در اپیزودهای قبلی درباره این صحبت کردیم که ما همیشه دو وجه داریم. وجهی که دیگران ما را میبینند و وجه دیگری که نگاه از زاویه اول شخص است. این نوع نگاه را فقط خودمان تجربه میکنیم و منحصر به فرد است و هیچ کس دیگری نمیتواند تجربهاش کند.
از نظر دیگران ما یک شخص هستیم ولی از نظر خودمان ما فضایی هستیم برای همه چیز. این هم طبیعی است که ما همیشه به وجود همزمان این دو وجه آگاه نیستیم.
بیایید مراحل زندگی را به چهار مرحله نوزادی، کودکی، بزرگسالی و بینایی تقسیم کنیم. میزان توجه ما به این دو وجه در این مراحل متغیر است.
در مرحله نوزادی تمام توجه ما به وجه اول شخص است. ما هیچ اطلاعی از چهره و ظاهر خودمان نداریم بلکه یک فضای کاملاً باز برای همه چیز هستیم. اگر خودمان را در نوزادی توی آینه ببینیم هیچ ایدهای نداریم که این کیست.
در مرحله دوم ما به چهره و ظاهر خودمان آگاه میشویم، اجزای بدنمان را شناسایی میکنیم. خودمان را توی آینه میبینیم و خودمان را به عنوان یک شخص میپذیریم همانطور که دیگران ما را به این شکل میبینند.
کارهایی که بچهها در سنین کودکی انجام میدهند بدون توجه به نگاه دیگران و قضاوت آنها نشان میدهد که هنوز در فضای اولشخص هستند.
اجتماع باعث میشود هر روز بیشتر و بیشتر خودمان را از نگاه دیگران یعنی سوم شخص ببینیم و به عنوان یک فرد شروع به مسئولیتپذیری کنیم.
چیزی که ما از زاویه اول شخص میدیدیم با افزایش سن کمرنگ و کمرنگتر میشود و فقط ممکن است گاهگاه فراموش کنیم که ما یک شخص هستیم.
در مرحله بزرگسالی ما خودمان را عمیقاً از طریق چهرهمان میشناسیم و وقتی به آینه نگاه میکنیم بدون هیچ شکی همان چیزی را میبینیم که دیگران از ما میبینند و به کل چیزی که واقعاً هستیم را انکار میکنیم.
به نظر میرسد هزینه مستقل شدن این است که ما خود واقعیمان یعنی خود از زاویه اول شخص را به کل فراموش کنیم. البته که این موضوع بسیار سودمند است و برای مستقل شدن لازم است ولی باعث میشود بسیاری از افراد در سنین بزرگسالی احساس پوچی و سردرگمی کنند.
خوشبختانه بزرگسالی پایان مراحل زندگی ما نیست. ما توانایی ورود به مرحله دیگری را داریم که اسمش را بینایی گذاشتهایم.
در مرحله بینایی ما مجدداً نگاه اول شخص را به دست میآوریم و متوجه خود واقعیمان که همان فضای آگاهی است میشویم. در این مرحله ما به هر دو وجه یعنی اول شخص و سوم شخص آگاه هستیم و بنابراین فقط دنیا را از زاویه خودمان یا دیگران نمیبینیم بلکه مدام در حال جابجایی بین این دو هستیم و سعی میکنیم بین این دو یک تعادل برقرار کنیم.
یک خوبی اینکه ما با بزرگ شدن ارتباطمان را با خود واقعیمان از دست میدهیم این است که وقتی به آن برمیگردیم با چشم باز میبینیمش و قدرش را میدانیم.
مثل خیلی چیزهای دیگر تا چیزی را از دست ندهیم قدرش را نمیدانیم.
اگر هنوز قادر به لذت بردن از مرحله چهارم نیستیم معنیاش این است که هنوز به تمام توانمندیهایمان واقف نیستیم. مثل پیلهای که هنوز پروانه نشده.
در گذشته خیلی دور زمان انسانهای اولیه، ما آنقدر خودآگاه نبودیم و توانایی و مهارت مشاهده خودمان از بیرون و از نگاه دیگران را نداشتیم و در این مورد تفاوت چندانی با سایر حیوانات نداشتیم.
در چند هزار سال اخیر ما بیشتر و بیشتر به چهرهمان آگاه شدیم و با پیدایش تمدن و پیشرفت زبان و توانمندیهای ارتباطی، خودمان بیش از هر زمان دیگری از زاویه دید دیگران مشاهده کردیم.
ولی خوشبختانه ما توانایی این را پیدا کردیم که بدون اینکه به تمدن و توانمندیهای ارتباطیمان لطمهای وارد شود بتوانیم به مرحله چهارم ورود کنیم و خود واقعیمان را هم بشناسیم و به آن آگاه شویم.
خوشبختانه تکنولوژی باعث شده بتوانیم این اطلاعات را در اختیار هم قرار دهیم و از توانمندیهای دیگرمان آگاه شویم به جای اینکه در کل روز غرق زندگی روزمره باشیم و خود واقعیمان را به کل فراموش کنیم.
بگذریم که تکنولوژی مثل چاقو است، هم میتوانید با آن غذا درست کنید و هم میتوانید به خودتان و دیگران صدمه بزنید. این تصمیم خودمان است که نسبت به شبکههای اجتماعی و تکنولوژی چه رویکردی داشته باشیم.