از زندگی و مرگ نزدیک می‌شن؛ معنایی که میلشون به زندگی رو بیشتر می‌کنه. شاید یه نفر افسرده بشه و بگه: “من بعد از این که تو کووید خانواده‌م رو از دست دادم، دیگه انگیزه‌ای ندارم.” یا مثلاً یه عزیزی در یک سانحه‌ای فوت کرده، یا بر اثر جنگ فوت کرده. اون فرد شاید هنوز تو فضای سوگ باشه و اگر این سوگ ادامه پیدا کرده اسمش افسردگیه و باید بره کمک حرفه‌ای بگیره.
به‌طور خود به خود و به شکلی که بتونیم از تروما کمک بگیریم که به ما رشد بده باید بگیم که به این دلیل برسیم که بتونیم مرگ رو تعریف کنیم. و بعد از تعریف چگونگی و چرایی مرگ، به معنایی از زندگی دست پیدا کنیم. من نمی‌تونم الان نسخه بدم که ABCDEF این شکلیه و اگر این کارها رو انجام بدی، حل می‌شه.” نه. این چیزی که خودت باید براش وقت بذاری و بهش نگاه کنی.
و حتی اگر در زندگیتون تروما هم تجربه نکرده باشید، چه بسا بهتر که از الان برای مرگ یک تعریف معنادار و یک فلسفه داشته باشید. این‌که چرا ما می‌میریم؟ وقتی می‌میریم به کجا می‌ریم؟ چه اتفاقی می‌افته؟
برای من جالبه به عنوان یک روانشناس که در گفت‌وگو با آدم‌های مختلف، کسایی که تجربه‌هایی از این دسته دارن، همیشه دیدم که این آدم‌ها، حالا یا با کمک من یا حتی بدون کمک من خودشون تونستن به یک سری تعریف زندگی‌بخش و معنا برسند؛ از اون مرگی که تجربه کردن یا از اون فقدان یا سوگی که پشت سر گذاشتن.
پس ببینید، یکی از چیزهایی که می‌تونه دقیقاً در ادامه بحثمون میزان تاب‌آوری ما رو بالا ببره، تحمل و ظرفیت ما رو برای مواجهه با حوادث و ناملایمات زندگی از جمله جنگ و چیزهای دیگه افزایش بده، همین تعریف کردن معنای زندگی و معنای مرگه.
مثلاً یکی از همین‌ها که بخوام یک مثالی براتون بزنم به طور خیلی دم‌دستی . البرت الیس، یک روان‌شناس آمریکاییه و در علم روان‌شناسی به شکل آکادمیک، بسیار آدم مشهور و اثرگذاری هست. البرت الیس می‌گه که اگر یک نفر بتونه برای خودش فلسفه زندگی رو در چهار وجه تعریف کنه، قطعاً می‌تونه معنایی رو به زندگی خودش اضافه کنه.
می‌گه تو باید بتونی تعریف کنی چهار تا واژه رو در زندگی‌ت:
1 – چه تعریفی از خود و سلف داری؟ تو کی هستی؟ چه معنایی برای خودت داری؟ خودت کی هستی؟ تو چی هستی؟ دقیقاً چه تعریفی از “خودت” داری؟
2_ دیگران چی هستن ؟ و چه کسانی هستن؟ چه تأثیری بر زندگی تو دارن؟ چه دیدگاهی نسبت به دیگران داری؟ از چه زاویه دیدی بهشون نگاه می‌کنی؟ چه رویکردی بهشون داری؟
آیا آدم‌ها وحشتناک‌ان؟ خطرناک‌ان؟ آیا آدم‌ها قابل اعتماد‌ان یا غیرقابل اعتماد؟
آیا آدم‌ها به خودی خود آسیب‌رسان و تهدیدکننده هستن؟ آیا آدم‌ها دوست‌داشتنی هستن؟ خیلی نایس، مهربون و خوب‌ان؟آیا آدم‌ها زاداً جنایتکار‌ان؟ تو چه تعریفی از آدم‌ها و بقیه داری توی زندگی‌ت؟
3_ آینده هستش . تو چه تعریفی از آینده داری؟آینده بده یا خوبه؟مثبت یا منفی؟امیدوارکننده هست یا نه؟آینده برات استرس‌آوره یا وحشت‌آوره؟ چجوری به آینده نگاه می‌کنی؟
آینده چه جایگاهی تو زندگی تو داره؟ چه تعریفی ازش داری؟ چه دیدگاهی بهش داری؟ چه معنایی از آینده تو ذهنت شکل دادی؟
4_ و چهارمی دنیاست . دنیا برای تو چجور جاییه؟دنیا عادلانه‌س یا غیرعادلانه؟دنیا برای تو محل گذر از یک زندگی به زندگی دیگه‌ست؟دنیا برات یه سفر طولانیه؟ دنیا برای تو چه معنایی داره؟ تو چی فکر می‌کنی دربارش؟

الیس می‌گه اگر تو بتونی این چهار تا واژه رو برای خودت تعریف کنی، فلسفه زندگی رو برای خودت شکل دادی. و می‌گه اگر تو توی زندگی‌ت پریشانی احساس می‌کنی، اگر توی زندگی‌ت پریشان‌خاطر، نابسامان و حال بدی داری، افسرده‌ای، مضطربی یا هرچیز دیگه‌ای، قطعاً یکی از این چهار تا واژه توی زندگی‌ت اشکال داره.
حالا ما نمی‌گیم که درست‌ترین زاویه دید به زندگی و فلسفه زندگی، حتماً دیدگاه الیسه، ولی یه نمونه و مثال بود برای شما که چطوری در واقع میشه یک فلسفه زندگی و مرگ ساخت. شاید لازم باشه که ما پنجمی‌اش رو هم تعریف کنیم و بگیم که اصلاً مرگ چی هست؟
تو چه دیدگاهی به مرگ داری؟ در مورد مرگ چی فکر می‌کنی؟ از چه زاویه‌ای بهش نگاه می‌کنی؟ مرگ رو چی تعریف می‌کنی؟مرگ چجور سفریه؟چجور اتفاقیه؟و چه اتفاقی قرار هست بعدش بیفته؟چه به سر تو میاد؟ چه به سر بازمانده‌های تو میاد؟
این‌ها رو اگه بهش نگاه کنیم، و هرچقدر وحشتناک‌تر و منفی‌تر تجربه‌اش کنیم، طبیعتاً زندگیمون هم وحشتناک‌تر و منفی‌تر خواهد بود. اما متأسفانه هرچقدر مثبت‌تر تعریفش کنیم، لزوماً مثبت‌تر نخواهد شد. چرا؟ چون این تعریف باید بر اساس واقع‌بینی شکل بگیره.
باید دیدگاه واقع‌بینانه‌ای از خودت، دیگران، دنیا، آینده و مرگ داشته باشی. این می‌شه همون معنای زندگی و همون معنای مرگ و زندگی در اصل، که می‌تونه به تحمل کردن ناملایمات زندگی و اون تاب‌آوری که ازش حرف زدیم، کمک بکنه.
در خلال همین شرایط، وقتی که ما می‌آییم و می‌خواهیم که کمک بکنیم به خودمون، طبیعتاً، می‌تونم بگم دوچار که نه، ولی می‌تونم بگم دستاورد این کمک‌هایی که به خودمون می‌کنیم، رشد و توسعه فردی‌مون هست.
ما از نظر هیجانی نیاز داریم که رشد کنیم، از نظر عاطفی. یعنی بتونیم عواطفمون رو بشناسیم، بتونیم اون‌ها رو مدیریت کنیم، بتونیم اون‌ها رو تحمل کنیم و بتونیم اون‌ها رو در جهت اهداف خودمون به کار بگیریم، با آدرسی که این احساسات به ما می‌دن.
حالا اگر می‌خواید این‌ها رو باز بیشتر بشکافید و بفهمید، بهتره که اون اپیزود هیجان‌ها رو که در حال پخشش هستیم، از اول نگاه کنید. هیجان‌ها به طور کلی آدرس‌های درستی درباره ما به خودمون می‌دن و کمک می‌کنن که روی نقاط ضعف‌مون کار کنیم و حالا اگر حادثه بعد از جنگ اتفاق افتاده یا در طول جنگ، اگر من تروماتیک شدم بعد از جنگ، اگر احساس ترس از مرگ اومده سراغ من، پس این یه فرصته که من روی معنای مرگ برای خودم کار کنم.
که زندگی فقط از طریق جنگ، کشت و کشتار، یا به فوت عزیزان و فقدان و سوگ منتهی نمی‌شه. زندگی به خودی خود این برنامه رو برای من و شما چیده و گذاشته که با سوگ عزیزانمون، سوگ کسایی که دوستشون داریم، با سوگ حیوان خونگی‌مون، با از دست دادن هر چیزی، در واقع باید مواجه بشیم.

من در یکی از این اپیزودهایی که با آقای دلشاد فکر می‌کنم در دارما کلینیک ضبط می‌کردیم، راجع به مهارت از دست دادن صحبت می‌کردیم. و اونجا حرف من این بود که، به طور خلاصه، اگه بخوام توی یک خط جمع‌بندی اون پادکست رو بگیرم، این بود که: ما اصولاً واسه به دست آوردن تربیت شدیم.
از کودکی یادمون دادن که: شاگرد اول شو، بهترین مهندس شو، بهترین دکتر شو، بهترین ورزشکار شو، قهرمان شو، بهترین هنرمند شو. برای به دست آوردن بیشترین پول تلاش کن، پول پارو کن، تو شغل موفق شو، خوشگل‌ترین دوست دختر یا دوست پسر رو بگیر، بهترین ویلا رو بخر، خونه رو بخر، ماشین رو بخر.
ما از ابتدا توی تربیت‌هامون، از خانواده تا جامعه، برای به دست آوردن تربیت شدیم. اعتراف می‌کنم، خیلی از ما، حتی شاید خود من، هنوز روی مهارت‌های از دست دادن خودمون کار نکردیم.
چه بسیار که وقتی یک خونه، مثلاً تو جنگ تخریب می‌شه، وقتی یک عزیزی تو جنگ کشته می‌شه، وقتی یک دوستی مثلاً تو جنگ از دست می‌ره، یا وقتی مجبور می‌شی اصلاً مهاجرت کنی به خاطر جنگ و از اون کشوری که درگیر جنگه بری و به یک کشور دیگه پناه ببری، یا خونه و زندگی‌ت رو ول کنی و از این شهر به یک شهر دیگه بری، وقتی چیز بزرگی رو از دست می‌دی، ما برای از دست دادن اون چیز آماده نیستیم، تربیت نشدیم و مهارت‌های کافی رو تمرین و تجربه نکردیم.
این بحث دقیقاً بخاطر همینه؛ در پس از دست دادن هر چیزی، در پس هر تجربه‌ی دردناکی، یک معنایی هست، یک چیزی هست که تو باید بهش نگاه کنی و ببینیش. تو وجود خودت بیشتر بگردی و پیدا کنی که کجا داری تسلیم می‌شی، کجا داری کم میاری، کجا داری وا می‌دی، کجا داری کنترل زندگی‌ت رو از دست می‌دی؟ اونجا جاییه که لازمه روی خودت کار کنی. حالا می‌خواد عشق باشه، می‌خواد غم باشه یا هر چیز دیگه‌ای. می‌خواد ترس و اضطراب باشه از هر جنسی که میخواد باشه .
به طور کلی، همون‌طور که گفتیم، اگر ما بتونیم در شرایط پسا جنگ، یعنی بعد از دوره‌ای که حالا جنگ تموم شده و یه سری اثراتی رو روی ما گذاشته، روی رشد خودمون و توسعه فردی‌مون کار کنیم، برنده از این موقعیت می‌آییم بیرون. برنده‌ای که شاید چیزهایی رو از دست داده، ولی چیزهایی رو هم به دست آورده.
چند تا کار دیگه هست که شاید بتونیم برای تقویت روحیه خودمون تو این شرایط انجام بدیم. مثلاً یکی از این‌ها چیزی بود که من از مراجعه‌کننده‌هام شنیدم. یعنی دارم از اون‌ها نقل‌قول می‌کنم که نگید این حرف‌های روان‌شناسی شعاریه و از کجا اومده. این آدم‌ها ممنون می‌گفتن که وقتی جنگ تموم شد، یا حتی در خلال همون جنگ، در بمباران‌ها و اون صداهای وحشتناک که می‌اومد، نمی‌دونم چرا احساس می‌کردم عزیزانم رو بیشتر دوست دارم.
مثلاً دوست داشتم با پدر یا مادرم، خواهر، برادر یا خانواده بیشتر وقت بذارم. یا دوست داشتم ازشون تشکر کنم. شاید ما در نگاه اول بگیم: “که چی؟ اون‌ها که همیشه بودن.” ولی این‌جوری نیست و نباید به این سادگی ازش بگذریم.
فرد تو این شرایط دوچار احساس قدردانی ویژه‌ای شده. قدردانی به معنی همون ارزش قائل شدنه. می‌فهمه که این پدر، مادر، خواهر، برادر، یا دوستی که داره، این فردی که داره، چقدر حضورش الآن باعث قوت قلبش می‌شه.
اینجاست که می‌گم در مواجهه با شرایط بحرانی و تروماتیک، شرایطی که ما رو دوچار شوک روانی می‌کنه، چقدر حضور بقیه می‌تونه اثرگذار باشه و قوت قلب بده و به تو حس قدرت بده که بتونی این شرایط رو تحمل کنی و مدیریت بکنی.
احساس قدردانی، نسبت به آدم‌هایی که دوستشون داریم، و حتی تمایل به این‌که حتی می‌گفتن خیلی دوست داشتن بیشتر باهاشون وقت بگذرونن.

خیلی احساس ویژه و درستیه در این شرایط. چرا؟ چون تو می‌ری با اونا وقت می‌ذاری، ولی در اصل داری به کی کمک می‌کنی؟ به خودت داری کمک می‌کنی.
شاید بگم اینا از اون راهکارهای روان‌شناسی هستن که انقدر ساده‌ان که ممکنه آدم‌ها خنده‌شون بگیره و بگن: “واقعاً همینقدر ساده؟” ما فکر می‌کنیم که الان باید با یک تکنیک روان‌درمانی پیچیده خاص روبرو باشیم. نه، اصلاً این‌طور نیست.
بخش بزرگی از روان‌درمانی تقویت همون قسمت‌های روتین زندگی خودته. چیزهایی که برای تو عادی شدن و دیگه بهشون نگاه نمی‌کنی. ولی اگر دقیق‌تر توی شرایط خاص، مثل جنگ، بهشون نگاه کنی، شاید ببینی که چقدر حضور این افراد می‌تونه برای تو جذاب، اثرگذار و قدرت‌بخش باشه.
یکی دیگه از مهم‌ترین چیزهایی که تو این شرایط می‌تونه کمک‌کننده باشه و به میزان تاب‌آوری ما در شرایط بحرانی مثل جنگ خیلی کمک بکنه، اینه که غیر از این‌که در کنار بقیه هستیم، به کمک بقیه هم بیاییم.
من می‌دونم که این چیزها رو همه آدم‌ها بلدن، همه غریزی انجامش می‌دن. خب معلومه که اگه یه اتفاق بیفته، کسی نمیتونه فقط نگاه کنه. ولی می‌خواهم بگم که اثرش چیه؟
هر آدمی که دچار تروما شده، بحرانی رو تجربه کرده، و یک شوک رو گذرونده، در هر شکلی ، به کمک شما نیاز داره و شما هم برای این‌که این موقعیت رو برای خودت قابل تحمل کنی، به کمک کردن به بقیه نیاز داری.
اینجاست که اون حس همگرایی و همبستگی چقدر می‌تونه تضمین کنه، گارانتی کنه و سلامت روان ما رو در واقع ارتقا بده و بالاتر بیاره.
یکی از چیزهایی که من در این شرایط به خیلی از مراجعه‌کننده‌هام توصیه می‌کردم و شاید در وهله اول براشون خنده‌دار به نظر می‌رسید یکی دیگه از اون اقداماتی بود که می‌تونست مفید باشه.

می‌گفتم چه کارهایی هست که تا الان شروعشون نکردی؟ باور کنید، توی اوج همون جنگ و بمباران بهشون می‌گفتم: “مثلاً فلان کتاب رو می‌خواستی بخونی، هنوز نخوندی؟ خب برش دار، بخونش تو همین شرایط.”
می‌گفتن: “آخه تمرکز نمی‌کنم.” می‌گفتم: “مهم نیست. یه خط، دو خط، یه پاراگراف، یه صفحه بخون. شروع کن. خودش خود به خود بیشتر می‌شه.”
وقتی آدم‌ها این کار رو می‌کردن و به من فیدبک می‌دادن، می‌گفتن: “خب، من بعد از جنگ یه کتاب رو تموم کردم.”
یا یکی می‌گفت: “من تو جنگ، سازم گوشه خونه بود، نمی‌زدم. ولی شروع کردم توی جنگ ساز زدنم رو دوباره از سر گرفتم.”
یکی دیگه می‌گفت: “من یه عالمه طراحی نصفه‌نیمه داشتم یا یه سایتی بود که باید کاملش می‌کردم، طراحی و راه‌اندازیشو ول کرده بودم. تو جنگ رفتم سراغش.”
ببینید، این مهارت‌های جدید، فعالیت‌های تازه یا حتی فعالیت‌های نصفه‌نیمه که مونده بودن، یکی از همون چیزهایی هست که اون اهداف کوچکی که من در اپیزود قبلی درباره‌اش حرف می‌زدم، می‌تونه خیلی کمک‌کننده باشه.
پس شروع کارهای جدید (حتی در شرایط بحرانی)، یا انجام دادن همون کارهای نصفه‌نیمه‌ی قبلی، خیلی می‌تونه حس بهره‌مندی، بهره‌وری، مفید بودن، اعتماد به‌نفس و احساس خودکارآمدی رو در شما تقویت کنه و همه این احساسات در نهایت منجر می‌شن به تحمل بیشتر این شرایط توی همچین موقعیت هایی ، در ظاهر، من باز هم تأکید می‌کنم، این راهکارها خیلی ساده به نظر می‌آد و شاید خیلی‌ها بهش بخندن و بگن: “آقا، ما تو این شرایط هم می‌تونیم گریه کنیم، یا صبح تا شب پای اخبار بشینیم.”
حالا به اینجا می‌رسیم که چه چیزهایی تاب‌آوری شما رو کم می‌کنه.
یکی‌ش اینه که شما روتین‌تون رو بذارید کنار، ورزش نکنید، اکتیویتی نداشته باشید، فعالیتی نکنید، کار جدیدی رو شروع نکنید، یا فلسفه مرگ و زندگی رو برای خودتون تعریف نمیکنید .
تمام این کارهایی که می‌کنید یا نمی‌کنید، در سرنوشت حال شما تأثیرگذاره.
مثل ورزش کردن میمونه . خیلی ها میدونن که ورزش کردن چقدر خوبه ولی مگه همه ورزش میکنن ؟ نه .
خیلی ها میدونن که تغذیه باید سالم باشه و فست فود نباید خورد . ولی مگه همه رعایت میکنن ؟
خیلی ها میدونن که نوشابه چیز خوبی نیست ولی همه رعایت نمیکنن .
اونی که رعایت میکنه اگر خوش شانس باشه به هیچ بیماری ژنیتیکی و غیره مبتلا نمیشه و مشکلی نداره و سالم تر زندگی میکنه و شاید طول عمر بیشتری داشته باشه . یا حداقل سالم تر زندگی میکنه اونی که رعایت نمیکنه طبیعتا خودش رو با مشکلات بیشتری گرفتار میکنه و روبه رو میکنه .
بحث ما در دوره پساجنگ و کمک به خودمون هم در همین رویه هستش که باید به خودمون از طریق همین اقدامات که بحث میکنیم کمک کنی وگرنه معجزه ای وجود نداره که درواقع اتفاق بیوفته و یک تحول ایجاد کنه و شمارو از این رو به اون رو کنه . زمان هم که به عقب برنمیگره طبیعتا .
یکی دیگه از کار هایی که به تحمل در زمان جنگ میتونه کمک کننده باشه . همون طور که گفتیم غیر از کمک کردن به بقیه نظارت بر بقیه هستش مراقب بقیه بودن که کی چی لازم داره و تهیه کنیم ، چه کاری واسه بقیه انجام بدیم و … در اصل بهش میگن حالت مربی شدن ، هدایت کردن یک عده ای ،مثل مربی تیم فوتبال که تیمش رو مربی گری میکنه شما هم اگر این قدرت رو در خودت داری این کار رو بکن حتما ، خیلی هم میتونه کمک کننده باشه ، حواست به آدما باشه در اصل که اون بچه و یا اون آدم سالمند و یا جوان چی میخواد ،خودت چی لازم داری ویا خانوادت چی میخوان؟ این مدیریت و دستندرکار بودن یکی از اون چیز هایی هستش که نادیده گرفته میشه ولی شدیدا میتونه به حس تسلت شما و کنترل شما روی اون شرایط بحرانی حتی در حین بحران میتونه کمک کنه و خیلی مهمه که ما اینهارو به یاد بسپاریم و در زندگی روزمره تمرین کنیم .
میخوام اینجا تاکید کنم که اگر این چیز ها رو در حالت عادی تمرین نکنید در مواقع بحرانی به یادتون نمیاد چرا روابط ما و تاملات ما و معاشرت های ما توی بحث تاب آوری اهمیت داره ؟ یعنی ارتباط من با بقیه چرا انقدر مهمه ؟ غیر از این چیزایی که در واقع مرور کردیم ، بودن با بقیه قدر شناسی و نظارت و مربی گری و کمک و همکاری با بقیه در جهت یکسری کار ها کمک میکنه که ما از یک حس خیلی بد خلاص بشیم در شرایطی که ما همگی در بحران قرار داریم حس تنهایی حس بسیار آزار دهنده ای هستش پس چرا میگم با کمک به بقیه میتونی به خودت کمک کنی ؟ چون داری حس تنهایی رو از خودت دور میکنی ، حس انزوا و یه گوشه افتادن و حس کنار بودن رو و توی حاشیه بودن و به حساب نیومدن رو داری از خودت دور میکنی .
اینکه میگم ما غیر از فعالیت های فردی باید انجام بدیم حتما باید در کنار بقیه دستندرکار باشیم و با هم تیم بشیم و همه با هم همکاری کینیم در جهت حفظ شرایط در همین جهت هستش .
اگر ما در شرایط بحرانی گرفتار احساس انزوا و تنهایی ام بشیم مطمئنا اون شرایط کشنده تر از هر بمب خواهد بود که بر سر ما فورود میاد ،چرا که مارو در چاه افسردگی پرت میکنه و وحشت مارو بیشتر میکنه و حس درماندگی در ما شدید تر میشه . اینجاست که تاکید میکنم در این شرایط ما نباید تنها بمونیم .
یکس دیگه از حس هایی که شکل میگیره با معاشرت با بقیه حس تعلق به بقیه است .
ما از زمانی که غارنشین بودیم، همیشه در گروه زندگی کردیم. همیشه احساس تعلق داشتن به یک گروه و به یک عده، باعث تقویت احساس ارزشمندی ما شده.

پس لطفاً در شرایط جنگ تأکید من اینه که تنها نمونید. در شرایط بحرانی، در زمانی که یک تروما، یک شوک روانی یا ضربه روانی بهتون وارد شده، از تنهایی دوری کنید. خودتون رو به بقیه ملحق کنید و به بقیه در واقع اضافه کنید. خودتون رو برسونید.
علاوه بر همه راهکارهایی که گفتم که حالا چقدر درباره‌ش حرف بزنم به بقیه بنویسید، با تراپیست تماس بگیرید، با دوست درد دل کنید یا هر چیز دیگه‌ای. با هر کسی که همراهی‌ش برای شما مفیده. حتی اگر هیچی هم نگید، خودِ همین بودن با بقیه، خودش یک قوت قلبه.
من در همین جنگ که اتفاق افتاد، روایت‌های زیادی از مراجعین خودم یا از آدم‌هایی شنیدم که در این دوران تنها بودن. تنها بودن، به خونه و زندگی بقیه سر نمی‌زدن، و این صداها و وحشت رو به تنهایی تحمل می‌کردن. خیلی شکننده می‌کنه آدم رو تو این شرایط، شاید اون آدم قوی بوده و تحمل کرده… دستش درد نکنه. ولی ما الان ابزار نداریم که ببینیم با چند درجه از اضطراب تو اون لحظات زندگی کرده، و چند درجه از اون اضطراب تو تنش مونده و هنوز داره کار میکنه و اثر خودش رو می‌ذاره.
که این اثرات می‌تونن باعث بی‌خوابی، مشکلات گوارشی، خستگی، احساس ناامیدی، افسردگی و این چیزها بشن. تأکید من اینه که این شرایط اصلاً شرایط تنها موندن نیست.
حالا من قلباً امیدوارم که واقعاً ما هرگز دیگه جنگی رو تجربه نکنیم. ولی اگر اتفاق افتاد، به نظرم بهتره که راهکارهاتون رو تغییر بدید .
نکته دیگه رو اضافه می‌کنم که در کنار باقی بودن، بدون هیچ حس خجالت یا شرم یا هر احساس منفی دیگه‌ای، اتفاقاً در دل جمع بودن، علاوه بر تمام مزایایی که داره، نباید شما رو از یه چیز غافل کنه و اون اینه که در این موقعیت‌ها، بدون همون حس خجالت و شرمی که گفتم، یک وقت تنهایی هم برای خودتون در نظر بگیرید.
پس اگر دفعه بعد در مواجهه با شرایط جنگی به یک سفر گروهی رفتید، یا جای شلوغی تجمع کردید و دور هم جمع شدید، حتماً برای خودتون یک وقت شخصی هم بذارید. دقایقی به خودتون فکر کنید. شرایط رو بررسی کنید. همش نباید زد و رقصید و نوشید و مست شد و نشئه بود و، چه می‌دونم، حواس خودمون رو پرت کنیم. این‌طور نیست که مثلاً همش حرف از جنگ نزنیم یا درباره‌اش فکر نکنیم. نه، نه این‌جوری نیست.
صرفاً ما نمی‌تونیم حواس خودمون رو از واقعیت پرت کنیم. این هم خودش یک جور خودآزاری می‌شه، یک جور آسیب رسوندن به خودمونه. چون کمک می‌کنیم که از واقعیت جدا بشیم.
خوبه که توی این شرایط شما یک وقت خلوت و تنهایی رو برای خودتون داشته باشید. در اینه که با همدیگه هستید، با دیگرانید، و برای رفع تنهایی کنار دیگران قرار گرفتید، ولی باید در دل اون واقعیت، یک زمان اختصاصی و شخصی رو برای خودتون کنار بذارید.توی این زمان با خودتون یه جمع‌بندی‌هایی می‌کنید. شرایط رو بازبینی و بررسی می‌کنید. به نیازهای خودتون نگاه می‌کنید. از خودتون درباره حال‌ و احوالتون می‌پرسید. یک گفت‌وگوی درونی با خودتون می‌کنید تا حال خودتون رو درک کنید.در واقع، این نگاه کردن به خودتون اتفاقاً باعث می‌شه که به یک احساس یکپارچگی بیشتری با خودتون دست پیدا کنید. احساس می‌کنید که شرایط تحت کنترل شماست، ادراک واقعی‌بینانه‌ای از شرایط پیدا می‌کنید و به برنامه‌های بعدی‌تون فکر می‌کنید، یک استراتژی توی ذهنتون می‌چینید.
علاوه بر همه این‌ها، این بدن مستأصل، خسته و جنگ‌زده رو به یک آرامش دعوت می‌کنید توی اون خلوت خصوصی خودتون، حالا ممکنه که پارتنر شما، خانواده‌تون یا دوستان شما بهتون احساس گناه بدن. مثلاً ممکنه بگن: “یعنی چی تو اومدی اینجا با خودت خلوت کنی؟ ما اینجا همه با هم هستیم!” یا بگن: “تنها نمون، برات خوب نیست.” یا ممکنه این حرف‌ها باعث بشه که احساس گناه کنی، خجالت بکشی یا روت نشه که وقت تنهایی برای خودت بگذاری. مهم نیست. می‌تونی بهشون تأکید کنی که تو به این وقت اختصاصی و تک‌ نفره نیاز داری. برای دقایقی، یک ساعت یا هرچقدر که لازم داری، این وقت رو ازشون می‌گیری و در واقع به خودت کمک می‌کنی که بتونی خودت رو دوباره ریفرش کنی، خودت رو سرحال کنی، و اصطلاحاً خودت رو دریابی.
در تکمیل بحث تاب‌آوری، چند تا نکته هست که باید خدمت شما بگم. یکی این‌که به نظرم ما در این شرایط خوبه که شروع کنیم از یک سری موقعیت‌ها پرهیز کنیم. حالا ما تعدادی از کارهایی که باید انجام بدیم یا نباید انجام بدیم رو گفتیم، ولی اینجا چند تا نکته کوچیک دیگه اضافه می‌کنم.
یه سری موقعیت‌ها هست که ممکنه شما رو، حالا اگر توسط افکار خودتون، غرق در یک سری فکرهای منفی بکنه. این خوب نیست.
یا ممکنه توسط یک سری گفتگوها، غرق در اخبار منفی بشید. این اخبار و گفتگوها، حوادث و چیزهایی هستن که امید رو از ما می‌گیرن.گاهی ممکنه وارد یه سری گفتگوهایی بشید که خیلی شدید درگیر اون گفتگوها می‌شید، و هی این حرف‌ها ناامیدی رو بیشتر و بیشتر می‌کنه. بهتره که ما خودمون رو از این شرایطی که حال ما رو بدتر می‌کنه، دور کنیم.
مثلاً گوش دادن به شبکه‌های اجتماعی یا شبکه‌های ماهواره‌ای یا تلویزیونی که مدام دارن اخبار جنگ رو به شکل اغراق‌آمیزی پوشش می‌دن، و مدام دارن سعی می‌کنن اون ترس و وحشت رو در دل ما ایجاد کنن.در حالی که ممکنه خیلی از اون اخبار، به طور خاص، واقع‌بینانه نباشه یا مبتنی بر واقعیت و راستی‌آزمایی نشده باشه. چرا که رسانه‌ها الزاماً بر اساس نامه های خودشون که وفادار نیستن.اونا دلشون می‌خواد ویوی بیشتری بگیرن. من الان برای شما یه پادکست می‌سازم و استقبال می‌کنم از این که هر چقدر بیشتر دیده بشه، من خوشحال‌تر می‌شم. اون رسانه‌ها هم دست کمی از این ماجرا نداره.
اون‌ها سعی می‌کنن به هر شیوه ممکن توجه شما رو به شبکه خودشون یا تلویزیون خودشون جلب کنن و شما رو غرق افکار منفی و اخبار خودشون بکنن. ویو می‌گیرن بابت این ویوها، پول درمیارن، و با این پول‌ها به اهداف خودشون می‌رسن و سود کسب می‌کنن.
پس به نظرم ما باید تو این شرایط واقعاً یک نگاه واقع‌بینانه و یک دید تحلیلی از اوضاع داشته باشیم. به این شکل که ببینیم چه چیزی به ما کمک می‌کنه و چه چیزی نمی‌کنه.
تحلیلی که می‌گم این نیست که بیایم سیاست یا اقتصاد یا بازار رو تحلیل کنیم. نه، منظور من این چیزها نیست. منظورم اینه که خیلی مهمه شما خودتون رو از چه چیزهایی دور می‌کنید؛ چیزهایی که به اصطلاح شما رو تحریک می‌کنن (تریگر می‌کنن) و اخبار منفی رو در ذهن شما شدت می‌دن.
حال منفی، استرس، احساس وحشت، غم، ناامیدی یا درماندگی شما رو بیشتر می‌کنن. خیلی مهمه که شما خودتون رو در معرض این شرایط، محتواها یا این جور آدم‌ها قرار ندید.
حالا اینها ممکنه فقط شبکه‌های تلویزیونی نباشن. ممکنه آدم‌هایی باشن اطراف شما که مدام از این چیزها صحبت می‌کنن. در این مواقع میشه بهشون بگید: “ساکت یه لحظه، بذار چند دقیقه در این مورد حرف نزنیم. یه نهاری بخوریم، یه چایی بخوریم، یا یه کاری انجام بدیم، یه بازی بکنیم، یا بریم بیرون یه پیاده‌روی کنیم.”
از جنگ و این دست موضوعات برای چند ساعتی حرف نزنیم. داستان تعریف نکنیم که: “آه من دیدم سر فلانی قطع شد.”از این جور افراد، از این جور مکان‌ها، از این جور موقعیت‌ها، و از این جور شبکه‌های اجتماعی یا ماهواره‌ای و تلویزیونی پرهیز کنید. چرا اینو می‌گم؟ به خاطر این‌که وقتی اجازه می‌دیم که در این فضاها و حال و هواهای منفی غرق بشیم، اتفاق بدی می‌افته.انرژی ما، خلق ما، و روحیه ما به شدت افت می‌کنه. قشنگ این شرایط شما رو روی سرسره افسردگی می‌بره به سمت پایین و این آدم‌ها یا رسانه‌ها نمیان به کمک شما . اون‌ها فقط میان داستان‌های قشنگ خودشون رو تعریف می‌کنن. اخبار غلط خودشون رو می‌دن و شما رو رها می‌کنن به حال خودتون. تأکید می‌کنم که در واقع تاب‌آوری مهارتی است که تو این شرایط بسیار، بسیار، بسیار ضروریه. یک مهارت ضروری که خیلی خوبه ما از این شرایط استفاده کنیم برای رشد چنین مهارتی در وجودمون.
چه بسا فرزندان شما از شما یاد می‌گیرن. کوچکترها از بزرگترها یاد می‌گیرن. چقدر خوبه که با این شرایط، واقع‌بینانه برخورد کنیم. نه به شکلی تصنعی، ساختگی یا تظاهر کردن، بلکه به شکلی واقع‌بینانه.
اگر لازمه که احساسی رو ابراز کنیم، خب ابراز می‌کنیم. اگر چیزی باید گفته بشه، خب می‌گیم. اگر اقدامی لازمه انجام بشه، خب انجام می‌دیم.
منظورم اینه که بچه‌ها هم از شما یاد می‌گیرن که با شرایط، واقع‌بینانه برخورد کنن. هرچند که بچه‌ها ملاحظات خاصی دارن و باید حمایت بیشتری بگیرن.باید اخبار کشته‌ها و فجایع انسانی بهشون داده نشه. درباره مرگ اصلاً در کنار اون‌ها صحبت نشه.
همچنین، اینکه مثلاً فلان شهر ویران شده، فلان کس ترور شده یا کشته شده، فلانی که همه می‌شناسیمش مجروح یا کشته شده، درباره این اخبار نباید جلوی اون‌ها صحبت بشه.
چون بچه‌ها به اندازه من و شما تاب‌آوری ندارن. حتی ممکنه من و شما هم به اندازه کافی نتونیم این تاب‌آوری رو داشته باشیم که شرایط رو به درستی تحلیل کنیم و با واقعیت برخورد کنیم.اما بچه‌ها اصلاً اون تاب‌آوری رو ندارن. بچه‌ها آسیب‌پذیرتر و شکننده‌تر هستن.بچه‌ها صاحب این ادراک نیستن که بتونن واقع‌بینانه جزئیات، دیتاها و اطلاعات جنگ رو تحلیل کنن.
دنیای بچه‌ها خیلی محدود به لذت‌های خودشونه. البته، در عین حال که ، می‌تونن کمک‌هایی به بزرگترهاشون بکنن و درک‌های خوبی از شرایط داشته باشن و با شما همراهی کنن.
ولی نیازی نیست که در کنار بچه‌ها، از اخبار منفی حرف بزنیم. این اخبار، دنیا رو برای اون‌ها تیره و تار می‌کنه و مواجهه اون‌ها با این انتظار که “الان ممکنه منم کشته بشم”، خیلی وحشتناک‌تره تا ما که بزرگسالیم و بالاخره چند تا فقدان رو دیدیم و تحملش برامون کمی آسان‌تره.
پس خیلی مهمه که ما به طور خاص روی مدیریت برنامه‌های روتین زندگیمون، مدیریت هیجانات، مدیریت اهداف و مدیریت اطرافیانمون کار کنیم تا بتونیم شرایط رو برای خودمون قابل تحمل‌تر کنیم. ممنونم از شما که در این دو قسمت همراه من بودید و امیدوارم که این صحبت‌ها مفید بوده باشه.
می‌دونم که به طور کلی، من یک سری مسائل رو توضیح دادم. شاید واقعاً افرادی باشن که از این کلیات هم بی خبر باشن و همین کلیات هم به درد کسی بخوره. اگر شما قبلاً کمک گرفتید، چه بهتر، ولی اگر نه، بهتره که کمک گرفتن به شکل تخصصی رو زودتر شروع کنید. نذارید که این استرس‌ها، تروماها و افسردگی‌ها در شما انباشته بشن و منجر به حال بدتر یا نیاز به کمک‌های جدی‌تری بشه؛ مثلاً استفاده از دارو یا هر چیز دیگه.
می‌دونم که به طور کلی یه سری توضیحات دادم، اما واقعاً به نظرم، همین وقت گذاشتن و این راهکارهای خیلی ساده و کلی هم می‌تونن در شرایط خاصی مثل جنگ و دوران بعد از جنگ، کاربردی و مفید باشن.
از خودتون مراقبت کنید، همچنین از عزیزانتون و اطرافیانتون. موفق و سلامت باشید. تا بعد!

اپیزودهای دیگر این فصل:

فصل های دارما مدیتیشن

پیام بگذارید

این وب سایت از کوکی ها برای بهبود تجربه وب شما استفاده می کند.