این تمرین در حالت نشسته انجام میشود. ما میخواهیم ادامهی اینکه چه کسی هستیم را این بار از زاویهی چشمهای بسته بررسی کنیم.
اول از شما میخواهم به این فکر کنید که چه اتفاقی رخ میدهد وقتی چشمهایتان را میبندید و مجددا باز میکنید؟
فراموش نکنید در همه تمرینات ما همه چیز را از وجه دیداری بررسی میکنیم.
خوب برای انجام این آزمایش لطفا چشمهایتان را ببندید. چه اتفاقی افتاد؟
من نمیتوانم ببینم که چشمهایم بسته میشوند، فقط میبینم که تاریکی همه جا را فرا گرفته و هر چیزی که داخل اتاق بود ناپدید شده است.
حالا چشمهایتان را باز کنید. چه اتفاقی افتاد؟
تجربهی من این است که نور و رنگ و تمام اشیایی که داخل اتاق بودند مجددا پدیدار شدند.
از زاویهی دید اول شخص این تمرین مثل جادوگری میماند، من کل اتاق و با تمام وسایلش را غیب کردهام و مجددا بدون تغییر برگرداندهام.
اما از زاویهی دید شخص دیگر من فقط چشمهایم را بستهام و باز کردهام و برای اتاق هم هیچ اتفاقی نیفتاده است!
حالا از شما میخواهم دوباره اتاق یا فضای مقابلتان را غیب کنید.
حالا بگویید این فضای تاریک چقدر بزرگ است؟
جواب من این است: من فضای تاریک دیگری ندارم که با آن مقایسه کنم.
تاریکی که من تجربه میکنم فقط یکی است و کل وجه دیداری من را شامل شده است.
آیا تاریکی درون چیز دیگری قرار دارد؟
از نظر من تنها چیزی که این تاریکی درونش قرار دارد فضای نامحدود آگاهی من است.
حالا بگویید چقدر این تاریکی به شما دور یا نزدیک است؟
من هیچ فاصلهای با این تاریکی ندارم.
این تاریکی دقیقا همینجا در فضای آگاهیام است.
دقیقا همینجا در من.
حالا به من بگویید این تاریکی کجاست؟
این تاریکی هیچ مکان و آدرسی ندارد، هیچ جا نیست و ه
مه جا است.
همینطور که چشمهایتان بسته است به وجه شنیداری توجه کنید که در ذهن آگاهیها تمرینش کردهایم.
شما میتوانید صدای من و احتمالا یک سری صداهای دیگر را هم بشنوید.
صداها میآیند و میروند. هیچ صدایی نیست که از اول در گوش شما بوده باشد و هیچ صدایی نیست که برای همیشه ماندگار باشد.
حالا بگویید وجه شنیداریتان چقدر بزرگ است؟
من وجه شنیداری دیگری ندارم که با آن مقایسه کنم، بنابراین نمیتوانم مقایسه یا اندازهگیری کنم.
آیا وجه شنیداری شما درون چیزی قرار دارد؟
میتوانم بگویم که این صداها درون سکوت ذهن من هستند.
حالا به احساسی که در بدنتان جریان دارد توجه کنید. شما نمیتوانید بدنتان را ببینید. تصویری که از بدنتان دارید فقط یک خاطره در ذهنتان است.
حالا به پای راستتان توجه کنید. توانایی تصویرسازی از شکل بدنتان باعث میشود بتوانید توجهتان را به بخشهای مختلف بدنتان معطوف کنید.
برای همین داشتن یک تصویر از کل بدن بسیار مفید است.
حالا بیایید این تصویر را کنار بگذاریم و فقط به احساسی که تجربه میکنیم تکیه کنیم.
احساسی که در پای راستتان دارید چه شکلی است؟
با کنار گذاشتن تصویر ذهنی از بدنتان و بدون اینکه پایتان را حرکت دهید میتوانید بگویید چند تا انگشت دارید؟
این احساس چقدر بزرگ است؟ چقدر نزدیک است؟
مطمئنید این احساس مربوط به پای راستتان است؟
حالا به احساسی که در سرتان دارید توجه کنید.
این احساس چه اندازهای دارد؟ چه شکلی است؟
من جوابی برایش ندارم.
آیا شما درونش هستید یا اون درون شماست؟
من درون خودم احساسش میکنم، درون وجه احساسی آگاهیام.
حالا به کل وجه احساسی بدنتان توجه کنید.
چه اندازهای دارد؟ آیا درون چیزی قرار دارد؟
من هیچ وجه احساسی دیگری پیدا نمیکنم که با آن مقایسهاش کنم.
ما خودمان را با احساسی که در بدنمان تجربه میکنیم شناسایی میکنیم.
پس وقتی من میپرسم وجه احساسی شما چه اندازهای دارد، مثل این است که بپرسم شما چه اندازهای دارید؟
از زاویهی دید اول شخص میتوانید بگویید چه اندازهای دارید؟ چطوری میخواهید خودتان را اندازهگیری کنید؟
آیا درون چیزی هستید؟
من نمیتوانم بگویم چه اندازهای دارم، چه شکلیام. من درون چیزی نیستم. از نظر وجه احساسی من کاملا رها هستم.
حالا به افکار و ذهنتان توجه کنید.
بیایید چند تا فکر بسازیم. مثلاً یک عدد انتخاب کنید. این یک فکر است.
حالا به یک کاری که امروز انجام دادهاید فکر کنید. این یک خاطره است.
حالا صورت یک دوست را تصور کنید و بعد به تأثیری که رویتان میگذارد توجه کنید. این یک احساس است.
این افکار و خاطرات و احساسات را نامشان را میگذاریم ذهن.
وجه کل افکار و احساسات چه اندازهای دارد؟
به زبان سادهتر، ذهنتان چه اندازهای دارد؟
من ذهن دیگری ندارم که با آن مقایسه کنم. درست است من در مورد افکار و احساسات دیگران شنیدهام ولی فقط افکار و احساسات خودم را تجربه کردهام، بنابراین نمیتوانم بگویم چه اندازهای دارد.
آیا ذهنتان درون چیز دیگری قرار دارد؟ مثلاً حس میکنید ذهنتان درون سرتان است؟
من این احساس را ندارم. چون خود تصویر داشتن سر یک فکر است درون آگاهی من، که البته خیلی فکر مفیدی است.
افکار شما از کجا میآیند؟
به نام یک سیاره فکر کنید.
جواب یک نام است که خودش یک فکر است.
این فکر از کجا آمده است؟
افکار و احساسات ما بخشی از محتوای آگاهی ما هستند که در فضای آگاهی ظاهر میشوند.
وقتی من به این فضا آگاه میشوم و متوجه میشوم که در افکارم غرق نشدهام، میتوانم افکار و احساساتم را مشاهده کنم که میآیند و میروند و هیچ تأثیری روی این فضا نمیگذارند.
حالا بگویید آگاهی شما چه اندازهای دارد؟
من نمیتوانم اندازهگیریاش کنم چون آگاهی دیگری نمیبینم که با آن مقایسه کنم.
با این تفاسیر متوجه میشوم که من تنها هستم، من یک فضای تنها هستم که همه چیز را شامل میشود. این فضا همه چیز است.
بنابراین هیچ چیزی بیرون از من وجود ندارد.
حالا چشمهایتان را باز کنید.
فضا پر میشود از رنگها و شکلهای مختلف.
آیا باز کردن چشمها تغییری در آن چیزی که واقعاً هستید ایجاد کرده است؟
باعث میشود بتوانید بگویید چه اندازهای دارید؟
آیا تغییری در احساسی که تجربه میکنید به وجود آمده است؟
آیا باعث شده است درون چیز دیگری قرار بگیرید؟
آیا باعث شده است تغییری در اندازه و مکان ذهن شما رخ دهد؟
برای من که نشده است،
بدن من، اتاق و هر چیزی که دارم میبینم درون این فضای آگاهی که نامش را «من» میگذارم قرار گرفته است.
مشخص است برای شخص دیگری که با فاصله از من قرار گرفته من یک شخص هستم، ولی از زاویه خودم من فضایی هستم که کل اتاق، بدنم، افکار و احساساتم درونش ظاهر میشوند و بعد ناپدید میشوند.
حالا به من بگویید ذهنتان کجاست؟
آیا درون سرتان است یا افکار و احساساتتان که ذهنتان را میسازند هم درون فضای آگاهیتان هستند؟
به یک شی مقابلتان نگاه کنید.
آیا افکار شما نسبت به این شی از خود شی جدا هستند؟
مثلاً من به یک
کتاب نگاه میکنم. افکار من نسبت به این کتاب شامل خاطراتی از خواندن کتاب و فکر اینکه بلند شوم و آن را در کتابخانه بگذارم است.
تمام اشیایی که میبینم کلی فکر و احساس به آنها چسبیده است که فقط برای من معنیدار است. چون شما خاطره و حس دیگری نسبت به دقیقاً همان اشیا دارید.
من متوجه شدهام که ذهن من از دنیای من جدا نیست و جایی که دارم ذهنم را از آن مشاهده میکنم که شامل مشاهدهی افکار و احساسم میشود همهشان درون محتوای آگاهی من هستند.
از نقطهای که من دارم به همه چیز نگاه میکنم نه تنها هیچ سری ندارم بلکه هیچ ذهنی هم ندارم، من فضایی برای ذهنم هستم.
من یک فضای بدون جسم و بدون ذهن هستم.
دوباره تأکید میکنم، اینها چیزهایی نیستند که باور کنید، بلکه فقط برای آزمایش و درک آگاهی هستند.
میدانم کمی گیجکننده بود ولی در اپیزودهای بعد با تمرینهای بیشتر همه چیز واضحتر و واضحتر میشود.
از صبوری و همراهی شما سپاسگزارم.