در این اپیزود ما قرار است آزمایش آینه را انجام دهیم. برای این آزمایش نیاز به یک آینه داریم که بتوانید در دستتان بگیرید. میتوانید از دوربین گوشی موبایلتان هم استفاده کنید.
لطفاً آینه یا گوشیتان را جلوی خودتان بگیرید به طوری که صورتتان را کاملاً درونش ببینید.
اگر دستتان خسته میشود از یک پایه استفاده کنید.
آینه دو چیز را به شما نشان میدهد:
1. امروز چه شکلی هستید.
2. صورت شما کجاست.
حالا خودتان بگویید، صورت شما کجاست؟
جواب من این است: صورت من در یک آینه یا گوشی در انتهای دستهایم است.
تنها صورتی که میبینم، اون چیزی است که در آینه میبینم.
ترکیب تصویری که من درون آینه میبینم و فضایی که از داخلش به دنیا نگاه میکنم کامل است!
اونجا صورتم را میبینم و اینجا هیچ صورتی وجود ندارد.
اونجا میتوانم حرکت سر و صورتم را ببینم، اما اینجا کاملاً بدون حرکت و ثابت است.
آینه دقیقاً چیزی که شما هستید را نشان نمیده بلکه تقریباً چیزی را نشان میده که دیگران از فاصلهی مشخصی از شما میبینند.
از شما میخواهم آینه را به اندازهی نصف فاصله به صورتتان نزدیک کنید. حالا میتوانید جزئیات بیشتری ببینید. این چهرهی شما در این فاصله است.
حالا تا جایی که میتوانید آینه را به صورتتان نزدیک کنید. چیزی که میبینید تار و غیر قابل تشخیص است.
اگر شخصی به شما اینقدر نزدیک شود هم تقریباً چنین تصویر تاری میبیند.
آینهتان را به سر جای اول برگردانید.
کدام چهرهی واقعی شما بود؟
خوب، همهشان چهرهی شما بودند، چون چیزی که شما هستید از فواصل مختلف تغییر میکند.
حالا آینه را کنار بگذارید.
تصور کنید که آینهی بزرگ قدی در طرف دیگر اتاق یا فضایی که در آن هستید با فاصله قرار گرفته است به طوری که میتوانید کاملاً خودتان را از سر تا پا در آن ببینید.
این فاصلهای است که تمام بدن شما قابل رویت میشود.
همچنین برای اینکه دیگران هم بتوانند کاملاً شما را ببینند چند متر باید از شما فاصله بگیرند.
اگر خیلی به شما نزدیک شوند دیگر کاملاً شما را نمیبینند، بلکه فقط بخشی از شما قابل رویت است.
حالا تصور کنید که یک آینه خیلی بزرگ با فاصلهی خیلی زیاد، مثلاً چند هزار متر بالای سرتان قرار گرفته است. در این شرایط اگر من به آینهی بالای سرم نگاه کنم دیگر خودم را در آن نمیبینم، بلکه کل شهری که در آن هستم را احتمالاً میبینم، در این فاصله جسم من کل شهر است و دیگر یک بدن انسان ندارم.
حالا تصور کنید یک آینهی غولپیکر روی ماه باشد، به اندازهی خود کرهی ماه.
وقتی من به این آینه که سطح ماه را پوشانده نگاه میکنم، کرهای که در آن زندگی میکنم را میبینم، «زمین».
مشابه همین، عکسی که از روی کرهی ماه از شما گرفته شود، جسم زیبای آبی و گرد شما را نشان میدهد.
ممکن است این روش آشنایی برای فکر کردن دربارهی خودتان نباشد، ولی این راه بهتری است برای فکر کردن دربارهی خودتان.
چیزی که شما هستید با فاصله تغییر میکند. ما با لنزهای مختلفی میتوانیم خودمان را بشناسیم.
من خودم را نه تنها با جسمم، بلکه با شهرم، با کشورم، با کرهی زمین و کل هستی شناسایی میکنم.
سوال من اینجاست، چه کسی یا چه چیزی مرکز تمام این لنزها است؟ مخرج مشترک همهی آنها چیست؟
این جواب حقیقت درونی من و اینکه من چه کسی هستم را مشخص میکند.
لطفاً مجدداً آینهتان را بردارید و صورتتان را در آن نگاه کنید.
الان شما در حال دیدن یک شخص در این فاصلهی مشخص هستید.
حالت آینه را بچسبانید به صورتتان.
در این فاصلهای خیلی نزدیک چه میبینید؟
آیا میتوانید چشم و بینی و لبتان را تشخیص دهید؟
من الان گوشی را چسباندهام به بینیام و تنها چیزی که تشخیص میدهم، تصویر مبهمی از چشم و پیشانیام است. شاید به خاطر این است که بینیام خیلی بزرگ است، باید عملش کنم، شاید بهتر ببینم.
شما میتوانید لبتان را ببینید؟
من که نمیتوانم.
ولی احساسش میکنم که البته این احساس نه رنگی دارد و نه شکلی و فقط احساسی است که در فضای آگاهی که من از آن به بیرون نگاه میکنم ظاهر میشود.
لطفاً آینه را برگردانید به همان نقطهی اول که کاملاً صورتتان مشخص بود.
صورتی که میبینید دارای مرز و لبه است و درون یک پسزمینه قرار دارد.
آیا این مرز و پسزمینه زمانی که آینه را خیلی به صورتتان نزدیک کردید هم بود؟
من میتوانم پشت تصویرم در آینه یک دیوار ببینم، ولی وقتی خیلی نزدیکش میکنم دیگر هیچ دیوار و پسزمینهای وجود ندارد و وقتی به نقطهی صفر برسانمش به فضای نامحدود آگاهی تبدیل میشود که هیچ رنگ و شکل و مرزی ندارد.
شخصی که من با فاصله درون آینه میبینم همیشه تحت تأثیر بینهایت فراز و نشیب است در صورتی که فضای آگاهی که در فاصلهی صفر من تعریف میشود بدون تغییر است و هیچ تأثیری نمیپذیرد.
این بخشی از من است، بخشی از همهی ماست که رها از هرگونه تغییر و تأثیر است.
آگاه بودن از این بخش از خودم، که فضای آگاهی آزاد و رهاست باعث میشود من بتوانم با تمام اتفاقها و فشارهایی که به من به عنوان یک شخص تحمیل میشود بهتر مدارا کنم.
یک بار دیگر چهرهتان را در آینه نگاه کنید. خودتان را چگونه تعریف میکنید؟ مود و حس حالی که در آینه میبینید چیست؟
خوشحال، خسته، عصبانی یا غمگین میبینیدش یا کاملاً بیتفاوت و آرام به نظر میآید؟
حالا همزمان به فضای آگاهی بدون سر و بدون ذهنتان که دارد وجه دیداریاش را بررسی میکند توجه کنید.
میتوانید حال و مودش را توصیف کنید؟
فضای آگاهی من هیچ حال و مودی ندارد. بلکه خالی و وسیع است و میزبان تمام افکار و احساساتی و تصاویر و صداهایی است که میآیند و میروند و آن کماکان بدون تغییر و ساکن است.
وقتی من به واقعیت خودم که این فضا است آگاه میشوم، دیگر در مود و حس و حالم که میدانم گذراست غرق نمیشوم.
میتوانید آینه یا گوشیتان را کنار بگذارید.
شما بسته به فاصله به اشکال مختلف دیده و تعریف میشوید. میتوانید یک شخص، یک شهر یا یک کهکشان باشید یا در نقطهی صفر یا مرکزی، فضایی برای همهی اینها.