گاهی شبها، درست وقتی همهچیز آرام شده، ذهن شروع به حرفزدن میکند؛ مرور اتفاقها، نگرانیها و فکرهای تکراری. در این مدیتیشن قرار نیست با ذهن بجنگیم یا ساکتش کنیم. فقط یاد میگیریم کنارش آرام بنشینیم، با نفسها همراه شویم و به بدنمان برگردیم. هر بازدم پلی است به سمت آرامش، جایی که خواب میتواند بیاجبار و طبیعی از راه برسد.
اگه الان روی تخت هستید و ذهنتون مثل یه چرخ دنده هنوز داره کار میکنه، بدونید که این یه چیز غیرعادی نیست.
ذهنهایی که زیاد فکر میکنن، معمولاً ذهنهایی هستن که مسئولیتپذیرو نگرانن و میخوان همهچی درست پیش بره.
و خب… شب، وقتی سکوت میاد، این ذهنها تازه وقت فکر کردن پیدا میکنن.
اول از همه، اینجا قرار نیست با ذهن بجنگیم.
قرار نیست ساکتش کنیم یا خاموشش کنیم.
فقط میخوایم آروم کنارش بشینیم.
مثل یه بچه که خوابش نمیبره و فقط یکی رو میخواد که پیشش باشه.
پس الان فقط نفس بکشید…
دم…
بازدم…
آهسته، همونطور که بدنتون میخواد.
نه عمیق و حسابشده. فقط طبیعی.
الان یه لحظه توجهتون رو ببرید به فضای پشت پیشونیتون…
همونجایی که انگار افکار تولید میشن.
یه جور حس پُری داره…
شاید تپش، شاید چرخش و شاید هم فشردگی.
لازم نیست کاری باهاش بکنید.
فقط حسش کنید.
هر فکری که میاد، یه موج کوچیک توی ذهن…
شما اون موج نیستید.
شما اون آبی هستید که موج روش ظاهر میشه.
بعضی از فکرها تکراریان…
مثل جملههایی که بارها شنیدید:
«اگه اینطوری بشه چی؟»
«چرا فلان حرفو زدم؟»
«کاش امروز اون کارو نمیکردم…»
اینا فکرهای آشنان.
مثل صدای بوق از خیابون های دور.
شما میشنویدشون، ولی لازم نیست واکنش نشون بدید.
نفس بکشید…
دم…
بازدم…
هر بازدم، کمک میکنه یکم بیشتر فاصله بگیرید از اون صدای ذهنی.
الان ازتون نمیخوام افکارتون رو متوقف کنید.
فقط ازتون میخوام جابهجا بشید…
از توی فکرها، بیاید به اینجا، جایی که بدنتونه.
حالا توجهتون رو ببرید به صدای نفسهاتون.
نفسهایی که خودشون میآن و میرن…
نه با برنامه، نه با فکر، فقط با جریان زندگی.
هر بار که فکرها سرتون ریختن، برگردید به این نفس.
دم…
بازدم…
بدون قضاوت، بدون عجله.
یه جور تکرار آروم.
و حالا، کمکم بدنتون رو هم بیارید توی این آرامش.
سرتون رو حس کنید…
چشمهاتون…
زبونتون…
شونههاتون…
دستها، سینه، شکم، پاها…
هر عضلهای که باهاش کاری داشتید امروز، الان داره میگه: «تموم شد… الان وقته خوابه.»
بدنتون میدونه چطور بخوابه.
ذهنتونم همینطور… فقط کافیه مزاحمش نباشید.
و اگه هنوز هم فکرها میان و میرن، بدونید که مشکلی نیست.
شما نیاز ندارید از شرشون خلاص بشید.
فقط نیاز دارید بدونید که شما اون فکرها نیستید.
الان وقتشه که به خودتون اجازه بدید…
اجازهی بودن، بینیاز از عملکرد.
اجازهی استراحت، بدون اجبار به خوابیدن.
و اگه خواب بیاد، خودش میاد…
اگه هم نیاد، شما دارید توی یه فضای آرومتر حرکت میکنید.
و همین خودش،عالیه.
الان… کمکم آرامش رو بشنوید.
وزن بدنتون رو حس کنید.
صداها دارن محو میشن.
و شما دارید به مرز بین بیداری و خواب نزدیک میشید…
همهچی درسته.
همهچی کافیه.
و شما… دقیقاً جایی هستید که باید باشید.