قضاوت یک توانایی ذهنی بینظیره که به صورت غریزی در ما و موجودات زندهی دیگه باعث حفظ بقامون میشه. این ابزار به ما کمک میکرده درفضای ابهام تصمیم گیری کنیم که بمونیم یا فرار کنیم، بجنگیم یا تسلیم بشیم، چه چیزی رو بخوریم چه چیزی رو نخوریم. به چه کسی اعتماد کنیم، با چه کسی دوست بشیم و با چه کسی ازدواج کنیم. در حقیقت ابزار تشخیص و تمیز دادن بین هر چیزی محسوب میشه.
اما قضاوت هم مثل ترس، اضطراب یا هر غریزهی دیگهای دستخوش تغییراتی شده و در دنیای امروزه کاربردهای دیگهای پیدا کرده که اگر ما به اونها آگاه نباشیم میتونه زندگی و برای ما و انسانهای دیگه سخت کنه.
این که دیگران اهل کدوم کشور یا شهر هستند، با چه زبونی گفتگو میکنن. پوستشون چه رنگی داره یا چه دین و اعتقاداتی دارن! سبک زندگیشون سالمه یا نه، چه غذایی میخورن یا چه شکلی لباس میپوشن. این که چاق هستن یا لاغر، زیبا هستن یا زشت و هزاران فکر دیگه روزانه وارد ذهن ما میشه که پرداختن به اونا دیگه مارو از هیچ خطری نجات نمیده هیچ، خطرات جدیدی ایجاد میکنه.
اینکه صرف این که ما چه خصیصههایی داریم برتری برای ما ایجاد میکنه فقط یک خیال واهیه، و یک خیال واهی چرا باید عاملی بشه برای تغییر دادن دیگران.
چرا دیگران باید مثل ما زندگی کنند. این که دیگران چه خصیصههایی دارند و چطور زندگی میکنند به ما ارتباطی نداره. هر انسانی آزاده زندگی خودشو زندگی کنه و ما نه میتونیم و نه اجازه داریم این آزادی رو قضاوت کنیم چه برسه بخوایم دسته بندیشون کنیم یا تغییرشون بدیم.
دسته بندی آدمها به خوب و بد، زشت و زیبا، دوست یا دشمن، خارجی یا داخلی، همشهری یا غریبه و حتی نابرابریهای جنسیتی بسیار ناآگاهانه است و هیچ دست کمی از نژاد پرستیهای بارز در دنیا که به کشتارهای دسته جمعی منجر شده نداره.
روی این کرهی خاکی دست کم شش میلیارد انسان زندگی میکنند، این یعنی ۶ میلیارد عقیده، سبک زندگی و رفتار و فکر و ظاهر منحصر بفردی که هیچ برتری نسبت به دیگری نداره.
اگر تمام زمان و انرژی که برای قضاوت دیگران میگذاریم، و تمام زمان و انرژی که برای فکر کردن به اینکه دیگران راجع به ما چه فکر میکنند رو صرف خودمون بکنیم و نه تنها دنیا قطعا جای بهتری برای هممون خواهد بود بلکه به خودمون این فرصتو میدیم که در آرامش و سکوت ذهن، ندای درونیمون رو بشنویم.
ما نه تنها دیگران رو قضاوت میکنیم بلکه مدام خودمونم قضلوت میکنیم، از عصبانیت خودمون خشمگین و کلافه میشیم، از بیحوصلگیمون افسرده میشیم و از دلخوریهامون غمگین میشیم. خبر بد اینکه ما امکان توقف قضاوت رو در ذهنمون نداریم.
سوال اینه خوب حالا چیکار کنیم؟
خبر خوب اینه که ما این قدرت رو داریم که به قضاوتهامون آگاه باشیم. اغلب قضاوتهای ما از روی ناآگاهیمون اتفاق میفته، در فضای ناآگاهیه که ذهن ما شروع به بررسی هر امکانی میکنه، مثل یک جنگل تاریک که هر صدایی تصویری از رعب و وحشت حیوانات درنده رو برامون تداعی میکنه.
اگر بدونیم که عقاید مختلف طبیعی هستند، آدمها حق انتخاب دارند چطور لباس بپوشند، چطور رفتار کنند و چطور زندگی کنند و همه نباید مثل ما باشیم. میتونیم برخلاف هم عاشق چیزهای متفاوتی باشیم و از چیزهای متفاوتی متنفر باشیم و این طبیعیه.
اگر بپذیریم عصبانی شدن، بیحوصلگی و غمگین شدن، ترس و اضطراب و حسادت و همهی اینها طبیعی هستند و اما در عین حال حسی موقت و زودگذرند و ما بهشون کاملا آگاهیم، این دیگه فضای تاریک و مبهم نیست و فضای روشن و طبیعی نیازی به قضاوت نداره.
دفعهی به که عصبانی، حسود، مضطرب یا افسرده شدید به جای سرزنش خودتون، احساس کاملا طبیعی خودتونو مشاهده کنید و باهاش بودن کنید.
دفعهی بعد که یکی از اعضای خانواده یا دوستامون باعث ناراحتی، عصبانبت، شرمساری یا دلخوری ما شد قبل از هر قضاوتی یک لحظه به اینفکرکنیم که اون دنیارو از زاویهی دیگه ای میبینه و چرا باید مثل ما باشه یا فکر کنه یا رفتار کنه.
دفعه بعدی که یک رانندگی بیدقت دیدید برچسب عوضی یا دیوانه نزنید، ممکنه در شرایط خاصی بوده باشه یا ناآگاه باشه. دفعهی دیگه که فردی رو با لهجهی متفاوت دیدید برچسب نزنید اون فقط با شما متفاوته! دفعهی بعد که یک فرد با حجاب یا بی حجاب دیدید برچسب نزنید، اوه فقط مثل شما فکر نمیکنه. بار دیگهای که یک فرد پولدار یا فقیر دیدید برچسب نزنید ، شما در کل زندگی جای اون نبودید و اونو درک نمیکنید.
و در آخر هیچ موجود زندهای مستحق زجر کشیدن نیست، این که کسی عملی هرچند ناشایست رو به زعم ناآگاهی، تصمیمات لحظهای و احساسی یا حتی نقص یا بیماری روانی اتخاذ کرده به ما هیچ حقی نمیده که بخوایم قضاوتش کنیم، تنبیهاش کنیم یا از زندگی ساقطش کنیم، چه مستقیم چه غیر مستقیم.
پس بیایم نه خومونو تنبیه کنیم نه دیگران رو.