قبل از اینکه به سراغ تجربهی چشم واحد برویم، یک آزمایش جدید انجام میدهیم.
قرار شد فرض کنیم که ما Headless یا بدون سر هستیم.
حالا از شما میخواهم دست راستتان را بالا بیاورید و روی سرتان بگذارید و نتیجه را مشاهده کنید.
درست است که ما تصور کردیم سر نداریم، ولی میتوانیم آن را لمس کنیم.
مشاهدهی من این است:
دست من ناپدید شد و بعدش احساس لمس شدن سر در فضای آگاهی من به وجود آمد.
من میتوانم تصور کنم که انگشتانم الان روی سرم هستند، حتی رنگ و شکلشان را هم میتوانم تصور کنم. ولی نمیتوانم ببینمشان.
معلوم است، اگر کسی من را از دور تماشا کند، میبیند که من دستم را بالا بردهام و روی سرم گذاشتهام.
این به این دلیل است که او من را از فاصلهی مشخصی نگاه میکند. ولی چیزی که من میبینم از نقطهی صفر است. و در نقطهی صفر هیچ سری وجود ندارد. هیچ چیزی وجود ندارد. در این نقطه، به جای اینکه من چیزی باشم، فضایی برای همهی چیزها هستم، شامل احساس لمس شدن سر و افکار و تصویرهای ذهنی از انجام این کار.
خیلی خوب، برویم سراغ مطلب اصلی.
سوال من این است که شما از چند چشم به دنیای بیرون نگاه میکنید؟
میدانم جواب ساده به نظر میآید و میگویید خوب معلوم است دیگه، دو تا، ولی آیا واقعاً اینطور است؟
برای اینکه موضوع روشن شود، از شما میخواهم دست راستتان را بالا بیاورید و با چسباندن نوک انگشتهای اشاره و شست، یک حلقه بسازید. حالا همین کار را با دست چپ هم انجام دهید. حالا این دو حلقه را به هم بچسبانید و یک عینک بسازید، کاری که احتمالاً در بچگی انجام دادهاید یا دیدهاید که بچهها انجام میدهند.
حالا آرام و با احتیاط، بدون اینکه دستهایتان از هم جدا شوند، این عینک را بالا بیاورید و به چشمهایتان بزنید.
چه اتفاقی برای خط جداکنندهی عینک افتاد؟
تجربهی من این است که نقطه ناپدید شد. دو چشمی که من ساخته بودم، به یک چشمی تبدیل شد و من دارم از درون یک چشم واحد به دنیا نگاه میکنم.
میتوانید دستهایتان را پایین بیاورید.
امیدوارم منظورم را از این آزمایش متوجه شده باشید.
چیزی که ما مقابلمان میبینیم، یک تصویر از فضای واحد، بدون قاب است. هیچ جداکنندهای هم وسطش وجود ندارد.
برای اینکه موضوع را بهتر درک کنیم، از شما میخواهم دو شی مقابلتان را در نظر بگیرید و آنها را از نظر اندازه مقایسه کنید. احتمالاً یکی بزرگتر و یکی کوچکتر است، شاید هم دقیقاً هماندازه باشند.
حالا دو شی دیگر را در نظر بگیرید و این کار را تکرار کنید.
اندازه اجسام نسبی است. آنها نسبت به هم بزرگتر و کوچکتر هستند.
حالا به مهمترین قسمت داستان رسیدیم.
از شما میخواهم کل وجه دیداری مقابلتان، یعنی تصویری که چشمهایتان دارند میبینند، را در نظر بگیرید.
این تصویر چقدر بزرگ است؟
تجربهی من این است؛
من تصویر دیگری نمیبینم که با آن مقایسه کنم و بگویم کدام بزرگتر است، من وجه دیداری دیگری ندارم. ممکن است کسی ادعا کند که وجه دیداریاش بزرگتر است، من نه میتوانم ردش کنم نه بپذیرمش، چونکه من نمیتوانم جای او باشم و از زاویه او به دنیا نگاه کنم.
حالا بیایید مجدداً به همان شی اولی که در نظر گرفتید نگاه کنید، این شی دارای حاشیه است و درون یک شی دیگر در پسزمینه قرار دارد.
مثلاً صندلی مقابلم را در پسزمینه دیوار میبینم. میتوانید این آزمایش را برای یک شی دیگر هم تکرار کنید.
هر چیزی که در نظر بگیرید، درون چیز دیگری است یا با چیز دیگری مرز دارد.
میتوانید فاصله بین دو شی را هم تخمین بزنید و بگویید چقدر از هم دور هستند، یا چقدر از شما دور هستند.
حالا به کل وجه دیداریتان توجه کنید. میتوانید مرز و حاشیهی این فضا را ببینید؟
آیا چیزی این فضا را شامل شده است؟ آیا چیز دیگری در پسزمینه وجود دارد یا با چیز دیگری مرز مشترک دارد؟
این وجه دیداری چقدر از شما فاصله دارد؟
تجربهی من این است:
فضایی که من میبینم در گوشهها محو شده و یکتا و منحصر به فرد است. نه مرزی دارد، نه درون تصویر دیگری است. بلکه در فضای آگاهی من گسترده شده است. همینجا و بدون هیچ فاصلهای که بتوان اندازهگیری کرد.
تمام این آزمایشها برای این هستند که متوجه شوم کل این فضا واحد است و با من هیچ فاصلهای ندارد و اگر فاصله ندارد، یعنی درون من است و منظورم از من، فضای نامحدود آگاهی است.
چیزی که من از طریق این آگاهی تجربه میکنم، کاملاً منحصر به فرد است و هیچ کس دیگر نمیتواند آن را تجربه کند. نگاهم به دنیا، احساسم نسبت به چیزها و حتی درد، رنج و لذتی که تجربه میکنم.
تجربهی اول شخص کاملاً متفاوت با چیزی است که من از نگاه دیگران هستم. هر دوی این نگاهها درست هستند، ولی ما معمولاً نگاه اول شخص را نادیده میگیریم. اگر هنوز هم هیچ احساسی نسبت به این نوع نگاه ندارید و هنوز براتون گیج کنندس، این کاملا طبیعیه.
به خودتون زمان بدید و اجازه بدید گهگاه احساس نداشتن سر و نگاه به دنیا از طریق چشم واحد رو تجربه کنید. گهگاه تصور کنید که همه چیز و همهی اتفاقات درون شما هستند و شما فضایی برای همهی چیزها هستید.
از اینکه با ما همراه هستید سپاسگزاریم.