لطفاً مکانی را برای نشستن پیدا کنید. ترجیحاً جایی را انتخاب کنید که چند شیء مختلف جلوتان باشد تا بتوانیم آزمایشهایمان را انجام دهیم.
به روش Headless که داریم تمرین میکنیم، علم اول شخص هم میگویند، چون از زاویه اول شخص به جهان نگاه میکند.
یک شیء روبروتان انتخاب کنید. مثلاً من میز را انتخاب میکنم.
در حقیقت، چیزی که من انتخاب کردم از فاصلهای که الان از آن دارم، میز است، اگر صورتم را به آن نزدیکتر کنم، فقط یک تکه چوب میبینم و اگر با میکروسکوپ به آن نگاه کنم، مولکولهای چوب و اگر بیشتر دقیق شوم، فقط ذرات ریز و اتمها وجود دارند.
نکتهی دیگر این است که ما هیچوقت نمیتوانیم از فاصلهی صفر به شیء نگاه کنیم. حتی وقتی به اتمها نگاه میکنیم، باز هم فاصلهای است که باعث میشود بتوانیم چیزی ببینیم. در فاصلهی صفر دیگر چیزی از آن شیء دیده نمیشود به جز فضای خالی. حالا اگر من بتوانم از فاصلهی صفر به میز نگاه کنم، چه اتفاقی میافتد؟ هیچکس جوابی برایش ندارد، چون هیچوقت این اتفاق نیفتاده است.
این موضوع برای ما هم صدق میکند. وقتی از شما پرسیده میشود که شما چه کسی هستید و شما پاسخ میدهید من یک شخص هستم، یک انسان با مشخصاتی. این کاملاً درست است، ولی از فاصلهی مشخصی شما یک شخص هستید. اگر نزدیک و نزدیکتر شویم، همان توضیحی که برای میز دادم اتفاق میافتد، با این تفاوت که من فاصلهی صفر را دارم و توسط خودم تجربه میکنم.
حالا اگر برعکس، فاصله را دورتر کنیم، چیزی که دیده میشود، یک ساختمان، یک شهر، کشور، کرهی زمین، کهکشان و کل کائنات را میتوان دید.
پس در حقیقت میتوان گفت چیزی که من به عنوان اسم برای خودم گذاشتهام، فقط یک لایه از من است. مثل لایههای پیاز. این واضح است که پیاز با همهی لایههایش پیاز است. من هم برای این که من باشم، به همهی لایهها، از اتمها گرفته تا تکتک اعضای بدنم و بعد سیاره و کهکشان و کل کائنات، نیاز دارم تا وجود من معنی پیدا کند. هر کدام از اینها حذف شود، وجود من بیمعنی میشود.
حالا دوباره این سؤال را مطرح میکنم: «من دقیقاً کی هستم؟»
در جواب اگر بگویم «من شخصی به هر نامی هستم»، این جمله فقط یکی از لایههای من را توضیح میدهد، کما اینکه میتوانم بگویم من یک انسان روی کرهی خاکی هستم یا من ذرهای از جهان هستی هستم. ولی هیچکدام از این توضیحات، توضیح من کی هستم از نقطهی صفر نیست. هیچکس نمیتواند این را توضیح دهد و تجربه کند. چون هیچکس نمیتواند در فاصلهی صفر از من قرار بگیرد.
علم اشیاء، تمام چیزها را از فواصل مختلف توضیح میدهد. مثل علم فیزیک، شیمی، مکانیک کوانتومی یا علوم فضایی.
اما قرار نیست من به خودم از فاصلهای به عنوان یک شی نگاه کنم، بلکه میخواهم خودم را از فاصلهی صفر بررسی کنم. بررسی نه از بیرون، بلکه از درون.
از نقطهی صفر من یک فضا هستم، اما نه فضای خالی، فضایی پر از آگاهی و این فضا همه چیز را شامل میشود، چون هر چیزی برای اینکه معنیدار شود، باید در آگاهی من قرار بگیرد.
هر چیزی که میبینم، میشنوم، لمس میکنم، احساس میکنم، در آگاهی من معنی پیدا میکند. تمام انسانهای دیگر، طبیعت، ستارهها، کهکشان و کل هستی در فضای آگاهی من است.
یکبار دیگر به خودتان با نگاه بدون سر نگاه کنید. تصور کنید که سر ندارید و از درون به بیرون نگاه میکنید.
چیزی که من اینجا میبینم، بخشی از بدنم، پاها و دستهایم و فضای اتاق که روبرویم قرار دارد.
این اولین لایهای است که من میتوانم با چشمانم ببینم. اگر به دورتر نگاه کنم، میتوانم آدمها، شهرم، ستارهها و کهکشان را ببینم.
چیزی که من از من بودن تجربه میکنم، کاملاً با چیزی که شما تجربه میکنید، متفاوت است.
شما میتوانید بگویید من یک شخص هستم و دارای سر هستم، من میگویم من سر ندارم!
تفاوتش فاصلهای است که من و شما داریم به خودمان از آن نگاه میکنیم.
برای شمایی که آنجا هستید، مشخصاً من یک شخص هستم، ولی برای خودم من فضایی برای کل جهان هستم و هر دوی اینها درست هستند.
در اپیزود بعد، تمرینهای بیشتری را برای درک این موضوع انجام میدهیم.
از اینکه با ما همراه هستید، از شما سپاسگزاریم.